مناجات
شعراز: اسماعیل شاهرودی
ارسالی: خالد عمر اعظمی
ای آفریدگار!
باپای شعر سوی تو می آیم این زمان،
تا سر کنم ترانۀ خود را
از بام روزگار.
در آن زمان که گردنۀ حرف باز بود
لب های شعر من
جز آستان رنج،نبوسید هیچگاه.
هرگز نکرد نقش و نگارِ یاس
دیوار آرزوی دراز مرا سیاه
ای آفریدگار!
بگذار تا دوباره بکارم
در سرزمین شعر
بذر امید را
بگذار تا زکوره بر آرم
سپید را.
ای آفریدگار!
در سالهای پیش که در روبروی ما
دریا نشسته بود
من با سرود خویش
بسیار ساختم
زورق برای مردم جویای آفتاب
اینک طناب دار ببافم من؟
ای دریغ!
ای آفریدگار
ما را زگیر دار نگهدار
از روی شهر، تیرگی کینه را بگیر،
وقتی که میرود
چشمی به خواب ناز،
آن چشم را ز آفت کابوس حفظ کن
عشاق را سلامتی جاودان ببخش
آنها درون جنگل انبوه شعر من
دنبال مرغ گمشده ای پرسه میزنند.
ای آفریدگار
در این زمان که رخنۀ بسیار چشم را
پر کرده است قیر
ما،در درون چشم
خورشید زندگانی خود را
پنهان نموده ایم،
بگذار آنکه هست پس از ما دراین دیار
داند که بوده ایم!
ای آفریدگار
در جام ما شراب تحمل،
بیشتر بریز
ما رهرو طریقۀ کس ، جز تو نیستیم
جز عشق و زندگی
در این دل کویر
ما را کسی به جستجوی ره ، نخوانده است
تو خود به هرچه میگذرد، خوب آگهی!
ای آفریدگار
ما را کنار آنکه عزیز است پیش مان
پیوند قلبهای بلا دیده نام ده
وز قلب مادری
مگذار شاخِ سرو بلندی سوا شود
اشعار من
(این کشتزار عشق دَرو خوردۀ مرا)
از دست من مگیر!
مگذار دیده ای
در پیشگاه تو
از دیدگاه روشن مردم جدا شود!
ای آفرید گار
مگذار…
شعر از اسماعیل شاهرودی به انتخاب خالدعمر