لحظه يی با برگهای زرد خزانی — استاد عبدالاحد تارشی

 

لحظه يی با برگهای زرد خزانی

 

 

شعر زیبای استاد عبدالاحد تارشی

 

 

ای برگهای زرد

خورشيدهای خويش مرا عاريت دهيد

زيرا مراست گمشده يی درشبان تار

زيرامراست گمشده يی درديارغم

زيرا مراست گمشده يی در هجوم مرگ

او ميهن من است

او قلب پاره پاره وجان وتن من است

درجست وجوی او

با يد چراغ اشک بگيرم به دست خويش

بايد نشان او

پرسم زهرکه در رهء درداست گامزن

بايد سراغ او

گيرم زهرکه غوطه خورد درسرشک وخون

ای برگهای زرد

آياشما که خوار فتاديد زيرپا

با رنگ زرد وزار

با حالت نزار

اورا نديده ايد

درعالم خزان

آن گامها که روز وشب افتند سربسر

برآفتاب روی وسر وپيکرشما

آيا نگفته اند

بالهجهء غرور

زان داغديده کشور وپامال گشتنش

درزيرپای ظلم لگدمال گشتنش

***

 

ای برگهای زرد

درکشورخزان زدهء دردمند من

باهردرخت قصهء تاراج ملتی است

کانرا نوشته است

برصفحهء شما

تصويری از پرندهء درخون تپيده يی است

نقشی زآشيانهء آتش گرفته يی است

هربرگ با زبان خموشی فغان کند

تکرار دردهای تسلسل تبار را

بيداد وحشيانهء دود وشرار را

***

 

ای برگهای زرد

خون بهار را که زرگهای تان مکيد؟

آيا همان که خون ديار مرا مکد ؟!

آياهمان که شعله به بستان من زند ؟!

آياهمان که سرومرا سربُرد هميش ؟!

پيروجوان ومرد وزن  کشورمرا

با پنجه های خود

درکام اژدهای اجل بسپرد هميش ؟!

***

 

ای برگهای زرد

افتادن شما

ازشاخ زندگی

دردامن خزان

آئينهء من است

آئينه يی به وسعت غمهای بيکران

آئينه يی به وسعت دنيای دردها

می بينم اندران

گردان بی نهايت فعل  « فتاد »  را :

افتاد کشوری

درکام اژدها

افتاد ملتی

دردام اختلاف

افتاد بمب ها

برقريه های سوخته صدبار پيش ازين

افتند کودکان

دردخمه ء اجل

افتند مادران

درچادرکفن

افتاده بود ومی فتد ازبام ادعا

طشت فضيحت همه جادوگران عصر

***

درغربتی گرفته ترازخاطرخزان

درجست وجوی گمشدهء خويشتن منم

آيابهارمن

زان پس که گشت بسمل ودرخاک وخون تپيد

درقبربرگهای خزان ديده آرميد؟

آن بوستان که دفتر شعر بهاربود

جزء کدام مرثيهء خونچکان شده

از گردش کدام زمين است کاينچنين

ليل ونهارآن همه يکسرخزان شده

ای ابرهای سرد خزان ،  پای مهرمن

درانجماد اشک شما بسته شد مگر؟

مهتاب من نگفت دگر قصه يی زعشق

درشام غم فزای وطن خسته شد مگر؟

مرغان پرشکستهء باغ اسيرمن

پرواز خويش را

درصيدگه قفس به قفس جست وجو کنند

برصفحهء خزان

با خامهء فغان

از آسمان گمشده تصويرها کشند

پرسی اگر نشان بهاری زنزد شان

درقلب باغ صورت زنجيرها کشند

***

ای برگهای زرد

ای سجده های درد

دراين نمازتان که همه دلشکستگی است

از بهرما شکسته دلان هم دعاکنيد

وزبهر کشوری که فتد مردمش بخاک

هرلحظه مثل برگ

عذری نثار بارگهء کبريا کنيد

 

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *