عمربن خطاب (رض) از خلافت تا شهادت
عبدالله عابد کابلی
هموطنان عزيز ومحترم سلام عليكم ورحمت الله وبركاته
بعضی ازانسان هاى مغرض وضعيف الايمان ويا آنانيکه اصلا باوربه ميعاد ندارند به قول قران كريم (مرجفون فى المدينه) ويا (فى قلوبهم مرض ) به خاطر ايجاد شبهات عليه اسلام عزيز وخلفاى راشدين تبليغاتی را به راه انداخته اند تا بواسطۀ آن نور جهانشمولی چون آفتاب را با تاريکی ناچيز اذهان شان کتمان کنند. چنانکه خداوند متعال در کلام پاکش ميفرمايد: ( يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ )سوره الصف ايه /8
ترجمه : مىخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند و حال آنكه خدا گر چه كافران را ناخوش افتد نور خود را كامل خواهد گردانيد.
از همان روزهای ظهور اسلام و ابتدای دعوت رسول اکرم -صلی الله عليه وسلم- دشمنان اسلام تمام سعی و تلاششان را برای نابودی و از نطفه خفه کردن و خشکانيدن ريشه های اين درخت پر ثمر به کار گرفته و برای اجرای اين طرح سرمايه گذاری های هنگفتی کردند. تصميم به ترور و قتل حضرت رسول الله -صلی الله عليه وسلم- اذيّت و آزار جسمی و روحی آن حضرت و يارانش شکنجه های بسيار سخت و جانسوز اصحاب رسول الله -صلی الله عليه وسلم-,اخراج از ديار و سرزمين مادری و غارت اموال مسلمانان همه و همه نمونه هايي از فشارهای دشمنان اسلام برای نابودی و از بين بردن اين مکتب انسان ساز می باشد و نشان می دهد که از هيچ تلاشی در اين راه دريغ نورزيده اند . با انتشار اسلام در خارج از مرزهای عربستان اين کينه و عداوت نيز چند برابر شده و طراحان و برنامه ريزان ضد اسلام نيز در خارج از مرزهای عربستان به تکاپو پرداختند و دقيقاً همانند امروز ( امريکا ) و(انگليس ) و ديگر کشور های کفر شبانه روز در فکر نابودی اسلام و منحرف کردن نيروهای جوان مسلمان هستند. آن روزها هم بسياری از يهوديان ومسيحيان و مشرکان همّ و غمّ شان از بين بردن اسلام بود البته اين امری طبيعی است چرا که اسلام حق بود و آنان باطل, و باطل هميشه طبيعتاً از حق گريزان و ناخشنود است . مکتب های ديگر نگاهی متفاوت به انسان و جهان داشتند اما اسلام با نگاهی نو و تازه به اين قضيه می نگريست. آنها رفاه و آسايش را مخصوص قشری از جامعه می دانستند اما اسلام مساوات و برابری را شعار می داد و رفاه و آسايش را برای تمام اقشار جامعه می دانست . آنها بين سياه و سفيد و نژادهای مختلف فرق قائل بودند اما اسلام همه را با يک ديد می نگريست و معيار برتری را تقوی و ترس از خدا می دانست . آنها عقيده داشتند که بايد جمع کثيری بردگی وبدبختی و رنج و مشقت را تحمل کنند تا شاهان و شاهزادگان و درباريان راحت بخوابند و به عيش و نوش و شهوترانی مشغول شوند اما اسلام می گفت : هر کسی بايد از دست رنج خويش بخورد و کسی برای نوکری و بردگی کسی آفريده نشده است و هيچ نژادی بر نژاد ديگری برتری ندارد . آنها ظلم و ستم و فحشا را در ميان جامعه رواج داده و آن را جزو فرهنگ خود قرار داده بودند اما اسلام با ظلم و با ستم مبازره و ظالمان را به اشدّ مجازات می کشاند و …
خلا صه اينها دلايلی بودند که مسلماً طاغوت و زورگويان زمان نمی توانستند آن را تحمل کنند و نمی خواستند کسی پرده از ظلم و جنايتشان بر دارد و با همان استعمار و استکبار می خواستند روزگار را به سر ببرند . طبيعی است وقتی دیدند که مکتبی جديدی آمده و با تمامی اين تفکرات مبارزه می کند برای حفظ منافعشان خواستند با چنين مکتبی به مبارزه برخيزند و برای نابوديش نقشه ها بکشند . در نتيجه دست به سلاح برده و به مبارزه بر خاستند . اما ديديم که چگونه در اکثر جبهات شکست خوردند و با خواری و ذلت بيشتر روبه رو شدند . وقتی کفار ديدند که با جنگ ومبارزه مسلحانه نمی توانند به اهداف شوم خود برسند به فکر ترور رهبران مسلمانان افتادند . آری ! آنها نيز چون ( بوش ) و ( بلير ) و ( شارون ) و ديگر سران کفر امروزی راه نجات خود و نابودی اسلام را در ترور رهبران ديدند . اما چگونه؟!
بارها و بارها برای ترور شخص رسول الله -صلی الله عليه وسلم- تلاش کردند اما به اذن رب العالمين تلاششان ناکام ماند و نتوانستند کاری از پيش ببرند . با رحلت رسول اکرم -صلی الله عليه وسلم- دشمنان خوشحال و خرسند شدند که حالا مسلمانان ضعيف شده و به راحتی می توانند بر آنان مسلّط شوند . از ضعيف الايمان ها شروع و آنان را تشويق کردند که دست بردارند و از دادن زکات و ادای اموردين خود داری ورزند. اميدوار بودند که با اين نقشه پايه های حکومت مرکزی سست شود و در چنين برهۀ حساسی که تازه رهبر جامعه اسلامی يعنی شخص رسول الله -صلی الله عليه وسلم- رحلت فرموده بود بتوانند ضربه هايي کاری و ابدی بر پيکره امت اسلامی وارد کنند اما آنان در محاسبات و معاملاتشان دچار اشتباه شده بودند آنان اصحاب و ياران رسول الله -صلی الله عليه وسلم- را با افراد بی دين و بی تعهد خودشان مقايسه کرده و با همان ديد به ياران جان بر کف پيامبر می نگريستند و اين بزرگترين اشتباه شان بود اما وقتی به خود آمدند فهميدند که محمد -صلی الله عليه وسلم- فوت نکرده از بين نرفته بلکه اسمش عوض شده محمد -صلی الله عليه وسلم- به ابوبکر -رضی الله عنه- تبديل شده است و گرنه راه تفکر و انديشه قاطعيت و صلابت و ايثار هيچ تفاوتی نکرده است و همانی است که در زمان رسول الله -صلی الله عليه وسلم- وجود داشت. پس خود را با بزرگمردی روبه رو ديدند که حتی به قيمت ريخته شدن خونش اجازه نمی داد کوچکترين خللی در مکتب اسلام وارد شود . شعار او اين بود (أينقص الدّين و أنا حیٌ ؟) آيا کوچکترين نقص و خللی در دين اسلام وارد شود و من زنده باشم ؟! اين محال است . پس باز هم دشمنان اسلام مأيوس شدند و محمد -صلی الله عليه وسلم- را زنده يافتند . آری ! آنها شخصيت محمد -صلی الله عليه وسلم- راکاملاً در ابوبکر-رضی الله عنه- مشاهده می کردند . اما اين بار تفاوت های ديگری وجود داشت . اسلام از مرزها گذشته بود . فتوحات اسلام رو به فزونی قدم می نهاد . هر روز به تعداد مسلمانان و مناطق تحت تصرّف شان افزوده می شد و اين بود که دشمنان قسم خورده تاب و توان شنيدن و چشم ديدنش را نداشتند . اين مرتبه نمی توانستند به وسيلة جنگ و مبارزه ظاهری و رو در رو با اسلام بجنگند چون توان آن را نداشتند پس دوباره راه چاره را ترور رهبران و اميران مسلمين دانستند. بعد ازوفات ابوبكر صديق دشمنان منتظر بودند که اينبار چه کسی به ميدان می آيد؟ آيا می توانند به راحتی در دستگاه حکومتی نفوذ کنند و پايه های حکومت را متزلزل سازند ؟! اما آنها باز هم مأيوس شدند چرا که اين بار قهرمان بزرگ اسلام فاروق اعظم کسی که شيطان هم از سايه اش وحشت داشت يعنی عمر بن خطاب-رضی الله عنه- به ميدان آمده بود . مگر کسی يارای رویارويي با ايشان را داشت ؟ مگر کسی جرأت دزدی و غارت و حيف و ميل کردن بيت المال را داشت ؟! آری در دوران ايشان قدرت اسلام به اوج خود رسيده بود عدالت اسلامی و کاملا , عدم تبعيض نژادی و قومی , رعايت حقوق شهروندی و تمام خصلت های يک جامعه و حکومت ايده آل در زمان حضرت عمر فاروق-رضی الله عنه- وجود داشت و عملی شد. مسلماً برای از پا در آوردن چنين امپراطوری مقتدری با چنين حکومت سالمی , نمی توان با نقشه های پيش پا افتاده و ساده جلو رفت. بلکه اين کار به يک برنامه دراز مدت با سرمايه های کلان نياز داشت . طراحان نقشه ترور حضرت عمر فاروق-رضی الله عنه- برای اجرای نقشه شومشان افرادی را انتخاب کرده و آنان را در قالب برده و غلام , روانه مدينه منوره کردند . « ابولؤلؤ مجوسی » و افراد ديگری توانستند بدين شکل مدت درازی را در مدينه بسر ببرند و کسی هم به کارشان شک نکند . در اين مدت توانستند به خوبی تمام رفت و آمدهای خليفه را زير نظر بگيرند.
نشست اهل حل و عقد
ابوبکرصديق درروز سه شنبه بیست و دوم ماه جمادیالآخر سال سیزدهم هجری وفات یافت، و حضرت عمربن خطاب بر پیکر او نماز میت خواند و همان روز دفن گردید.
در همان روز بزرگان اصحاب و اهل حل و عقد از جمله عمربن خطاب اجتماعی را ترتیب دادند. و توصیه و پیشنهاد مکتوب حضرت ابوبکر را در مورد جانشینی حضرت عمر مورد بررسی قرار دادند.
پس از گفتگو و تبادل نظر در همان نشست، اهل حل و عقد با انتخاب حضرت عمر به عنوان خلیفة مسلمین موافقت نموده و با او بیعت کردند!
بدین ترتیب مقام خلافت هیچگاه خالی نماند و بلافاصله پس از مرگ ابوبکر صدیق اصحاب با انتخاب خلیفة بعدی جالی خالی او را پر کردند و عمربن خطاب را جانشین او نمودند، درست همان کاری را که در زمان وفات رسول خدا انجام داده بودند که در همان روز وفات ایشان با ابوبکر صدیق بیعت کردند، تکرار نمودند!
اولین خطبه امیرالمؤمنین عمربن خطاب
خلافت عمر فاروق از روز سهشنبه بیست و دوم جمادیالآخر سال سیزدهم هجری آغاز گردید!
پس از آنکه بیعت با او خاتمه یافت، بر روی منبر و پلهای پایینتر از جایی که ابوبکر صدیق مینشست، رفت و گفت
«خداوندا! من ضعیف را قوت بده و من سختگیر را مهربانی و نرمخویی عطا فرما! و من بخیل را سخاوتمند بگردان!»
قرآن را بخوانید تا به آن معرفت پیدا کنید! و به آن عمل نمائید تا اهل قرآن باشید و قبل از آنکه شما را مورد محاسبه قرار دهند، خود خویشتن را مورد بازخواست قرار داده و خود را برای روز بزرگ رستاخیز آماده کرده، روزی که در پیشگاه خداوند حاضر میشوید، که هیچ چیزی از شما پنهان نمیماند، و هیچ کسی صاحب این حق نیست که در اموری که نافرمانی خداوند است از او فرمانبرداری شود!
شما هم شاهد باشید که من در رابطه با اموال بیتالمال خود را همچون ولی و قیم کودکی یتیم قرار دادهام، اگر بینیاز بودم برای خود چیزی را از آن برنمیدارم و اگر نیازمند بودم، به صورتی شایسته از آن برای خود برخواهم داشت.»
او چند روز بعد از انتخاب شدن، در میان جمع مسلمانان خطابهای را بیان نمود، که در بخشهایی از آن فرموده است :
«اطلاع پیدا کردهام که عدهای از سختگیری من نگران و از قاطعیت من دچار هراس گردیدهاند، گفتهاند : در شرایطی که رسول خدا در میان ما بود و در حالی که ابوبکر خلیفه مسلمانان بود او بر ما سخت میگرفت، اکنون که ایشان نیستند و زمام امور در دست او قرار گرفته چه خواهد کرد؟!
کسانی که این سخن را گفتهاند، حق به جانباند و راست گفتهاند :
زمانی که با رسول خدا بوده و خدمتکگرشان بودم، هیچ کس به اندازۀ او مهربان و نرمخو نبود و همانگونه بود که خداوند در موردش فرمودهاند :
«او نسبت به مؤمنین رؤوف و مهربان بود.» (التوبه : 128)
اما من شمشیر از نیام برآمدهای در خدمت او بودم، تا وقتی که خود میخواست من را در نیام، یا به کار میگرفت. تا زمانی که در خدمت رسول خدا بوده، این چنین بودم! و تا زمانی وفات یافت از من راضی بود، و به خاطر آن خداوند را بسیار سپاس میگویم و به آن رضایت، افتخار مینمایم!
پس از رسول خدا(ص) ابوبکر ولی امر مسلمانان گردید، او کسی بود که هیچکس دلسوزی و کرامت و نرمخویی و مهربانیش را انکار نمی کرد، من خدمتکار و همکار او نیز بودم، سختگیری خویش را با نرمخویی او در میآمیختم و شمشیر از نیام کشیدهای در اختیار او بودم و اگر می خواست مرا در نیام می کرد و چنانچه اراده می کرد مرا آزاد میگذاشت، من با او نیز این چنین بودم، تا اینکه خداوند در حالی روح او را نزد خود برد که از من راضی بود و به خاطر آن خداوند را بسیار سپاسگزارم و به آن افتخار میکنم!
ای مردم! اکنون زمام امور خود را به دست من دادهاید، بدانید از آن سخت گیریها بسیار کم شده، و از آن تنها برای مقابله با اهل ستم و تجاوز بر حقوق مسلمین استفاده خواهم کرد، اما در برابر اهل دین و مسالمتجویان، از بسیاری از آنها آرامتر و نرمخوتر خواهم بود!
به هیچ کس اجازه نخواهم داد به دیگری ستم و یا حقوق او را پایمال نماید و سر ستمکاران را بر زمین ساییده و پایم را بر روی گردنشان خواهم گذاشت، و تا زمانی که به حق مردم گردن ننهند، پایم را برنخواهم داشت!
این گونه سختگیری و قاطعیت را با ستمگران، اعمال خواهم کرد، و اما از طرف دیگر در برابر پاکان و پرهیزکاران خاشعانه چهرۀ خود را بر زمین نهاده و با آنان فروتن خواهم بود.
«ای مردم! شما هم بر من حق و حقوقی دارید که دوست دارم آنها را به شما یاد آوری نمایم! تا از مطالبه آنها غفلت نکنید!
این حق شماست که تنها از راه صحیح و مشروع خراج و غنیمتهایی را که خداوند در اختیارتان مینهد، جمعآوری نمایم!
این حق شماست که آن اموال جمعآوری شده را در راه درست مصرف نمایم!
این حق شماست که با یاری خداوند به حقوق و مزایای شما بیفزایم! و از مرزهایتان پاسداری کنم.
این حق شماست که شما مردم را در معرض هلاکت و نابودی قرار ندهم!
این حق شماست که هر گاه از سوی ما به جایی اعزام شدید، مسئولیت و سرپرستی خانوادههایتان را بر عهده بگیرم!
ای بندگان خداوند از خداوند پروا کنید! و با خودداری از کارشکنی در کار من برای ادارۀ امورتان مرا یاری دهید! به وسیله امر به معروف و نهی از منکر و نصیحت مرا بر کنترول نفس خویش کمک کنید! و در اموری که خداوند مرا متولی آن نموده با اندرز خویش از من حمایت کنید!
بیش از این سخنی ندارم و در پایان از خداوند متعال برای خود و شما درخواست مغفرت مینمایم.»
مدت خلافت حضرت عمر فاروق
روز سهشنبه 22 جمادیالآخر سال 13 هجری حضرت عمر پس از انتخاب و بیعت زمام امور مسلمین را در دست گرفت، و در روز چهارشنبه 26 ذیالحجه سال 23 ه. به شهادت رسید و مدت خلافت او ده سال و شش ماه و چند روز بود.
بهترین مطلبی که در مورد خلافت عمر فاروق گفته شده، سخن حضرت عبدالله بن مسعود است، که چنین گفته است: خداوند عمر را مورد رحمت خویش قرار دهد، چرا که مسلمان شدنش گشایش، هجرتش پیروزی و خلافتش رحمت بود!!
عصر جلوگیری از آشوبها
در عصر عمر (رض) اسلام وارد اکثر کشورهای همسایه جزیرة العرب گردید. سرزمینهای شام و عراق و مصر، فارس، ارمنستان، آذربایجان، گرگان، ماوراءالنهر در آسیا فتح شدند و در آفریقا طرابلس و برقه به تصرف مسلمانان درآمدند!
خلافت حضرت عمر دیوار استواری در برابر فتنه گریها و آشوب طلبیها بود، شخصیت خود حضرت عمر در واقع دروازه پولادینی بود که به هیچوجه بر روی فتنه گرها باز نمی گردید و در عصر او فتنه و آشوب توانایی سر بیرون آوردن را نداشتند!
اما زمانی که حضرت عمر(رض) به شهادت رسید، آن دیوار استوار و دروازه پولادین در برابر فتنۀ فتنه گران فرو ریخت و تفرقه و هرج و مرج و آشوب و فساد از هر طرف بر مسلمانان سرازیر شد و بعد از شهادت او فتنه های سرکش همچون امواج سهمگین دریاها دین و دنیای مسلمانان را درنوردید.
به گفتگوی عجیب میان عمر بن خطاب و حذیفه بن یمان (رض) در مورد آشوب طلبی و فتنه گری گوش فرا میدهیم :
حذیفه بن یمان می گوید : ما نزد عمر بن خطاب بودیم.
او گفت : کدام یک از شما حدیثی را از رسول خدا در مورد فتنه و آشوب از بر (حفظ) دارد؟
گفتم : من حدیثی را در مورد فتنه درست همانگونه که رسول خدا(ص) فرمود از بردارم. گفت : بگو! خداوند پدرت را رحمت کند، تو آدم با شهامتی هستی!
گفتم : از رسول خدا(ص) شنیدم که می فرمود :
فتنة الرجل فی اهله و ماله و نفسه و ولده و جاره یکفّرها الصّیام و الصّدقه و الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر.
«انسان در برابر خانواده و دارایی و نفس و فرزند و همسایه دچار فتنه خواهد شد، نماز و روزه و صدقه و امر به معروف و نهی از منکر آن را جبران می نماید!»
گفت : منظور من این نوع از فتنه و تباهی نبود، مقصود من فتنههایی است که به سان امواج دریاها سهمگیناند!
گفتم : یا امیرالمؤمنین! شما را با آن چه کار؟ مگر نه این است که میان تو و آن فتنهها دری محکم و سخت بسته وجود دارد؟!
گفت : این در ممکن است شکسته، یا باز شود!
گفتم : نه، شکسته می شود!!
گفت : این در باید و برای همیشه، تا قیام قیامت بسته باقی نماند!
ابووائل راوی از حذیفه پرسید : عمر می دانست که آن در کیست؟
حذیفه گفت : آری می دانست، همانگونه که می دانست به دنبال روز، شب خواهد آمد! من سخنانی را با او در میان نهادم که به هیچوجه یاوه و باطل به شمار نمیآیند!
ابووائل گفت : خواستیم از حذیفه سؤال کنیم، چه کسی دری استوار بر روی فتنه بود؟
به مسروق گفتیم : از حذیفه سؤال کن که در بسته بر روی فتنه و آشوب چه کسی بود؟
مسروق از حذیفه پرسید : باب چه کسی بود؟
حذیفه گفت : عمربن خطاب(رض)!!
در واقع حذیفه بن یمان کارشناس و آسیبشناس و متخصص در مسائل مربوط به آشوب و فتنه بود و این دانش را بیش از دیگر اصحاب از رسول خدا آموخته، و به همین خاطر بود که به حضرت عمر فاروق گفت : من همانگونه که رسول خدا(ص) فرمودهاند، آن را از بردارم!
حضرت عمر این موضوع را در مورد حذیفه می دانست و به همین علت بود که از او تعریف نمود و فرمود : تو انسان با شهامتی هستی!
حذیفه این موضوع را به عمر فاروق یادآور گردید که : این دروازه محکمی است که از نفوذ و خروش و گسترش آسیب و آشوب به میان مسلمانان جلوگیری مینماید و بر روی آنها باز نمیشود! و به طور طبیعی باز نمیگردد، تا بستن آن ممکن باشد، بلکه در هم شکسته و از جا کنده میشود!
این بدان معنی است که بعد از او تا قیام قیامت بسته نمیشود، این چیزی بود که عمر آن را میدانست! یعنی فتنه و آشوب در میان مسلمانان آن قدر گسترش خواهد یافت که نخواهند توانست آن را متوقف کنند یا از میان بردارند!
یادآوری این مطلب ضروری است که حضرت حذیفه (رض) از طرف خود این را نیاورده بود، و انتظار وقوع حتمی آن را نداشت، زیرا او علم غیب را نمیدانست!
حذیفه که در آسیبشناسی و تحلیل اسباب و عوامل فتنهها و آشوبها کارشناس بود، این کلام را از رسول خدا شنیده و همانگونه که آن را شنیده، فهمیده و از بر (حفظ) کرده، به همین خاطر است که در ارتباط با گفتگوی خود و عمربن خطاب میگوید : حدیثی را برای تو نقل کردم که به هیچوجه باطل و نادرست نیست!
یعنی حدیث صحیح و صادقی را که دروغ و غلطی در آن راه ندارد برای او نقل نمود، حدیثی که خود آن را از رسول خدا شنیدهام!
از طرف دیگر خود عمربن خطاب (رض) از حقیقتی که حذیفه او را از آن خبر داد مطلع بود و میدانست
آن دروازۀ استواری که بر روی آسیبها و فتنهها بسته مانده خود اوست!
یعنی حضرت عمر می دانست که خلافت او دیوار استوار و در بستهای است که از نفوذ آسیب و آشوب به میان مسلمانان جلوگیری می نماید و در عصر خلافت، فتنه و فساد زندگی مسلمانان را در نخواهد گرفت! با ادراک زمینه سازی برای ترور حضرت عمر فاروق (رض)، آنحضرت کشته شدن خود را پیشبینی میکرد، و بعید نمیدانست که دشمنان اسلام، او را از پای درآورند و در حال شهادت با خداوند خویش ملاقات نماید و پس از شهادت او امواج فتنهها به میان مسلمانان فوران کند!
حضرت عمر فاروق میدانست با شهادت او در بسته شده بر روی آسیبها شکسته میشود، و اقتدار نظام حکومت اسلامی استقرار و ثبات خویش را از دست خواهد داد.
این درست همان وضعی بود که پس از شهادت عمر فاروق پدید آمد و پس از او هر دو خلیفه مسلمین یعنی عثمان بن عفان و علیبن ابیطالب (رض) به شهادت رسیدند، دو جنگ جمل و صفین روی دادند. فرقه و گروه گرایی و اختلافات سیاسی و جنگهای مذهبی پدید آمد. و فتنه و فساد همچنان دین و دنیای مسلمانان را فرا گرفت و آن دیوار استوار شکسته و دچار نابسامانی گردیده، و تاکنون هم بسته نشده و (چنانچه اسباب و عوامل آن برطرف نگردد و سنتهای الهی و سنت رسول خدا(ص) ملاک عمل قرار نگیرد) برای همیشه این نابسامانیها باقی خواهند ماند!
رحمت خداوند بر آن دو یار همدیگر (عمربن خطاب و حذیفه بن یمان) باد به خاطر آن گفتگوی آموزنده که در بین آنها رد و بدل شد. ظاهراً حضرت عمر فاروق از اشارات رسول خدا دریافته بود که کشته میشود، و مقام شهادت به حضور خداوند می رسد.
انس بن مالک می گوید : رسول خدا(ص) روزی همراه با ابوبکر و عمر و عثمان(رض) به کوه احد رفته بودند کوه زیر پای ایشان لرزشی کرد، رسول خدا با پای مبارک خویش بر روی آن زد و فرمود : «ای احد آرام باش! که پیامبری و صدّیقی و دو شهید بر روی تو قرار دارند.
عثمان بن مظعون (رض) میگوید : رسول خدا با دست خویش به عمر اشاره نمود و فرمود : این ریشۀ فتنه ها را خشک می کند، و تا زمانی که او در میان شما باشد، میان شما و فتنه و آسیب دری بسته ای وجود دارد.»
در طول ده سال و نیم خلافت حضرت عمر(رض)، مسلمانان به پیشرفتهای بسیاری نایل شدند و اسلام گسترش یافت و سرزمینهای بسیاری فتح گردید و مسلمانان به پیروزیهای فراوانی دست یافتند.
پس از همۀ اینها بود که عمر فاروق خلیفه مسلمین به پایان راه خود نزدیک شد و اجلش فرا رسید و با مقام شهادت به حضور خداوند رفت!
اینک صحنه های ضربت خوردن و سپس شهادت حضرت عمر را مورد بررسی قرار میدهیم :
امیرالمؤمنین عمر بن خطاب (رض) آخرین حج خود را در سال 23 هـ انجام داد. در ایام التشریق وقتی که در «منی» بود، مقداری ماسه را روی هم انباشته کرد و ردای خویش را بر روی آن انداخت و سپس بر آن نشست و دستانش را به سوی آسمان بلند نمود و گفت : «خداوندا! توانم به ناتوانی تبدیل شده و مردم مسلمان و رعايایم بسیار گردیدهاند، و بدون آنکه تباهم گردانی و مرا به خود واگذاری مرا نزد خود ببر! من از تو می خواهم در راه تو در مدینه، شهر رسول خدا به شهادت برسم!»
به راستی حضرت عمر دوست داشت در راه گسترش دین خدا و در شهر رسول خدا به شهادت برسد.
خداوند دعای او را اجابت فرمود، و دو هفته پس از این دعا در حالی که به شهادت رسیده بود به ملاقات خداوند شتافت!
چند روز قبل از شهادت حضرت عمر فاروق ابوموسی اشعری خوابی را دیده بود. او می گوید :
«در خواب راههای بسیاری را جلو خود دیدم، پس از لحظاتی همۀ آنها – به غیر از یک راه از بین رفته و ناپدید شدند، من آن را در پیش گرفتم تا به کوهی رسیدم، نگاه کردم دیدم که رسول خدا(ص) بر روی آن نشسته و ابوبکر (رض) نیز در کنار اوست، رسول خدا به عمر اشاره می فرمود که به سوی آنان برود!»
پس از آن از خواب برخاستم و با خود گفتم : انّا لله وانا الیه راجعون «ما از آن خداییم و به سوی او باز میگردیم.»
گمان کنم که حضرت عمر وفات کرده باشد!
انس گفت : چرا دربارة خوابت نامه ای برای عمر نمی فرستی؟! (ابوموسی اشعری و انس آن زمان در عراق بودهاند.)
ابوموسی گفت : نمیخواهم خبر مرگش را به خودش بدهم!
پس از آنکه حضرت عمر آخرین حج خویش را انجام داده و به مدینه بازگشت، روز جمعه بر روی منبر رفت و آخرین خطبة خویش را نیز در میان مردم ایراد نمود.
عبدالرحمن بن عوف(رض) بخشهایی از سخنان حضرت عمر را در روز جمعه 21 ذیالحجه سال 23 هجری روایت نموده که ما آن را در بخش قبلی و در ضمن بیان چگونگی پيشنهاد حضرت ابوبکر برای خلافت نقل کردهایم.
خود حضرت عمر(رض) نیز خوابیرا دید که آن را برای اصحاب تعبیر و تفسیرنموده بود!
حضرت عمر در همان خطبه جمعه فرموده بود : من خوابی را دیدهام که برداشت من از آن این است که زمان مرگم فرا رسيده، من در خواب دیدم که انگار خروسی دوبار بر من نوک زد!!
و همچنین کسانی هستند که به من سفارش می کنند، خلیفه پس از خویش را تعیین کنم!
اما خداوند هیچگاه دین و خلافت خویش را ضایع و نابود نمیگرداند و آنچه را که برای پیامبرش فرستاده، اجازه نمیدهد از بین برود و نیست و نابود بشود!
اگر چنانچه به طور ناگهانی برای من اتفاقی پیش آمد، این شش نفر که رسول خدا تا زمان وفات از آنها راضی بود، در مورد قضیه خلافت تصمیم بگیرند!
حضرت عمر فاروق چهار روز قبل از شهادت – یعنی در روز یکشنبه 23 ذیالحجه- با دو صحابی بزرگ حذیفه بن یمان و سهل بن حنیف (رض) ملاقات نمود.
او پیشتر به حذیفه مأموریت داده بود که خراج و مالیات زمینهایی را که با آب دجله آبیاری میشدند برآورد کند و همچنان به سهل تعیین مقدار مالیات زمینهایی که با آب فرات آبیاری میشوند را مأموریت داده بود.
حضرت عمر خطاب به آنها فرمود : چکار کردهاید؟ از این نگرانم که برای محصولات آنها مالیات سنگین و غیرقابل تحملی را برآورد کرده باشید!
گفتند : در حد قابل تحمل و مناسب، مالیات آنها را معین کردهایم!
حضرت عمر فرمود : اگر عمری باقی بود، برای بیوهزنان (و مستمندان) عراق کاری خواهم کرد که بعد از من به هیچکس نیازی پیدا نکنند!
ادامه دارد
……………………
برگرفته شده از كتاب خلفاي راشدين ازخلافت تا شهادت