خـنجر حـسرت
سروردۀ محترم خالد عمر اعظمی
بیـا در سـرزمیـن من نـگه کـن سـوگواری را
ز بـام آ سما نش گوش کن فریاد و زاری را
بسی تیغ سـتم آ لـوده شد با خون مظـلو ما ن
همه بر سینه ها بنگـر نـشا ن ز خـم کاری را
ز طو فان جنـون پژ مر ده بـرگ آرزوی مــا
به دشـت غـم ببین از دیده طـرز آبیا ری را
به بحـر نا امیـدی غر ق گشـته کشتیء طـا قت
کـجا داریم مـا دیگر تـوان بـرده بـاری را
میـان گلشـن ما بته های یأس روئــیده
کـی آرد بهـر مـا دیگـر نوید نو بهاری را
چـو مر دابی تک و تنها بد ور از موج دریائیم
کجا برد از بـر مـا سیـل شور آبشاری را
چـو نعشی بی تفا وت در سکوت گـور خا موشـیم
چو سر کس روی گـور ستـان نگه کـن خر سواری را
فـرو شـد خنجـر حـسرت میان شـا نه های مـا
بـبـین از هـمـجوا ران شــیوه های راستکا ری را
با کمال احترام خـا لـد عمـراعظمی