برائ اطفال غزه (فلسطین) — محمد عزېز عزېزی

 

 

 

برائ اطفال غزه (فلسطین)

 

با  استقبال  از شعر زیبائ استاد  تارشی  صاحب

 

محمد عزيز عزيزی

 

استاد ارجمند تارشی صاحب :

با عرض سلام     

 

خامه ای  زیبائ   تانرا خواندم  ، و از مشاهده  ای تصویر  دردناک ، در بند کشید ن  مظلوم ترین وعزیز ترین  ابنائ  ملت ،ابراهیمی درسر زمین فلسطین ( اطفال غزه) محزون گردیده و  گریستم .

 و بر آئینه داری  صادقانه ای تان و سر انگشتان  نازنین تان   آفرین گفتم.

اگر چه من قطعا شعر نه سروده ا م ، اما  از دوران صباوت ،علا قه ای مفرط به خواندن شعر داشته و دارم . و  همیشه  اشعا ریکه درآن حلاوت  ایمان ، صداقتمندی ،  اخلاص، ادب، محبت ، وفا، شها مت ، وآزادگی وهنر  در آن موج بزند  میخوانم ولذت می برم ، وبر عکس از تمام انواع شعر ونثریکه به ستایش اربابان و زور مداران   وتوجیه جنایات شان   و انحرا ف  نسل انسانی  بشود،  جدا نفرت دارم . واکنون با کسب اجازت  از جناب تان و با استقبال از خامه ای بلند تان ، ذره ای از ا حساس قلبی   را به  جگر گوشه  گان در بند فلسطین ( اطفال غزه) بروئ  کا غذ مئ آورم .

   

بگذار ای برادر  نازم – خامه ات را بدیده  بنوازم

این تجلی اصل ایمان است –  قوت قلب هر مسلمان است

این نه ، بنوشته ای ریا  باشد – کز حقیقت ورا  جدا باشد

ائینه وار، راستگو باشد – هرچه او دیده است، او باشد

نه  مد حیه برائ  سلطان است – نه وسا وس  فکر شیطان است

این نه در وصف اهرمن  بوده – نه بر ائ    پول و ثمن بوده

این نه  تائید ظلم فر عون است – که از او ماتم اندرین کون است

این نه در مدح زلف سنبل است – نه زاوصاف جعد و کاکل  است

ای صدائ کسیکه در بند است – کس نپرسد که خون او چند است

این حدیثی کزو، خون آلود است – قلب انسان ،  ازو نیاسود است

این ندائ  یتیـــم دلگیــــر است – که زجوع وعطش  فقط سیر است

گریه ای  طفل بی پدر باشد – ضجه ای مام بی پسر باشد

شیون وناله  سحر باشد – همه باهم   سر به سر باشد


بگذار ای برادر  نازم – خامه ات را بدیده  بنوازم

من اگر، این بدیده بگذارم – جائ دارد ، ولیک ناچارم

ندهم خامه ات بآب هرگز –  شستشو نامه ات بآ ب هرگز

بگذار تا به قلب  خود مانم –  مر حم است بر دل پریشانم

لیک ترسم شود، بخون آلود –  زین عمل نیست، هیچ  کس را سود

به چسان دارمش  نکو آ نرا؟ – هر زمان خوانمش  زرو آنرا

تا که در خاطرات زندگی ام –  ثبت گردد  بباز، ماندگی ام

لیک ترسیدم اینکه بعد ازمن –  دفتر خاطرات هم ، ز بعد ازمن

ببرد باد و  شویدش آبی –  خا مه ای   نازنین ونایابی

که درآن ثبت بوده است باری –  خاطرات عزیز  واحراری

دل چنین گفت ، گر چنین باشد – لاجرم مصلحت نه این باشد

بهتر آن باشدش که آن خامه –  در کتابیکه   به ، زشهنامه

ثبت بنما یمش درآن باری –  که بشر را بود بآن کاری

بر کتاب طبیعت بیجان –  که در آن زندگی کند انسان

وبتاریخ عصر این انسان –  قرن بیست ویکم این دوران

تا که انسان و نسل آینده – هم شنوند ه ای وخواننده

درس عبرت بگیرند از دوران – هم زفرعون  قرن  ،وهم هامان

آن  که دعوی پا د شاهی کرد –  بلکه  بالاتر از خدایی کرد

آنکه  با سحر  ورمل وجادوگری – کرد انسان ببند، از بی خبری

آنکه از کبر و نخوت بسیار – امر خود مینمود برمرم، بار

آنکسی کو  نبود ی اش  بنده –  قعر درخاک کردی اش ،زنده

عاقبت دعوئ خدایی کرد – کفر بیحد وانتهایی کرد


تا که حکم قوئ سبحانی – کرد مبعوث ابن عمرانی

تاسر انجام موسی عمران – او بدستور خا لق دوران

قد علم دربرابر طغیان –  کرد   ،با استقامت  وا یمان

تاکه فرعون رابه  نیل انداخت – غرق در بحر خشم ،سیل  انداخت

رود نیلش نمو د بلعیده –  دودمانش تباه گردیده

شد نمودار،  قوت ایمان – درس عبرت بداد، بر انسان

قصه ای ا و فسانه گشت بدهر –  درس عبرت برائ نسل بشر

 

در زمانی که پور آ دم را – نیست لایق ، نمود  سر خم را

لیک بنگر که   فرعون  دگر –  گشته پیدا به عصر ما وبه دهر

ادعایش زدیگری پیش است – مدعایش زدیگری بیش است

وارث  ظلم وجور وهم طغیان –  خلق دنیا زدست او بفغان

او به قتل وتباهی انسان –  گوی سبقت ربود ازاو، این  جان

او خودش را وصی همی داند –  وارثی آنکسی همی داند

بدروغ دعوی  ای ، خدایی کرد – ادعا هائ  بس، کذایی کرد

من همان میکنم که می خواهم – نگذارم حریف وبد خواهم

آنکسی در حریم امن من است – که اطاعت نماید ،این سخن است

هرکه تسلیم امر من نشود-  فارغ از رنج وصد  محن نشود

نیست راهی  برائ نوع بشر-  یا که تسلیم یا قبول خطر

هر که آزاده است کنم در بند-  تا نمایم بدیگران این پند

دیده ایم  ازغرور این فرعون – که بروئ زمین وهم این کون

چه بسا مردمی شدند تسلیم-  میکنند ش ثنا وهم تعظیم

عده ای  هم برائ  نفسانی –  دست کشیدند از مسلمانی

لیک هستند مردمی  چون کوه – که نه جنبند زجا ،برائ این یا او

این همان مردم فلسطین اند – سربداده برائ این دین اند

همه سرها نموده  بنهاده   درکف خود ، چوکوه ایستاده

این همان بندگان  آزاده –  و به جنگ و شهادت آ ماده

لیک ا طلاع دادنش باری –  نیست  تاثیر  زور وآزاری

چون ندیدش اثر بکشتارش –  ظلم بیحد وجور وآزارش

عاقبت  فکر ابتکاری کرد   بهر تسلیم خلق کاری کرد

تا  به بند د بروئ شان  نانی  – آب و دارو، و شیر ،ودرمانی

داد دستور  ظالمانه به مصر-  به حکمرا  ن خائنانه  به مصر

که نماید حصار فولادی –  قعر در عمق ارض بنیادی

تا غزه  از غزا بگیرد دست   یا که  با مرگ جوع شود هم دست

حکم فرعون برائ ها مانش –  بود بهتر زدین وهم جانش

آن  به نعلین  فرعون زمان –  می سپارد همی تن او، هم جان

آن  که بنمود سربرائ سجود   پیش فرعون وقت وهم نمرود

گفت سمعا وطاعت ، ای بادار- هرچه گویی  همان کنم  صد بار

مینمایم  هر آنچه  دستور است –  گرچه از  عزت وشرف دور است

سلطنت مال توست ومن بنده –  سر فکنده  وسر، نتابنده

هرچه خواهی همان  کنم همه –  طاعت تو بجان کنم  همه

مثل من در جهان  نمی باشد –  زیر این آ سمان  نمی باشد

بتو تسلیم  وامر تان تسلیم   هرچه خواهی کنم، بجان  تسلیم

به تو وامر وخواست وفرمانت – دین ودنیا دهم  به قربانت

 

لیک فریاد طفل شیر خواره-  در درون  غزه به گهواره

میدهد بر جهانیان فریا د- کز زبیداد  ظلم تا ن  صد داد

ایکه خودرا تو خوانده ای، انسان –  هست  اندر وجود تو، وجدان ؟

من بتو  این پیا م میدارم –  نیست زاری  ولیک ناچارم

من   ندارم  هراسی  از مرد ن-  نه ز نا بود آب ،وغسل وکفن

دردل من  غذائ ایمان است –  نه ا زاین آب ونه ازان نان است

من به فرعون عصر میگویم-  نه طویل  بل به قصر میگویم

عاقبت رودنیل درپیش است –  این نه اغراق ونه کم وبیش است

گر بتاریخ نیل  نگاه کنی – صد هزارن هزار ، آه کنی

خالق نیل  بود، ترا بکمین –  اعتقاد من است به علم یقین

آ نکه فرعون بود،« ذی الاوطاد» –  بشنو :« ان ربک لبا لمر صاد»


والسلام علیکم  ورحمت الله

م –  عــــز یـــز  (عـــز یـــزی)

hmaazizi@yahoo.co.uk

 

 

 

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *