نوروز و معجزه گران (( جنده بالا )) !
حمید عطاء ا دم
نوروز، این دروازه عبور از ملک سرما و یخ بندان بسوی دامنه های شادابی، طراوت و عطر های دل انگیز بهاری ، در کشور ما و اکثر باشندگان اریایی نژاد در منطقه ما، روزی است تاریخی و باستانی که قدامت ان شاید بقدامت آریانای باستان و نژاد اریایی برسد .
در مورد این روز، گفتن زیاد به زیاد گفتن خواهد ماند. چون این روز و خصوصیت های ان در گوشه گوشه کشور ما هویدا و برملا است. باشندگان هرقریه و منطقه یی ازاینروز نظر بتوان و عنعنهء بمیراث مانده از نیاکان شان استقبال میکنند. درین میان استقبال نوروز در ولایت باستانی مزار شریف از شکوه و دبدبه خاصی برخوردار است که در دیگر نقاط کشور مانند ان کمتر دیده میشود.
شاید دو عامل بزرگ، در بزرگی این جشن دراین ولایت تأثیر داشته باشد :-
1 – اینکه مزار شریف " بلخ – بخدی تاریخی" یکی از سابقه ترین شهرهایی است که بدست اریائیان بنا شده و تاهنوز هم تسلسل گروهی و اجتماعی خودرا همراه با قسمتی از عنعنه های تاریخی، با تمام فراز و نشیب های حوادث تاریخی حفظ نموده است.
2 – وجود مزاری در ان ، که مشهور به مزار حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب خلیفه چهارم مسلمانان میباشد.
درین روز، بلکه تا چهل روز شهر مزار شریف حالت و ضعیت استثنائی دارد. در پهلوی اینکه درین روزها مردم عامه مزار و مهمانان زائر ان، از دخول روز های بهاری استقبال میکنند ، عده یی هم به کاسبی و کار بار با استفاده از کثرت زائرین و مهمانان وارد شده از دیگر نقاط کشور میپردازند.
و همانگونه که معلوم است مراسم نوروز با بلند کردن جنده ( جهنده ) یا توغی که با تکه های رنگ رنگ پوشیده شده است رسما شروع میشود. در این مراسم "جنده بالا" شاید عده زیادی از هموطنان ما شنیده باشند و یا هم دعوی شاهد بودن با سر و چشم خودشان را داشته باشند که در اثنای مراسم جنده بالا معجزاتی رخ میدهد که مشهور ترین ان بینا شدن نابینایان است !.
در مورد این سرّ زمانی، قصه یی را از زبان یکی از هموطنان خویش که خودش یکی از قهرمانان ان بود، شنیدم که میخواهم انرا با دیگران شریک سازم .
سالها قبل انگاه که بحکم مزدوران بیگانه پرست روانه زندان پلچرخی شدم از تصادف روز گار در یکی از اطاقها که حدود 100 نفر بودیم با سه نفر که در یک دوسیه : ( خرید و فروش سلاح) سهیم بودند ، اشنا شدم .
این سه نفر نه از مخالفین دولت بودند و نه هم سرشان بسیاست وا میگشت . اما چون دولت " کارگری " ما فکر میکرد که غیر از خودشان تنها مخالفین شان سلاح دارند، لذا این چنین افراد و امثال شان را هم با دیگر زندانیان سیاسی یکجا در بند میکشیدند.
این گروپ روی شرایط محیطی و اجتماعی ، از جمله یی کیسه بران و دزدان مشهور کابل در انزمان( دهه 50 خورشیدی ) بار امده بودند، که از خود و رفقایشان همیشه بنام " جوان- و- جوانا "یاد میکردند.
برای من اگاه شدن ازعالم " جوانا " خیلی جالب بود، از همین رو با انها سر صحبت و گرم جوشی را گرفتم. یکی از انها بنام رضا بود که که بنا بگفته خودشان از همان " جوانا"ی معروف کابل بود، که در بین رفقایش بنام " رضای دکـ …" مشهور بود.
گاه گاهی از رضا خواهش میکردم تا حکایات و کار کردهایش را برایم قصه کند. و وی هم با تمام بی الایشی که داشت قصه های درد اور، وحشتناک ، و حیرت اورش را برایم میکرد. و از انجمله داستان میله نوروز مزارشریف را….
از زبان خود رضای دکـ… میشنویم :
پیش از روز نوروز همرای چند تا از جوانای دیگه ده روضه سخی جان میرفتیم . شب نوروز پلانه جور میکدیم : صبح یکی ما خوده کور ميساخت ( اکت کور را اجرا میکرد) و یکی دیگه هم همرایش میبود و دو سه نفر دیگه هم ده وقتی که همو نفری معلومدار صدا میکنه که مه جور شدیم ، مه دیده میتانم ، باید شاهدی بتن و قسم بخورن که ما همی نفر را پیشتر دیده بودم که کور بود و دستش را این مردکه ( نفری که همراه اکت کننده نابینایی میبود ) کش میکرد.
صبحکی میرفتیم ده بین مردم ، ده بیروبار. همو وختی که جنده سخی جانه بالا میکدن و کلگی به همو طرف میدیدن، نفری که وظیفه کور را داشت یکدفه چیع میزد که اونه مه میبینم … مه میبنم !!.
نفری که همرای همی کور دروغی میبود مردمه میگفت که مه اي قومایمه از خاطر جور شدن به جنده سخی جان اوردم که از برکت سخی جان حالی جور شده .
او نفرای دیگه مام هرکدامشان شاهدی میدادن و قسم میخوردن که ما همی ادمه پیشتر دیده بودیم که کور بود و اونو نفر دیگه ، دستشه گرفته بود.
ده ای وقت مردم ده چور کدن کالای همی ادم میشدن و ماهم ده همی بیروبار جیب هایشانه خالی میکدیم.
رضا با لبخندی که در ان حسرت و لذت دوره های گدشته خوانده میشد با کلماتی چون : " هی هی چه زمانایی بود " و امثال ان ، قصه اش را تمام میکرد.
در این قصه شاید بتوان بگوشه هایی از حقیقت انچه در نزد عده یی مشهور شده است پی برد.
از مراسم جنده بالا کردن میتوان بنام رسم و عنعنه یی ملی نوروزی یاد کرد. ولی ربط دادن ان به دین فکر میکنم جفایی است به دین و فرهنگ هردو. این، دوستی و عشق به دین نیست تا هر انچه را در دیگ دین انداختند بپذیریم . ای بسا که دین خودش از اینگونه مسائل دشنه به کمر خورده است ، و چه انسانهایی که وقتی عقلشان را در مقابل چنین چیزهای خیالی بافته شده توسط عده یی قرار میدهند فکر میکنند که همه دین عبارت است از همین خرافه و گزافه گویی. بنظر من دین خودش درین جا میان دوسنگ همزمان کوبیده میشود: انانیکه در ظاهر بنام دوستی بدین، هر خوب و بد را رنگ دین و اعتقاد دینی داده ، زهر را بنام نوش دارو سر میکشند. دیگر هم انانیکه عقده هایی از دین را روی عوامل خاصی بدل دارند و این عقده را باهر وسیله و طریقه یی میخواهند اب کنند.
نکته دیگری که میخواهم بمناسبت نو روز با ان در تما س شوم وجود ضریحی است که در شهر مزار شریف موقعیت داشته و این شهر نامش را از ان برگرفته است.
هیچ اختلافی در این نیست که حضرت علی کرم الله وجهه در کوفه توسط یکی از اعضای فرقه " خوارج" بشهادت رسید ، خوارج که تنها طائفه خودرا مسلمان مینامیدند و دیگران را همه کافر خطاب میکردند، انقدر راه افراط را در پیش گرفتند که بهترین شخصیت اسلامی را که حضرت علی رضی الله عنه بود بشهادت رسانیدند، و بیم ان هم بود که حتی به قبر و جسد شان اذیت برسانند لذا جسد شان را قسمی بخاک سپردند که بجز چند نفر معدود، دیگران محل دفن ایشان را نمیدانستند.
موضوع انتقال تابوت حضرت علی در هیچ جایی که دارای ارزش تاریخی معتبر باشد ذکر نشده . و بجز افغانها دیگران همه معتقدند که مقبره حضرت علی (رض) در نجف است و اما افغانها چرا به چنین عقیده گرویده اند؟.
سالها قبل در این زمینه کتابی را که توسط شخصیت فرهنگی و رئیس دفتر تشریفات(؟) اعلیحضرت محمد ظاهرشاه، اقای کهگدای مرحوم نوشته شده بود خوانده بودم که دران اقای کهگدای قصه نقل تابوت انحضرت را از کوفه به بلخ نوشته و طبعا در این نوشته اساسات تاریخ نویسی را در اثبات این حادثه مراعات نکرده و روایات را بدون مراعات نقد راوی و خبر، فقط روی شنیدن از غیر مصادر اصلی ان ، و بعضا روایت های گنگ ذکر کرده بودند. بگفته ایشان اقارب حضرت علی ( ک) از فردی ( فکر میکنم ابومسلم خراسانی بود) میخواهند تا تابوت انحضرت را بجای امنی نقل دهند که بلاخره در حوالی بلخ بصورت مؤقت دفن گردیده و سالهای دراز در همانجا باقی میمانند. تا اینکه در خواب ! یکی از امیران منطقه می اید که حضرت علی بوی جای تابوت خودرا در محلی بوی نشان میدهد و ان امیر هم ان جا را کاویده تابوت را می یابد و همدر انجا بالای تابوت حضیره و مزاری میسازد که امروز ما شهر مزار شریف را بنام ان میشناسیم .
این گونه قصه ها هرگز نمیتواند سند تاریخی برای یک واقعه و یا یک مسئله باشد. این قصه ها و روایات بیشتر بـه قصه های سادوانی میماند که در بازارها و چارسو ها با صدای بلند قصه هایی خیالی را با رنگ دین امیزش داده، بگوش مردم ساده وعوام میرسانیدند و بعد از گفتن ان قصه های خارق العاده و نوشیدن چای سبز ، از مردم پول جمع میکردند. این قصه ها که نقل مجلس مردم عوام میبود احیانا عده یی از مردم چیز فهم مارا نیز روی ملحوظات خاصی در خود می پیچید، و چقدر ازین قصه ها که توسط عده یی و در لباس مسائل مذهبی و دینی توجیه میشد و انتظار قبول انرا از دیگران هم داشتند. در حالیکه اثبات اینگونه روایات تاریخی با اسلوب مؤرخین ثقه اسلامی در مخالفت قرار دارد. زیرا مؤرخین اسلامی حکم تثبیت هر خبر را بمجرد شنیدن ان نمیدادند. چون عوامل عدیدی را سبب اختراع یک قصه یا تغییر در متن واقعه میدانستند از همین رو شخصیت نقل کننده خبر را و چگونگی اطلاع وی را از واقعه و حادثه روایت شده موشگافی میکردند، و از همینجا بود که یک شاخه جدید علمی را بنام " علم الرجال" بوجود اوردند.
درقصه نقل تابوت حضرت علی ( ع ) هیچ نوع از انهمه قواعد نقل خبر مراعات نشده تا اینکه در نهایت روی خواب و رؤیا نیز اتکاء نموده است که درین موارد هیچ اساس علمی نداشته و از نگاه مذهبی هم، خواب دیدن کسی مُثبت حکمی شده نمیتواند.
در صورتیکه گفتار مرحوم کهگدای را قبول کنیم چگونه میتوان وجود مقبره انحضرت را در نجف که اکثریت مسلمانان به ان باور دارند توجیه کنیم ؟.
گاه گاهی عده یی شعر شاعری را و یا تمثیل به ظواهر طبیعی را دلیل می ارند مثلا گویند: افتاب یکی است ولی اشعه اش در همه جا!، و یا اینکه اینجا جای سم اسپ ! و یا اثر ضربه شمشیر ان راد مرد است !، که اینگونه استدلال ها جفایی است در حق دین ، و مخالفت با منطق و عقلانیت. ولی با تأسف چون در بین مردمی ساده رایج شده و رنگ دین هم دارد، اکثرا بی چون و چرا انرا میپذیرند، در حالیکه خود دین صدمه بزرگ انرا تحمل میکند.
و چقدر از این قصه ها در فکر و ذهن عوام ما جا داده شده است
با همه اینها !
امدن فصل روح نواز بهاری را بهمه هموطنان و باورمندان این روز و فصل زیبای طبیعت در هرگوشه دنیا مبارکباد میگویم و امیدوارم تا بهار ارامش و خرمی در پهنه، پهنه یی وطن ما چادرش را بر فرازد.
حمید عطاء ا دم