اشعار برگزیده
ارسالی الحاج احمد شفيق شبنم
درد ملت
این خزان جان ستان را نو بها ری بر نخواست
درد ملت را طبیب و غمگساری بر نخواست
سرکشان چور و چپاول کرده خون ها ریختند
شهسوار عادل و با افتخاری بر نخواست
کس نشد از قتل و غارت حافظ اهل وطن
جمله گی برباد شد تیمار داری بر نخواست
ظالمان از کبر و نخوت بیخ مظلومان بکند
دستگیر و دادرس بر حال زاری بر نخواست
خود قضاوت کن که ویرانی و کشتار از که شد
گر چه از اهل ملامت شرمساری بر نخواست
عیش شیرین خلایق را به زهر امیختند
پاد ز هر راحت از کنج و کناری بر نخواست
خون دل از دیده ها چون رود جیحون شد روان
رحم و شفقت ظالمان را ذره داری بر نخواست
دوستدار اهل علم و یا در شعر و ادب
تاجداری بت شکن محمود واری بر نخواست
غزنوی شیرین چه گویم زین فتور و فتنه ها
جز فغان ازهر دیار و رهگزاری بر نخواست
فرشتۀ رحمت
چنین رسیده خبر بهر ما ز اهل خبر – که زن فرشته رحمت بود چو شد مادر
زن است مادر مردان نامور به جهان – زن است مایه جمعیت نژاد بشر
چه گوهر است گرانتر ز صحبت زن نیک – چه نعمت است فزونتر به دهر از مادر
چه همت است که هر گز نمیفروشد مام – تمام رونق هستی به تار موی پسر
کرامتی که به مادر خدا نموده عطا – بود به قلزم گیتی گرانترین گوهر
اگر چه است حق مادران ز حد افزون – مع الاسف ز خرافات ماست بی سر و بر
عرب نمود اگر زنده دختران در گور – عجم بسوخت زن بیوه را پس از همسر
همیشه مادر چینی و ترکی و هندی – بود معاون و بازوی کار با شوهر
همه شریک حیات و جمعیت خوشند – همه معلم و دوکتور و نرس کیمیاگر
چه باغ ها که به پا گشته در همه عالم – ز اشک ابله مادران کاریگر
حقوق مادر و زن هر که سخره بشمارد – خدا بپرسد از او در قیامه محشر
ضياء قاری زاده
حسرتا
حسرتا لانه عقابان سوخت
جنگل اتش گرفت و مرغان سوخت
رستم داستان کجا رفتی
تا ببینی که کابلستان سوخت
گریه کن عندلیب اواره
غنچه پرپر شد و گلستان سوخت
شرق و غرب وطن به اتش رفت
باغ نارنج و تاک پروان سوخت
دست غارتگران چنگیزی
هست و بود دل مردان سوخت
شهر تنها به کام شعله نرفت
رمه ها در دل بیابان سوخت
گر چه گویند که تر نمیسوزد
شهرما زیر برف و باران سوخت
یا رسول خدا چه حال است این
کودک و پیر و نوجوانان سوخت
حیف و صد حیف بیشه شیران
مشکل امد به دست و اسان سوخت