هــفـت وادی عــرفـان
« هـفت شهــرعشـق »
نوشته : برهان الدین « سعیدی »
وادی دراصطلاح ادبیات به « صحرا و بیابان » معنی شده و در عرفان عبارت از « سیروسلوک » سالک ؛ بخاطر وصول معرفت الهی است .
علامه محمد سعید « سعید افغانی » در مورد چنین نوشته است :
( شیخ الاسلام خواجه عبدالله انصاری درسالهای اخیر زندگی خویش ، کتب « صد میدان و منازل السائرین » را تحت بررسی مجـدد قرار داد و به تعقیب آن رساله کوچک را نوشت و در آن ده مقام « اراده ، زهــد ، توکـل ، صبر ، حـزن ، خـوف ، رجــا ، شکر، محبت وشـوق » را که منازل اهـــل شرح هستند وسیر به سوی حقیقت است ، توضیح داد وهمچنان این مقامات را به سه مرتبه « آغار عزم سیر ، دخول در غربت و حصول مشاهده جاذبه در طریق فنا و طریق توحید » تقسیم کـرد و چنین گـفت : کسانی که بین « خوف و رجـا » سیر به سوی دوستی و محبت میکند بنام « مـریـد » ، کسانیکه از وادی « تفـرقه » بـیرون شده ، بنام « مـــراد » و دسته سوم بنام « مجــذوبان و دلباختگـان » میباشند . « ۱ » ) .
شیخ ابو حامـد فريدالدين محمد « عطار » که بنام « پير معرفت » نیز شهرت داشت ، در کتاب « منطــق الطـیر » خویش ، به هفت وادی « طلب ، عشق ، معرفت ، استغناء ، توحيد ، حيرت و فــنا » اشاره نمود و متعقد است که سالک باید برای وصول آن به نفس مطمئنه برسد ، چنانچه سروده است :
گـفت ما را هفت وادی در ره است
چون گذشتی هفت وادی درگه است
وا نــیامد در جهان زیــن راه کس
نیست از فـــرسنگ آن آگــــاه کس
چــون نیامـد باز کس زین راه چون
چــون دهنـد ت آگـهی ای نا صـبور
چـون شدند آنجــا یگه گـــم سربسر
کـی خبر بــازت دهـــد از بی خـــبر
هست وادی طـلب آغـــاز کــــــــار
وادی عشق است از آن پس ، بی کنار
پس سیــــم و ادیست آن مـــعرفت
پس چـهارم وادی استغـــنی صــفت
هست پنجــم وادی تــــوحید پـــــاک
پس ششم وادی حیـرت صعب نـاک
هفتمــین ، وادی فـــقرست و فـــــنا
بعــد از ایــن روی روش نبـــود ترا
در کشش افتی ، روش گــــم گرددت
گــر بود یک قــطره قـــلزم گرددت
ــ مولانا جلال الدین محمد بلخی درمورد سیر و سلوک سالک میگوید : « در هر وادی اين شهر کشف الشهودی عاشقانه نهفته است و سالک با شوق و جذبه فراوان با سری بدون دستار و پايی برهنه به دنبال آن است با چشم دل به جايی می رسد که چشم سر قــادر به ديدن آن نيست و عقل خيره سر قادر به درک آن ، اينجا شهر عشق است و عقل جرئت وارد شدن به آن حريم مقدس را ندارد … » که چنین سروده است :
هفــت شهـــر عشــق راعــطار گشت ــ مــاهنوز انــدر خــم یک کــوچه ایــم
۱ــ طــلب : طلب در لغت به معنی « خواستن ، جستن و طلبیدن » است و در اصطلاح عبارت ازمعرفت خداوند تعالی به دلیل و وجدان میباشد .
طلب در اصطلاح صوفیان عبورسالک از لذات نفسانی است تا پـرده پــندار از روی حقیقت براندازد و از کثرت به وحدت رود .
در اين مرحله سالك باید با متانت و دلـیری گام بگذارد و اراده قوی و آهنین داشته باشد ، بخاطر اینکه اين وادی وادی پر خطری است فلهذا ! سالك پیوسته بکوشد تا هــدف و مقصود خود را که توصل به حـق و حقیقت « به درگاه الهی » است ، با قبول همه مشکلات و بدون ترس و وحشت ؛ حاصل نماید . چنانچه عطار میگوید :
ملــک اینــجا بایــــدت انــداخـــتن ــ ملــک اینجــا بایـــدت در باخـــتـن
در مــــیان خــــــونت بایــد آمــــدن ــ وز هــــمه بــــیرونت بــاید آمـــدن
چـــون نماند هیچ معلومت به دست ــ دل بـباید پاک کردن از هرچه هست
چــون دل تــو پاک گردد از صفات ــ تافــتن گــــیرد ز حضرت نــور ذات
۲ــ عشــق : عشق « دوستی و محبت » را گــویند ، و عشق و محبت ؛ يكی از عــالی ترين و مهمترين احـوال عـارف و از مهمترين مبانی و اصول تصوف بشمار میرود ، بخاطــر اینکه عشق حقیقی ؛ آتشی سوزان، بحری بی پایان ، الفت رحمانی و الهام شوقی است !
چنانچه عطار میگوید : عشق مهم ترین رکن طریقت است و این مقام را تنها انسان کامل که مراتب ترقی و تکامل را پیموده است ، درک مینماید .
کس دریـــن وادی بجـــز آتش مــباد ــ وان که آتش نیست عیشش خوش مباد
عـــاشق آن باشد که چون آتش بود ــ گـــرم رو و سوزنـــده و سرکش بــود
عــاقبت انـدیش نبـــود یــک زمــان ــ درکشد خوش خوش بر آتش صد جهان
زمانیکه سالک در وادی عشق قـدم می گــذارد ، وجودش مالامال از محبت ، شوق و مستی می گــــردد ، در اتش سوزان و تب و تاب آن می سوزد و حظ می برد .
چنانچه استاد امین الدین « سعیدی » درمورد چنین نوشته است :
( الهی ! مقصد سفر من رسیدن به دیدار تو است ، به من قوت ده و قلبم را از بد سیرتان به بیــم افگن و انس خـود را وانس بندگـانی که دوستداران و بندگـانی متواضع تو اند در قلبم بیافزا و قلبم را به محبت خویش مشغول بدار . « ۲ » )
ــ خواجه بزرگ عبدالله انصاری « پیر هرات » می فرمايد : « محبت تعلق دل است بين همت و انس ، در بــذل ( برای محبوب ) محبت از نخستين وادی های فنا است . »
ــ مــولانا جلال الدین بلخی چنین سروده است :
چــون قلم در عشق سبحانی رسید ــ هــم قلم بشکست و هم کــاغذ درید
ــ مولانا ابوالمعانی عبدالقادر بیدل چنین سروده است :
دروادی عشق اگر دویدن باشد ــ بر جــاده غیر خــط کشیدن باشد
ما و سفری که همچو خط پر کار ــ هــرجا برسی بخـود رسیدن دارد
۳ــ معــرفت : مـعرفت بمعنی « شنا خت ، علــم و دانش » است و در اصطلاح صـوفیان ، علمی است که مسبوق به فکر باشد و قابل شک نباشد معرفت عبارت است شناخت خداوند تعالی است ، چنانچه « هجويری» در « كشف المحجوب » چنین گفته است
« معرفت حيات دل بود به حق ، و اعراض سر جز از حـق ، و ارزش هر كس به معرفت بود و هر كه را معرفت نبود بی قيمت بود. نسبت به نفس خود و ذات حقيقت شناخت پيدا می كند و چشم دل و جان وی ، چشم سر و چشم درونی وی باز می شود و بنا به تعبيری در اينجاست كه عارف پاكـــدل چشم جانش به حقايق و رمــوز دستورهای ديــن و هدف انبياء باز می گردد . »
شیخ عطار در مورد وادی معرفت چنین سروده است :
چــون بتـــابد آفــتاب معـرفت ــ از سپهر ایـــن ره عـــالی صفت
هر یکی بینا شود بر قدر خویش ــ بازیابد در حقیقت صــدر خویش
سر دراتش هـــمه روشن شــود ــ گلــخن دنیا بر او گلشن شـود
مغــز بیند از درون نه پوست او ــ خود نبیند ذره ای جز دوست او
۴ــ استــغنا: استغنا عبارت از « توانگری ، بی نیازی و قــطع علاقه » را گویند . در مـرحله وادی « استغنا » سالك چنان به « حـق تعالی » متكی می گـردد كه از هــمه چــيز و هــمه كس جــز آن خـــداوند مهربان ، بی نياز می گردد و خود را در كوه امن و رجا مستغنی می يابد و از هــمه مــال ، مقام و جــلوه های وسوسه انگيز زندگی به يكباره گی دل و امیدش را قطع میکند .
ــ شیخ عــطار مورد وادی معرفت می گــوید :
هفـــت دریــــا یــک شَمَر اینـــجا بــــود ــ هفــــت اخـگر یـک شرر اینـــجا بــــود
هشت جنــت نــیز اینجا مــرده ای است ــ هفت دوزخ همچون یخ افسرده ای است
ــ حافــظ « شیرازی » سروده است :
بــیار بـــاده کــه در بـــارگـــاه استــغنا ـــ چه پاسبان و چه سلطان ، چه هوشیار و چه مست
۵ــ توحـــيد: تــوحید عبارت است از وحـدانیت خـداوند ( ج ) که شریک و مثل نــــدارد و صمد ، قـــدیم ، ازلـــی ، ابـــدی ، ظــاهر و با طن است . توحید در لغت حکم است بر اینکه چیزی یکی است و علم داشتن به یکی بودن آن است و در اصطلاح اهل تصوف تجـرید ذات مقدس است ازآن چه در « تصور، فهم ، خیال ، وهم و یا ذهن » اید .
زمانیکه عارف به مرحله توحيد ميرسد « چشم دل باز می كند كه جان بيند » در اين حال مشاهده می كند كه در جهان « يكی هست وهيچ نيست جز او » و برهرچه بنگرد فقط آن الله تعالی را می بيند . عطار درمورد توحید چنین سروده است :
رویها چـــــون زین بیابان درکنند ـــ جمله سر از یک گــــریبان برکنند
گــر بسی بینی عـــدد ، گر اندکـــی ـــ آن یکی باشد درین ره در یکــی
چون بسی باشد یک اندر یک مدام ـــ آن یک اندر یک ، یکی باشد تمام
۶ــ حــيرت : حیرت در لغت بمعنی « سرگـردانی ، حیران و متحیر » میباشد و در اصطلاح تصوف امریست که وارد می شود برقـلب عــارف در موقع تامل و حضور و تفکر . در مـــرحله وادی « حیرت » ، در دل سالک « تامــل ، تفـــكر ، حضور، حـيرت و سرگردانی » وارد میشود و او را متحير می سازد و در طــوفان فكرت و معرفت سرگـردان و غــرق می شود .
عطار در مورد وادی حیرت چنین سروده است :
مرد حیران چون رسد این جایگاه ـــ در تحیر مـــاند و گـــم کــــرده راه
گـــر بــدو گویند"مستی یا نه ای؟ ـــ نیستی گــویی که هستی یا نه ای؟
در میانـــی یا برونــــی از مــیان؟ ـــ بــرکناری یا نهــــانی یا عـــــیان؟
فــانیی یا بــاقیی یا هــــر دویـــی؟ ـــ یا نه ای هردو ، تویی یا نه تویی؟
گــوید : اصلا می ندانـــم چیز من ـــ وان نـــدانـــم هم ندانــم نیز من
عـــاشقم امــا نـــــدانـــم بر کیــــم ـــ نـــه مسلمانم نه کــــافر پس چیم
لیکــن از عشقــــم نـــدارم آگــهی ـــ هـــم دلــی پر عشق دارم هــم تهــی
۷ــ فـــنا : فنا در اصطلاح ادبیات عبارت از ( فنا شدن ، نیست شدن ، نیستی و زوال ) را گویند و در اصطلاح صـوفیه عبارت از مـر حله اخــیر در ( سیرالی الله ) است ، یعنی سیر برای رسیدن بحق میباشد . فـــنا در اصطلاح تصوف سقوط ا وصاف مــذمومه است از سالک ، که بوسیله کثرت ریاضت حاصل میگردد و ضمنآ فنا عــدم احساس سالک بعالم ملک و ملکوت و استغراق اوست در عظمت رب العزت و مشاهده حــق تعالی ؛ البته اين مرحله ، مرحله نيستی و محو شدن سالك است از خود و بــقای اوست در حــق تعالی .
در اين حال خود خواهی وی به همراه همه صفات مذموم و ناپسند نابود می شود و وجودش زنده می گردد به صفات پسنديده و محموده ذات یگــانه و بی نــیاز .
متصوفین به این باور هستند که « فنا » پايان راه سيرو سلوک « هفت وادی » و شروع بقاء بالله و يا شروع سير فی الله است . در اين حال سالک چنان غــرق در گاه ذات حـق و حقیقت شده که بــدون خودش ، دیگــران آن مـرحله را دیـده نمی تواند و به ایمان کــامل می رسد .
چنانچه شیخ عطار سروده است :
بعد از ایـن وادی فقر است و فنا ــ کی بــود اینجا سخن گفتن روا
عــین وادی فــراموشی بــــود ــ گنگی و کــری و بیهوشی بـــود
ــ کلابازی در کتاب « التعرف » چنین نوشته است :
فنآ آن است که بنده از خواهشات و لذائذ و بهره فانی میشود و برای او در چــیزی از آن تقاض ا و خواهشی نمیباشد و حاسه تمــیز را از دست می دهد ، بقای که به تعقیب آن می آید آن است که بنده از آنچه برای او است فانی میشود و به آنچه که برای خداوند سبحانه است باقی بماند ، و گفته است : « بعضی میگویند فنا و بقأ آن است که تمام حرکات بنده موافق حق باشد نه مخالف آن ، فانی از مخالفات بموافقات باشد و فانی از او صاف خود و باقی با وصاف حق شود» البته فنا و بقأ در نزد کلا بازی ، فــنأ از تعظیم ما سوأی الله و بـقا در تعظیم الله است .
ــ ابوالقاسم « قشیری » در رابطه به فناء و بقاء چنین گفته است : ( فنا سقوط او صاف مذمومه و بقأ قیام اوصاف محموده است ، یعنی کسیکه در دنیای خود به قلب خود زهد نماید « یعنی ترک دنیا را از روی قلب نماید » برای او گفته میشود که از رغبت و میل خود فنا شده است ووقتی دردنیا ازرغبت خود فناء شود در انابت و رجوع خود بصدق باقی می ماند « پس مثل همچو یک انسانی که قلب او بدون ذکر پروردگارش چیزی باقی نماند کجا است » ؟! )
ــ خواجه عبدالله انصاری از چهار قسم فنا صحبت کرده است :
۱ــ فنا الخلق : آن است که سالک ازهیچکس نترسد و به جز از ذات خداوند تبارک وتعالی ، به احدی دیگری رجا و امید نبرد .
۲ــ فنا الرغبه : سالک در این مرحله به جز از قرب خداوند سبحانه تعالی به هیچ چیز دیگر میل و رغبت نمیکند .
۳ــ فنا الاراده : هیچ آرزوی برای سالک باقی نمی ماند ، بلکه مانند مرده میباشد و هیچ چیزی را تقاضا نمی کند .
۴ــ فنا الافعال : برای سالک توانائی انجام هیچ فعلی باقی نمی ماند ، بلکه او انجام هر فعلی را از پروردگار خود اراده میکند .
بقـــا : بقا در اصطلاح ادبیات عبارت از ( زیست ، زندگانی ، پایــداری ، همیشگی و پایندگی ) است و در اصطلاح صوفیه عبارت از مرحله اول در ( سیر فی الله ) میباشد ، که آن رسیدن بمراد و لمس و لذت کمالات قرب است .
علامه محمد سعید « سعید افغانی » در مورد چنین نوشته است : « خواجه عبدالله انصاری بقا را به سه درجه « بقای معلوم ، بقای مشهود و بقای حق » تقسیم و توضح نموده است .
شیخ عطار چنین سروده است :
چونكه گردی فانی مطلق ز خويش ـــ هست مطلق گــردی انـــدر لامكان
ــ ابو سعید خراز در مورد « فنا و بقا » چنین گفته است :
( فنا آن است که در سالک همـه مرادات را از بین بـــبرد و بقاء آن است که همه مرادات وی منحصر شود به خواست و مراد حـق . )
ــ شیخ امین علاءالدین نقشبندی، چنین نوشته است :
( معنی فنا و بقأ درنفی و اثبات در کلمه « لااله الاالله » گرفته میشود، زیرا کــلمه « لااله » عبادت هـر موجودی را فـنأ میسازد و کــلمه « الاالله » بقــای عبادت را خاص برای ذات یکتای الله متعال ثابت میگرداند . « ۳ » )
برهان الدین « سعیدی » ـ المان
d-saidi@gmx.de ـــ www.said-afghani.org
ماخذ و منابع :
۱ـــ صفحات (۹۳ و ۱۱۰ ) کتاب « شیخ الاسلام عـبدالله الانصاری الهروی »
مولف : علامه محمد سعید « سعید افغانی »
۲ــ کتاب « نماز راه ارتباط با خدا ، صفحه ۸۸ » مولف : استاد امین الدین « سعیدی »
۳ــ صفحه« ۲۹۶» کتاب حقیقت تصوف و .. ، مولف : شیخ امین علاالدین نقشبندی .
ــ کیمیای سعادت : ابوحامد امام محمد غزالی
ــ احیا علوم الدین : ابوحامد امام محمد غزالی
ــ معارف الحدیث : علامه محقق منظور نعمانی
ــ الفتح الربانی : امام شیخ عبدالقادر گیلانی
ــ الاشارات و التنبیهات : علامه محمد سعید « سعید افغانی ».
ــ گزیده های از تذکرهّ الاولیاء عطار : ازتورجان اربری
ــ تاریخ تمدن اسلام : علامه محمد سعید « سعید افغانی ».
ــ رهنمای طریق : محمد صادق المجددی « آقایگل صاحب»
ــ مبادی اسلام : علامه محمد سعید « سعید افغانی »
ــ عرفان نظری : داکتر سید یحیی یثربی .
ــ مختصر از ادبیات عرفانی : داکتر محمد افضل بنوال
ــ تصوف و عرفان : داکتر زرین کوب
ــ دائره المعارف بزرگ اسلام : داکتر زرین کوب
ــ شیخ الاسلام خواجه عبدالله انصاری هروی: علامه محمد سعید « سعید افغانی »
ترجمه دری : عزیزالله علی زاده مالستانی.
ــ حقیقت تصوف و دیدگاه صوفیه … : صالح بن فوزان الفوزان
ــ مجالس العشاق « تذکره عرفاَّ » : غلام رضا طباطبائی مجد
ــ فرهنگ زبان فارسی : داکتر مشهدی مشیری