ما هنوز ويرانه ايم
محمدعارف يوسفی
از شراب کهنهء خویش تا هنوز مستانه ایم
کشتن و بستن خویش را ما هنوز افسانه ایم
آن درخت اتفاق را باز خدای من کی برد
میرسد هر جا بهار و ما هنوز بی دانه ایم
دیگران صعود نمودند تا به مهتاب و مریخ
ما نگشتیم فارغ از جنگ تا هنوز در لانه ایم
سرعت رشد حریفان چابکتر از وقت بود
در رکود و در توقف ما هنوز یکدانه ایم
میگشایند مشکلات را دست بدست و پا بپای
پا و دست یکدیگر را ما هنوز زولانه ایم
آنکه پیش ما به دنیا چشم دیده را گشود
شاد و آباد گشته است او ما هنوز ویرانه ایم
دشمن مکار بسوزاند چو شمع مصنوعی
بر چراغ مرده ای ما تا هنوز پروانه ایم
از طفیل خود فروشی روی عزت شد سیاه
زاندمی بازاری گشتیم تا هنوز سامانه ایم
سنگ بدنامی کند پرتاب بسوی ما همه
میزنیم بر فرق خویشتن ما هنوز دیوانه ایم
در شکست کندهء همبستگی و اتحاد
غیر اگر تبر بدست است ما هنوز خود فانه ایم
قدر همدیگر نمیدانیم خدایا تا بکی
در درون خانهء خویش تا هنوز بیگانه ایم
هر یکی بدخواهء دیگر تیغ بدستیم وبه دل
عقده و کین خانه کرده تا هنوز خصمانه ایم
از کدامین درد خویشتن شرح دهم یوسفی
با هزاران غصه و رنج ما هنوز همخانه ایم
محمد عارف یوسفی
آمستردام
دهم اپریل ۲۰۰۸
۱۰-۰۸-۲۰۰۸ایم