بهار وطن ما
بهار، فصلی که در آن روح به اجسام خشکیده و یخ زده دمیده میشود. فصلی که در ان تن برهنه طبیعت با پارچه های مخملین سبزه و گلهای زیبا پوشیده میشود. فصلی که طرب سرور و شادمانی از منقار غچی های معصوم و دیگر پرندگان زیبا دشت و دمن را در خود میگیرد. فصلی که اسمان نیلگونش و چه با مهر، آن مهر زرین را در در دامانش از سویی بسویی میبرد. فصلی که در ان زحمت کشان با دستانشان دل زمین را میدرند تا در ان تخمه های وفرت و نعمت را بذر کنند. فصلی که درونش بارور است از ارمانهای شیرین و رؤیاهای دلپذیر ….
فصلی که بر گذشته سرد، خط بطلان کشیده ، فصل جدیدی از گرمای مطبوع را ، فصل تپ و تلاش برای بهبودی و بهروزی را میگشاید. فصلی که نوید ازادی و رهایی از تنگی های چاردیواری، بسوی افق های نور و روشنی پهنه های وسیع را میدهد.
فصل بهار بلاخره رسید . سال جدید باقامت رسایش از درب فلک داخل گردید،
اما . . .
ایا روحی بجسم یخ زده و نیمه جان وطن ما خواهد دمید؟!.
ایا تن برهنه طفلک ما با پارچه تکه یی مکفی پوشیده خواهد شد؟!.
ایا چشمان گریان مادر دغدار ما از ریختن اشکهای خونبار ، بس خواهد گفت؟!
ایا پدر درسوگ فرزند نشسته ما بار دیگر نعش فرزندش را بشانه های رنجدیده اش حمل نخواهد کرد؟!
ایا فتنه انگیزان بجای بذر تخمه نفاق، دانه های وفاق و وحدت را در دل هموطنان ما خواهند افشاند؟!
ایا مردم ما به ارمان های دیر شده خود باورمند خواهند ماند؟!
. . . .
آخر چه زمانی ان یخ های یأس و نا باوری در وطن ما اب میشوند ، بخار میشوند و از فضای دیار و دشت و دامان ما دووور میروند؟!
مگر چه زمانی هموطن ما اختیار دار خودش ، و به اراده خودش درحرکت خواهد شد؟!
مگر روزی خواهد شد که ارامش ، امنیت و شگوفایی، دروازه های وطن مارا دق الباب کند؟!
. . . .
بهار تازه رسید، سال نو شروع گردید. ولی کشور و هموطنان ما در همان درد های کهن و پارینه شان پیچیده شده و تاهنوز رنج انرا با خود میبرند .
. . . .
با تمام تجربه های تلخ ، بار دیگر به امید یک اغاز جدید ، یک شروع نیکو و یک اینده دلپسند به استقبال سال جدید، بهار باصفا و فصل تازه در زندگی وطن و مردم خویش میرویم ، بلکه دیگر ان کابوس وحشت ازکشورما در پرتو خوبنگری هموطنان ما رخت بربندد. به امید چنین بهاری!، یارب !.
و سال نو را، بهار نورا بتمام هموطنان نیک اندیش خویش مبارکباد میگوییم .
هر روزتان نوروز، نوروزتان پیروز