به مناسبت کشتار وحشيانۀ زنان واطفال درقندهار توسط عسکرامريکايی — عبدالاحد تارشی

 

به مناسبت کشتار وحشيانۀ زنان واطفال درقندهار توسط عسکرامريکايی

 

 

 

سرودۀ زیبای استاد عبدالاحد تارشی

 

دراخبارگفتند ديوانه يی

زعقل وخرد سخت بيگانه یی

برون شد زقشله به شامی سياه

بقصد جنايت به قصد گناه

سلاحش به دست وجنونش به سر

به جمعی زن ومرد شد حمله ور

به وحشيگری خون شان را بريخت

سپس جانب مرکزخود گريخت

عيان گشت ازان پس که اين جانور

بود فردی ازقوم اشغالگر

ازين رو چوسردارقصر سفيد

تفاصيل اين ماجرا راشنيد

بگفتا که تحقيق خواهيم کرد

درين امر تدقيق خواهيم کرد

ولی تا که تحقيق گردد تمام

پذيريد " ساری " زما والسلام

" پرامس " ايا خلق افغانستان

نمائيم ثابت بدون گمان

که اين شخص ديوانه يی هست وبس

زديوانه شاکی نگرديده کس

به ديوانه کشتارمردم رواست

شکايت زاعمال او نابجاست

ولی نی به ديوانهء ديگران

بويژه اگرباشد ازدشمنان

فقط هست ديوانهء ملک ما

زحق جنون بهره ورهرکجا

نشايد به اوگفت کشتاربس

دگرجنگ واشغال وآزاربس

دگرخون بيچارگان را مريز

مزن گردن خلق با تيغ تيز

دل کودکان وزنان را مدر

به کوخ فقيران مشو حمله ور

زروی غضب خانه هارا مسوز

دل مردم بينوا را مسوز

به هرقريه ازخشم آتش مپاش

چو شيطان به اجساد دشمن مشاش

مزن شعلهء براصل وبنياد دين

که اين نيست جزکار ديو لعين

فضا وزمين را جهنم مکن

به هرخانه ايجاد ماتم مکن

مکن شهرهارا مبدل به گور

مرو درحريم خلايق به زور

به  دنيا مسلط مکن جنگ را

مکن شيوهء خويش نيرنگ را

مکش با دروغی به ملکی قشون

مکش خلقهارا زروی جنون

مبدل جهان را به جنگل مکن

تعامل به نيش وبه چنگل مکن

لگدبرقوانين دنيا مزن

به انسانيت بيش ازين پامزن

بشررا مگو بندگان منند

همه ريزه خواران خوان منند

***

به ديوانهء ما چنين حرفها

روانيست گفتن که باشد خطا

***

چنين اند ديوان قصرسياه

همه  غرق جرم وجنون وگناه

زايشان يکی مرد هشيارکيست

بهی خواه وشايسته کردارکيست

مگر بوش ديوانه يی بيش بود

که هم صاحب چنگ وهم نيش بود

مگر با جنون جنگ را سرنکرد

مگرملک هارا به خون ترنکرد

مگرهست باراک فرزانه يی

زيوانگی سخت بيگانه يی

مگر حرف او دايم ازجنگ نيست

پی شيشه ها درکفش سنگ نيست

مگر ملک ما نيست پامال او

زن ومرد کشور به چنگال او

مگر جز به فرمان وی لشکرش

به دلها فرو می برد خنجرش

***

نه آن مرد سرباز ديوانه است

که اين حاکم ازعقل بيگانه است

چه نابخردانه است جنگی چنين

که خود ، جنگجو هم خورد برزمين

بميرد سپاه تجاوزگرش

شود غرقه درخون خود، لشکرش

تهی جيب ابنای خودرا کند

که تا محواعدای خودرا کند

بخون ترکند لقمهء نان شان

خطرها خرد ازپی جان شان

نه ازکاميابی نشان درنبرد

نه راه خروجش عيان درنبرد

فقط  جنگ ازبهر کشتار وبس

که می خواهد آن را ستمگار وبس

چنين جنگ باشد  جنون غرور

جنون جنايت جنون ترور

سرانجام اين جنگ باشد شکست

به آن ملتی کز غرور است مست

***

ايا ملت صاحب اين نبرد

ازين راه خونين بيا بازگرد

به ديوانگانت بگو بس کنند

رها خوی کفتار وکرگس کنند

نظرکن به تاريخ نزديک ودور

به تاريخ ديوانگان شرور

به ديوانگی های ناکام شان

به ذلت به خواری به انجام شان

زياران انگليسی خويش پرس

ز روسان مهزوم دلريش پرس

چه کردند با کشورپاک ما

چه با خلق مظلوم غمناک ما

چه شد آخرکارايشان چه شد

سرانجام کشتار ايشان چه شد

***

درين سرزمين عقابان مست

چه شاخ غروری که آخرشکست

 

 

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *