… و نيل را هم زبانی است!
عبدالاحد تارشی
حکومت مصر بر گرد غزه به عمق بيست متر ديوار فولادی ميسازد (خبرگزاريها)
ديوار می سازد
برگرد آزادی
آنکس که برديوار شوم بردگی نقشی است برديوار
آنکس که زيرپای لشکر نفرين
برشاهراه ناله های سخت طولانی
درامتداد گريه های سخت دردانگيز
تکرار می گردد
فرمان استعمار
آيد به او از جانب بادار
کای حکمران آهنين چنگال
چنگت مبادا دور
از گردن مرد وزن ملک خودت هرگز
اما نه .. اين کافی نمی باشد
چنگال تو خيلی بزرگست وگلوی مردمت کوچک
بايد گلوی ديگری راهم بيفشاری
بايد شکار ديگری راهم بچنگ آری
درغزه مهد شيرمردان شيرخوارانش خطرناکند
درغزه ماوای دليران مادرانش شيرمی زايند
مامرگ را برغزه می ريزيم
اما زخاکش زندگانی سبز می گردد
بايدکنی ديوار
بين گلوی کودکان وشير
بين گلوی مادران ونان
راه وصول آب را بايد
بندی به آن زندان
بندی به آن بستان
تاسبزه هارا نغمه های سبزگشتن درگلوخشکد
تاخاک اگر برلوح چاک سينه اش سطری زگل تحريرکردن خواست
درذهن خود هرگز نيابد واژه يی از جنس رستن را
تازندگی را تشنگی درشعلهء داغ نفسهايش به خاکستر بدل سازد
آهای ای فرعون!
بايد به ديوار جنايت گرد آن زندان
کانرا بنا کرديم
خشتی بيفزايی
سنگی بيفزايی
تا قامت موزون آزادی
درديده ها بالاتر از ديوار های ظلم ننمايد
تا با تکان دست خود ازقلب آن زندان
آزاده يی گنجشک های خواب را ندهد
از ديدگان بستهء انسانيت پرواز
***
فرياد ازان زندان!
زندانيان آن خطرناکند!
زندانی آنجا
دنيای پاک وبيغش اطفال معصوم است!
زندانی آنجا
زيتون محکوم است!
آنجا بود محبوس
حقی که ما آن را
کشتيم صدهابار واو هرگز نمی ميرد !
آنجا سجود انبيا انوار خودرا درعبادت های مردم پخش می سازد
معنای ننهادن سرتسليم را درپيش پای زور
برقله عزم خداجويان آنجا نقش می سازد
آنجا بود آن اشکها دربند
کز روشنی رشک دوصد خورشيد تابانند
با نورشان درتيره شبهای نفاق ووحشت وتزوير
انسانيت را می توان پاليد وپيدا کرد
آهای ای فرعون!
اينها خطرناکند!
از بهر ما ازبهر تو از بهر هر دجال وهر ابليس !
اينها خطرناکند!
بايد کشی ديوار!
برگرد آن زندان
از سينهء چاک زمين تا اوجنای چرخ
بايد نهی تو آخرين خشت جنايت را
بالای اين ديوار
اينست دستوراکيد حضرت بادار!
**
آهای ای فرعون!
گربا زبان امر خود بادار
دستور دادت تاکنی ديوار
برگرد خلق بی پناه سخت مظلومی
برگرد خاک چاک چاک سخت محکومی
باری به گوش هوش خود بشنو
کاندر زبان نيل هم حرفی است !
از داستان موميای خفته درپيشت
کورا زمانی درزبان حرف خدايی بود !
پايش به فرق مردمی مظلوم !
فرقش رسيده تا به اوج کبريايی بود!
***
آهای ای فرعون!
انديشه کن از کردگار نيل !
انديشه کن از خالق طوفان !
انديشه کن از آخر طغيان !