انحطاط و زوال حلقات سياسی در خط فکری ناسيوناليزم — شهيد انجينير عبدالله

 

 

انحطاط  و زوال حلقات سياسی در خط فکری ناسيوناليزم (بخش اول)

 

نويسنده: ذبيح الله سام ليوال

 

رهروان راه انقلاب اسلامی در طول تاريخ مبارزات قهرمانانۀ شان بخاطر اعلائ کلمة الله وانجام رسالت ملی وميهنی در فراز ونشيب مبارزه شجاعانه وبی باکانه گام گذاشته اند وصرف نظر از هرگونه توطئه ودسائس که در مسير راه با آن متوجه بوده اند، ارزش های دينی ومعنوی ملت بخون نشستۀ خويش را حتی با ايثار جانهای شيرين شان غنا بخشيده وتحت پرتو انديشه های والای اسلام مسير فردای کشور را بيشتر از هر زمان ديگر از تبهکاريها ودسائس دشمنان مصئون وهموار نموده اند…

شهيد انجينيرخان محمد مشهور به " انجينير عبدالله" يکتن از قافله سالاران راه انقلاب اسلامی است که در عالم غربت از توطئۀ دشمن زبون در امان نماند. وی درست در روزهای نزديک به شهادت خويش صحبت مفصل وعالمانه ای را پيرامون اوضاع جاری کشور در پيوند با پديدۀ " نشنليزم" در جمع از محصلين افغانی مقيم پشاور پاکستان ايراد نموده که اينک متن دری آن اقبال نشر مييابد. پيداست که حساسيت وعظمت کلامش درس بزرگيست برای آنانيکه آرزو دارند تا با تفکر ومنطق معقول سياسی فضای کشور را به نفع ملت دگرگون سازند.

 

***************************************************************************

اعوذ بالله من الشيطن الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العلمين، والعاقبة للمتقين، والصلاة والسلام علی خير خلقه محمد وعلی آله واصحابه اجمعين.

اما بعد: السلام عليکم ورحمة الله وبرکاته!

با عرض معذرت حضورگرامی شما عزيزان ونونهالان، ازينکه لحظات آغازين اين ديدار کمی به تأخير افتاد، ولی به هرحال اين انتظار فرجام شيرين داشت چون شما دوستان را در همچو فضای هم صحبت ميشوم.

موضوعی که اينک ميخواهم خدمت گرامی تان بعرض برسانم، اگرچه زمان طولانی تری را ايجاب مينمايد، ولی تلاش خواهم نمود تا مسائل را هرچه جامع تر وفشرده تر بيان نمايم.

بلی، هرزمانيکه ما نگاهی گذرا به جامعۀ خود مياندازيم وميخواهيم مسائل مربوط به زندگی را بررسی نماييم چيزيکه بيشتر توجه مارا بخود جلب مينمايد همانا اثرات مذهب واصول دين است که تمام عرصۀ زندگی مانرا در طول تاريخ در اختيار داشته وخواهد داشت، بخصوص لحظه ايکه در ميابيم اعتقاد وايمان از مسير قلب ميگذرد، در عمل عجين ميگردد ودر اخلاق وکردار تجلی مييابد. در اينصورت معنويت به مثابه يک اصل در جامعه شکل ميگيرد ومعيار برای تمام مناسبات ميگردد.

اما متأسفانه ما در دوره های مختلف تاريخ شاهد حالاتی هم بوده ايم که روال طبيعی معنويت از مسير اصلی خود عدول نموده وشرايطی بالای جامعه تحميل گرديده که تفکر، فرهنگ واقتصاد دست خوش حوادث ناگوار ونابسامانی های جبران ناپذيرگرديده: بطور مثال شما آگاه هستيد که پيش از حملۀ چنگيز تنها در بلخ ده هزار طلاب مصروف فراگيری علم ودانش اسلامی بودند، که بدون شک اين رقم بزرگترين سطح تمدن اسلامی را بما ميرساند، يقيناً مثال مشابه آن در دنيای وقت به مشکل متصور است، زيرا موجوديت ده هزار طلاب در مدارس بخاطر فراگيری اعتقادات واساسات دينی در آن شرايط حرف بزرگی است، مسلماً ايجاب امکانات بزرگ را مينمايد ولی اين موضوع دال برآنست که افغانستان يک جامعۀ پرنفوس بوده واز پيشرفت وترقی بزرگی برخوردار بوده است. به همين لحاظ است که چنگيزيان به داشته های مادی وغنا مندی معنوی اين سرزمين چشم طمع را دوخته بودند ( که سرانجام به آن دست يافتند). بعد از فروپاشی آن دوره و بميان آمدن نظام چنگيزی، افکار واذهان مردمان مان شاهد يک سلسله تغيرات نسبی ميگردد وآن بوجود آمدن افکار خرافی است که به شکل افسانه واساطير در جامۀ مذهب شکل گرفت. علت اساسی اين وضعيت همانا منهدم شدن دستگاه منظم فکری وعلمی است که بر اساس فلسفۀ اسلام بنا يافته بود!

مراکز علوم اسلامی که تربيۀ هزارها فرزند صديق ومسلمان را درين خطه بدوش داشت عمداً از بين ميرود. مدارس وکانون های فرهنگی به خاک يکسان ميگردد… ولی با وجود آنهم علمای دين برای نخستين بار کلمۀ جهاد فی سبيل الله را عليه چنگيز از اطراف ماوراء النهربلند مينمايند- اين درحاليست که محمود خوارزم شاه شکست ميخورد وپسرش جلال الدين سپاه منظمی را آماده ميسازد ودر مقابل چنگيز صف آرائی مينمايد.

با تشکيل همين سپاه منظم است که سپاه چنگيز در قسمت ولايت پروان به شکست مواجه ميشود ولشکر يک لک نفری چنگيز تقريباً متلاشی ومنهدم ميگردد، اما با تأسف که اين پيروزی بزرگ با نزاکتی که بين سران سپاه افغانی روی اموال غنيمتی ( يک رأس اسپ ) اتفاق ميافتد دير نمی ماند، اختلاف خسر جلال الدين با يکتن از قوماندانان قندهار سبب ميگردد تا در سپاه منظم افغانی شگافی بوجود بيايد- عاقبت سپاه جلال الدين نخست بطرف غزنی وسپس از دريای هند عبورنموده ناگذير عقب نشينی مينمايد وزمينۀ غصب کشور توسط سپاه چنگيز کاملاً مهيا ميگردد. از آن به بعد حوادث به حدی خونين ودلخراش بوده که بغير از تاريخ مردم عوام نيز تا به حال ازآن به تلخی ياد مينمايند- در پکتيا تا آمدن روسها هم متلی وجود داشت وآن اينکه: زمانی مادرش به پسرش دعاء بد مينمود ميگفت: دچنگيز په څپيړوخوارشی.

چنگيز با شيوه ای که در پيش ميگيرد کانون های فرهنگی و اسلامی را مضمحل .مبارزين مسلمان، مکتبی وانقلابی را از بين ميبرد وزمينۀ نفوذ وآميزش تصورات خرافی وذهنيت های سطحی وموهوم گرائی که در بطن قشر بيسواد مروج ميباشد با اصول وتفکر اسلامی محيا ميگردد وحرکت اسلام انقلابی برای مدت طولانی راکد ميماند. واز آنروز تا به حال هيچ نوع تحرکی ، يا جهشی که عملاً در مسير احيای مکتب اسلام انقلابی وازبين بردن خرافات وپندارهای ذهنی باشد بوجود نميآيد، ولی با وجود آنهم مردم تا مغز استخوان به دين وفادرا ماندند، ارزش های معنوی واصالت دينی را بالا تر از هرآنچه که در زندگی دارند، ميدانند- در حاليکه بر عکس در انديشه های کفری وکمونيستی ( خوب وبد) را ناشی از اصول وطرز تفکر فلسفۀ متعلقه ميدانند.

ببينيم، ايم موضوع در عصر ما هم همينگونه است، شکست کمونيزم در جهان، شکست انديشه وتفکر کمونيستی پنداشته ميشود ( که واقعاً هم همينطور است) ولی چيزيکه اخيرا در کشورما اتفاق افتاده ( شکررنجی ها، درزها وبی اتفاقی ها) ومصائبی را که جامعه متحمل آن گرديده ناشی از عملکرد افراد ميباشد، در اينجا موضوع کاملاً خارج از تفکر واعتقاد دينی ميباشد.

بلی، ماداشتيم حوادث بعد از حملۀ چنگيز را بررسی نماييم: بعد از همۀ آن حوادث گروه های تشکيل گرديد که افغانستان را از زير چنگال خونين استعمار برهاند… تشکل اين حلقات با شعار هايکه با خود داشتند مترادف ناسيوناليزم نبوده وهيچ گاهی هم اين تصور نبايد بميان آيد که حرکتی، صدايی يا جهشی به خاطر آزادی ناسيوناليزم تلقی گردد- اين يک اشتباه است: زيرا ناسيوناليزم مکتبی است دارای خط فکری معين که اهداف مشخصی را دنبال مينمايد.

اولين صداييکه عليه مغل صورت گرفت، نخستين حرکتی بود در مسير تشکيل دولت افغانها واين موضوع درست 300 سال قبل از امروز در دورۀ با يزيد روشان اتفاق افتاد. وهمچو حرکتی در جامعۀ اسلامی به هيچوجه حرکت ناسيوناليستی به مفهوم امروزی آن تلقی نگردد، زيرا بايزيد روشان يک مسلمان بود وآزادی قوم خودرا به اساس تفکر وانديشۀ اسلامی از زير سلطۀ مغل تقاضا مينمود. واضح بايد گردد که ناسيوناليزم برای نخستين بار در اروپا زاده شد وتشکل اين طرز تفکر مقاصد مشخصی را دنبال مينمود که بمنظور تشخص هويت مليت های مختلف در اروپا صورت گرفت. نکتۀ قابل توجه اينست که ناسيوناليزم اروپا دين را رد مينمايد، افکار وادنيشۀ ناسيوناليستی جاگزين انديشه وتفکر مسيحيت ميگردد که با مرور زمان از بين انديشۀ ناسيوناليستی ماترياليزم نطفه ميگيرد وپرورش مييابد. درهمين مرحله است که ناسيوناليزم بهای وسيع تری کسب مينمايد ودامنۀ نفوذ آن به آسيا نيز منتقل ميگردد که برخی آنرا با ناسيوناليزم سلطان محمود شبيه ميدانند، اما اين نکته چندان قابل قبول نيست. در حاليکه ناسيوناليزم سلطان محمود شکستن بت سومنات را نسبت به ششصد قاطر مملوء از جواهرات ترجيح ميدهد، که از جانب هندوها در بدل بت سومنات پيشنهاد ميگردد، بناءً بوضاحت درمييابيم که ناسيوناليزم در عصر سلطان محمود همچنان در عصر احمدشاه بابا بيشتر بر بنياد اصالت های مذهبی تا قومی وزبانی استوار بوده، حرکت احمدشاه بابا اگر بطرف ناسيوناليزم ميبود، پس چرا شاه ولی الله محدث دهلوی يکی از علمای بزرگ اسلام نامه ای به احمد شاه بابا فرستاد که در بالای نامه آيت شريف تصريح يافته بود: " ومالکم لاتقاتلون فی سبيل الله والمستضعفين…" بناء حرکت احمدشاه بابا حرکت ناسيوناليستی نبوده وبنای حرکتش بر بنياد خير ومصلحت دين صورت گرفته که دعوت شاه ولی الله از احمد شاه بابا به واقعيت اين امر صحه ميگذارد. درينجا نتيجه ميگيريم: بيرقی را که احمد شاه بابا بنام افغانها بلند مينمايد بمنظور اصالت های قومی نه بلکه بخاطر منفعت ومصلحت دين وملت صورت ميگيرد زيرا ارزش های دينی، ترويج ودعوت به اسلام در آن روزگار اصل بوده. بعد از ايجاد خلافت اسلامی در هند ما شاهد يک سلسله هجرت ها در افغانستان ميگرديم که دامنه های آن به مرور زمان از مرز های افغانستان عبورتا روسيه هم کشانيده ميشود. در بين همين هجرت هايکه به روسيه صورت ميگيرد پای تعدادی از روشنفکران نيز شامل ميگردد که بيشتر وزودتر از تفکر ناسيوناليستی روسيه وانديشه های چپی متأثر ميگردند که در بازگشت، برخی از اينها در صدد تشکل حلقات غير دينی وناسيوناليستی ميگردند. ما مشاهده نموديم که در جريان حضور استعمار بريتانيا چگونه اجتماع سرخ پوشان شکل ميگيرد ودر جريان مبازرزۀ مردم عليه استعمار بريتانيا بيرق سرخ را بلند مينمايند، با وجود اينکه اينها سرخ پوشان آراسته با انديشه های کمونيستی نبودند، واز معيار های اساسی مکتب سياسی- فلسفی کمونيزم چندان آگاهی هم نداشتند، ولی تمايل فکری شان زير بيرق سرخ، آشکار گرديد وهمين تمايل فکری بعد ها برای ايجاد حلقات چه در پاکستان وکشورهای همجوار آن کافی بود. اگر به نخستين روزهای زمام نادرشاه نظر بياندازيم ويا به مرحلۀ استبداد در نظام ظاهر شاه – حضور واثرات اين طرز تفکر را عملاً مشاهده مينماييم وچيز های هم در دوره های مشروطيت- با بيان اينکه افراد واشخاص در جنبش مشروطيت از استقلال انديشه وتفکر برخوردار بودند، افراد مختلف با تصورات وانديشه های مختلف دورهم جمع شدند- برخی با انديشه های غربی ملبس بودند وبرخی ها هم از اثر استبداد وتعدی وظلم درين جنبش باهم ايستادند وگردهم آمدند.

افراديکه تحت تأثير انديشه های اروپائی در جنبش مشروطيت عرض وجود نموده بودند هيچگاهی حرفی خلاف اسلام ودين را نميزدند، واسلام را بمثابه محور حرکت فکری خود می پنداشتند وجنبش مشروطيت را تنها حرکت سياسی تلقی مينمودند، بطور نمونه ميتوان از عبدالرحمن محمودی نام برد. موصوف با داشتن تفکرات ماترياليستی در جنبش مشروطيت سهمی جدی دارد- محموی در افغانستان منحيث پدر ماترياليزم وکسی که برای نخستين بار انديشه های ماترياليستی را در جامعه پياده ودرتشکل سازمانهای چپی بخصوص " شعلۀ جاويد" سهم ارزنده ايفا می نمايد، بشمار ميرود. با نتيجه گيری از اين موضوع ما ميتوانيم بگوييم که افراد آراسته با انديشه های اروپائی به هيچوجه نمی توانند در تطابقت با اصول وارزش های معنوی وفکری اسلام سازگار باشند. با وجود همۀ اين مسائل که قبلاً از آن ذکر بعمل آمد چيزيکه مربوط به مشروطيت ونقش افراد در آن می شود بايد با احتياط کامل با آن برخورد نمود قبلاً اشاره گرديد که در جنبش مشروطيت صف های مختلف اجتماعی وسياسی سهم داشتند. بودند افراديکه بخاطر پايان ظلم واستبداد در مشروطيت شعار ميدادند، افرادی را هم مطالعه داريم که هرگز حاضر نبودند تا تفکر وانديشۀ اروپائی جاگزين تفکر وانديشۀ اسلامی در نظام گردد وبودند افراديکه نسبت عدم آگاهی از جو سياسی در مغالطه قرار ميگرفتند. من بخاطر روشن شدن موضوع مثالی دارم از عدم آگاهی وزير قانون پاکستان که از اسم ايشان ابأ ميورزم، زمانيکه ايشان روی قانون اساسی کشور شان غور داشتند، اعلان نمودند ومبلغ پنج هزار کلدار را بعنوان جايزه قرار گذاشتند تا اگر شخص ويا فردی نشانی ويا ذکری از قانون ويا حقوق مدنی افراد را در قرآن کريم تثبيت نمايد! اما زمانيکه مولانا مودودی (رح) به اثبات رسانيد که در قرآن کريم بصراحت از حقوق مدنی وسائر حقوق انسانها ذکر بعمل آمده ، وزير قانون از عدم فهم ودرک خويش در برابر مولانا اعتراف می نمايد ونيز معترف ميگردد که مولانا واقعاً مرد بزرگ ومجتهد عصر خود ميباشد. بناءً زمانيکه مسئلۀ بررسی تفکر شخص مطرح بحث می گردد بايد دقيق بود وآناً نبايد انحرافی وکفری تلقی گردد، زيرا عدم فهم وعدم آگاهی کامل از مسائل گاه گاهی اشخاص را در موقف وزير قانون پاکستان نيز قرار می دهد. ولی آنچه مربوط به ناسيوناليزم در کشور ما می گردد: ما مشاهده می نماييم که يک کتگوری ازمردم با فهم وچيز فهم آگاهانه به ناسيوناليزم رجوع می نمايند وتعدادی هم ناآگاهانه وغير شعورانه، خويش را به دامن ناسيوناليزم می اندازند. ناسيوناليزم شعوری ومکتبی در کشور ما از سال 1330 آغاز ميگردد. اين انديشه وتفکر که آراسته با تفکر اروپائی می باشد مبدأ حرکت خويش را روی تفکر سوسيال ديموکراتی عيار می سازند ومدعی می گردند که:

دين- اسلام

نظام- ديموکراتی

اقتصاد- سوسياليستی

اين به چه معنی؟ اين بدان معنی است ( به تصور سوسيال ديموکراتها) که دين موضوع جداست، سياست مسئلۀ عليحده واقتصاد هم کارزار ديگر… بناءً عقيدۀ ما براين است که انحراف فکری در نشنليزم از همين جا آغاز می گردد، زيرا از ديدگاه ما هرآن اعتقاديکه سياست، اقتصاد وسائر مسائل اجتماعی را رهبری نتواند آن اعتقاد، اعتقاد کامل نيست، از ارزش های معنوی برخوردار نمی باشد وهيچگاهی نمیتواند تا جامعه را بصورت منظم واساسی رهبری نمايد، پس حرکت نشنليستی با هر لباسی که آراسته گردد حرکت لا مذهبی وغير دينی بشمار ميرود ولی با وجود آنهم ما می بينيم وبه اين نتيجه ميرسيم که انديشه های چپی در افغانستان از متن نشنليزم عرض وجود می نمايد زيرا فضای لادينی وغير مذهبی انديشۀ نشنليزم بخودی خود زمينۀ پرورش انديشۀ کمونيستی را مهيا ميسازد، چنانکه در اروپا نيز اتفاق افتاد…….ادامه دارد

پايان بخش اول

 

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *