هنردرروند تاريخ چگونه شکل گرفت؟ ( بخش دوم وپايانی) — خجسته (زيميرواسکاري)

 

 

هنردرروند تاريخ چگونه شکل گرفت؟ ( بخش دوم وپايانی)

 

نوشتۀ خجسته (زيميرواسکاري)

 

موقعيت هنردر تاريخ

این نیز گونه ای نگرش است به هنر و دیداری است با هنرمند. زیارت یار است در نیایشگاه هستی. تازه هست یا نه، نمی دانم. بی گمانی بسیاری از این اندیشه ها و باورها و گمانه ها را هنرشناسان و عاشقان گفته و نوشته اند. این اما نگاه من است. دیدار من است با هنر. سماعی است در خانقاه آبی هنر. درویشی برهنه و مست ، بر آستان نور و رنگ و آهنگ در رقص است. همین و بس!

هنر يك واژه كهن اوستايي است و  از پيشوند «هو» بمعني خوب و واژه «نر» بمعني مردانگي و توانايي پيوند يافته و «هونر» بمعني «خوب تواني» بكار رفته است. بيش از هزار سال است كه پيشينه واژه هنر باين معني در زبان و شعر پارسي دري ديده ميشود فردوسي گفته:

چو پرسند پرسندگان ازهنر

نبايد كه پاسخ دهي از گهر

و از عنصري است:

ايا شنيده هنرهاي خسروان بخبر

بيا زخسرو مشرق عيان ببين تو هنر

و نظامي راست:

عيبم مكن از عشق كه در مكتب ايام

آموخته بودم به ازين گر هنري بود

و حافظ گويد:

خواجه گفت كه جزغم چه هنر دارد عشق

گفتم اي خواجه غافل هنري خوشتر ازين

نظامی:

هنر نيست روي ازهنر تافتن

شقايق دريدن ، خشن بافتن

خردمند را چون مدارا كني

هنرهاي خويش آشكار كني

در زبان يوناني واژه  ای براي هنر نيست و درزبانهاي خارجي واژة «آرت» كه امروز بكار ميبرند بمعني صنعت است و در معني هنر تازه بكار رفته است و براي معني هنر رسا نيست. در زبان عرب نيز واژه براي هنر نيست و براي هنر واژه «الفن» را كه از پارسي گرفته اند بكار ميبرند و بدان «الفنون الجميله» گويند و به هنرمند «فنان». صنايع ظريفه و مستظرفه نيز از ساخته‌هاي پارسي زبانان است و اين معني‌ها نيز براي هنر رسا نيست. در زبانهاي اروپائي منظور از «آر» يا «آرت» بيشتر هنر نقاشي بوده است و بعد آنرا به پيكرسازي و شعر و موسيقي و رشته‌هاي ديگر گفته اند خلاصه آنكه هنر را داراي هفت رشته دانسته اند: نقاشي،موسيقي،رقص،نمايش،پيكرتراشي وساختمان،شعر وخطابه. بهمين جهت براي هنر هفت فرشته قائل شده اند.

– هنر گونه ای آفرینش است. هنرمند دست به آفرینش تازه ها و نبوده ها میزند.

 پس هنر گونه ای آفریدگاری است.

– هنر گونه ای پرودن نوزاده ای و نوباوه ای است که تا کنون نبوده است. گونه ای رابطه مادری و دایگی بین اثر هنری و هنرمند وجود دارد.

 پس هنر گونه ای پروردگاری است.

– هنر گونه ای به خود آمدن و نوزایی و کشٿ خود است. کشف و یافت و پرورش و زایش خود است.

 پس هنر گونه ای خدایی است.

هنرمند، آفریدگاری است که می زاید و می زایاند و زاده می شود.

*هنرمند با گل و رنگ و نور و آهنگ و کلمه و هر آنچه زیباست، دست به کار آفرینش می شود. پاره پاره های هستی را بر می گیرد و در کارگاه خیال در هم می آمیزد.

آنگاه از جان و روح خویش در آن می دمد. جان و جهان در هم می آمیزد.

سپس همه ملایک را فرا می خواند تا فوج فوج، در برابر آفریده اش به آفرین و نیایش و سرود خوانی برخیزند.

– در جان و نهان و گوهر و میان هر کار هنری، یک ( آن) هست. آنی که نمی توان تعریٿ کرد. ( آن) گونه ای زیبایی نهان و ناگفتنی است.

آن زیباترین زیبایان است. همچند همه زیبایان جهان است در نگاه هنرمند. زیبایی وصف ناپذیر. زیبایی درون و بیرون ،درهم آمیخته. هر اثر هنری آنی دارد.

– در جان و نهان و گوهر و میان هر کار هنری، یک چنان هست. چنانی که نمی توان تعریف کرد. چنان گونه ای راز و جادوی نهان و ناگفتنی است. هر اثر هنری چنانی دارد. چنان، گونه ای شناخت بی چگونه است.گونه بی چگونه است.دیدار نهان و آشکار است. توصیف و تعبیر و تفسیر و تاویل برنمی دارد. می فهمی و نمی دانی. دانی و نتانی که بگویی. جانب بی جانبی است. دانه ی بی دانگی است.

راز سر به مهری است. مهمان خانه ی قصر هنر است.

– در جان و نهان و گوهر و میان هر کار هنری،یک حیرانی هست. حیرانی و شگفت زدگی. حیرانی کودکانه و عارفانه. حیرانی در برابر زیبایی. شگفتی در برابر نوو تازه. حیرانی و شگفت زدگی در برابر جلوه های هستی. دیار حیرانی است هنر. جغرافیایش، حیرانی است. هر آنی و چنانی تو را حیران می کند.

این حیرانی با وجد سروکار دارد. عروس وجد است. همسر اوست.

 زیبایی ها، حیرانت می کند و به وجدت می آورد. هنرمند، حیران و وجد زده است.

وجدی در اوج حیرانی. هر کار هنری یک زبان دارد. زبانی ویژه و تکرار ناشدنی و تقلید ناشدنی. زبان رنگ یا نور یا آهنگ یا کلمه و… هنرمند سرانجام به جایی می رسد که زبان ویژه خود را می یابد. این زبان یک ملودی و ریتم و آهنگی دارد، که زبان دیگران ندارد. گاه با دبدبه است. گاه ساده و روان است. گاه کهنه است. 

مانند ردیف در موسیقی پایه یک کار هنری است. راز و رمز جان هنرمند در آن نهفته و پیداست. مانند زبان قصیده و زبان غزل. و درعرصه غزل مانند زبان حافظ و زبان سعدی. زبان حافظ پرآشوب و توفانی و برانگیزنده و رندانه است. زبان سعدی پرشکوه و آرام و مطمئن است. زبان چاپلین در سینما زبانی تند، شادی بخش، پر راز و رمز و سرشار از معجزه است. زبان لورل و هاردی اما زبانی ساده و درمانده و محافظه کار است.

– هر کار هنری یک ضربان  دارد. ضربان و تپش در جان هنر است. در جان هستی است. رقص، تپش های بدن است. نقاشی، تپش های رنگ است. شعر، تپش های کلمه است. تپش اما ریتم دارد. ریتم گاه تند است. گاه آرام. گاه سرخ است. گاه آبی. گاه از این به آن گذر دارد. تپش و ضربان از نبض هنرمند برمی خیزد و با هستی در هم می آمیزد. با تپش طبیعت در هم می آمیزد.

هستی تپشی دارد. کار تپشی دارد. تپش جان هنرمند، بسته به موضوع، با این تپش در می آویزد. آن را از مدار خارج می کند. شتابش می بخشد. آرامش می کند.

– هر کار هنری از دل خیال زاده می شود. خیال پرورش دهنده هنر است. تخیل و تصور هنرمندانه، پرورشگاه هنر است. هنر معجزه ای است که از جعبه ی جادوی خیال زاده می شود.

– هر کار هنری ازشادمانی زاده می شود. رنج زادگاه دانایی است، اما هنر، زاده شادمانی است. شعور در آمیخته با مهربانی است. هنر، گونه ای شادمانی برای کشفی ست که هنرمند کرده است. هنر، خنده بر هستی است.

– در جان و نهان و گوهر و میان هر کار هنری، یک عصیان هست. شورش و عصیانی بر هر چه که مانده و کهنه است. شورشی برای آفرینش. هنرمند شورشی است. هنر با تسلیم و ترس و تقلید بیگانه است. هنرمند ، پروانه بارگاه هستی است. آمده است تا آتش وجود خویش در نیستان این هستی زند.

– هنرمند قدرتمند ترین قدرتمندانی است که با همه ی قدرت ها می ستیزد.هنرمند کارش این است که قدرت را از تخت به زیر کشد . و هردم آفریده ای دیگر را بر اریکه هستی بنشاند و باز درهم بشکند!

– هنرمند بت شکن است. در کار هنری ، تقدسی نیست. هیچ چیز مقدس نیست.  بر افکندن حجاب تقدس و پرده های جان و جهان، کار هنرمند است.

– هنرمند از سنت ها  بهره می گیرد تا قوانین آن ها را در هم شکند. تا قدرت آن ها را در هم شکند. هنرمند از دیروز می نوشد و در امروز زندگی می کند و فریادش را به سوی فردا پرتاب می کند. هنرمند ، جان زمان خود است.

– هنرمند مرزی را بر نمی تابد. مرزهای زمانی و مکانی و دینی و نژادی و زبانی و جنسی را در هم می شکند. دنیا، خانه ی هنرمند است. هنرمند و هر اثر هنری به همه ی جهان تعلق دارد. همه جایی و همه زمانی و همه مکانی است.

– هنرمند به صدورهیچ فرمان و فتوایی دست نمی یازد. هنر با امر و فرمان و فتوا بیگانه است. هنرمند، تنها گلبانگ رنگارنگ خویش را در جهان می افکند.

– هنرمند به هیچ راه و حقیقتی باور ندارد. راهی نیست. هزار هزار بی راهه و گم راهه  و کژراهه است. راه، همین کژراهه ها و بی راهه ها و گم راهه هاست.

حقیقتی در آن سو نیست. هرچه هست، همین است.

 هنرمند می کوشد تا همین را زیباتر کند. تا زیباتر از این بیافریند. انسان همواره در کار زیباتر کردن جهان است، با رویا، بازی، فلسفه، هنر…

– هنرمند وابسته و پابسته نمی تواند باشد. دیار دلبستگی هاست این دیار. سرزمین دل دل وبی دلی، اقلیم پرپر و پریشانی است.

– هنر با آزادی هم سووهمزاد و همراه است. آزادی خود هنر است. هنر نیز آزادی است.

– هنر در همه واژه های نیک و نجیب جهان می جوشد: نجابت. شرافت. زیبایی. هماهنگی.مهر. مدارا. زشتی ها و پلشتی های جهان در هنر زیبا می شوند: مرگ به تکاپو می آید. شکست خوردگان و گریختگان برمی خیزند .

– هنر چنان غولی زیبا از میانه ی همه تکاپوها و کشش ها و پریشانی ها و بی قراری های هستی برمی خیزد و آوار وغبارازجان خویش می تکاند و برهنه در آستان نور و رنگ و شور و سور بشری، بال می افشاند.

– هنر آبی یا سبز یا بی رنگ نیست! هنر دنیای رنگ در رنگ هستی است. هنر رقص و سماع هستی است.

رويکردها : ميراث فرهنگي ،کويروهفت شهرهنروهنر نشريه اتحاديه هنرمندان سال 1365کابل.  

 

 

 

 

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *