بسم الله الرحمن الرحیم
نگاه به اُفُق بلند هستی
محمد عزیز عزیزی
———————————
کا روان رفت و وقت ماندن نیست
مگرت قـــــدرت دویـــدن نیست ؟
دیده وا کن به هرطرف َبنَگر
چشم تو قـــابل گشودن نیست ؟
هرکرا اوج لا مکان نظر است
غیراو هیچ، ذوق دیدن نیست
در مقـــــام بلند حضرت او
هیچ کس را توان گفتن نیست
عارف حـــق بدل همی َنَگَرَد
آن چه بیند تــوان گفتن نیست
هر که را دل بفکر یار َنبُود
قلب اولا یق طپیـــدن نیست
هـرکه با حـق ستیزه می دارد
سخـنش قابل شنیـــدن نیست
عـرضــۀ فکرنــوکری هرجــا
این متــاع قابل خــریدن نیست
هرغلامی که خو گرفت به بند
پی آ زادی و رهیــدن نیست
در رکاب عَدُوّ خود بـود ن
این خرامیدن وچمیدن نیست ! !
هستی ات میرود به باد فنــا
وقت خوابیدن ولمیــدن نیست
ازدونان هم دونان به عذرمخواه
هرغــــذا ، ازبر ِجـــویدن نیست
جام زهراست پیـک استعمـار
سّم قاتل برای نوشیدن نیست
وه ! چه خوش گفت فاضل ِدانا
غیر آن قابل شنیـــــدن نیست
«نامی از خویش درجهان بگذار»
«زنــدگی ازبرای مـردن نیست»
تو خودت فکرابتــکاری کن
راه تقلیـــد، راه رفتن نیست
فکر حرکت به خویش باید داد
وقت ســودای آرمیـــدن نیست
مــوج را بین همیشه درحرکت
مرده را خــود توان رفتن نیست
زنـدگــی را به آرزو میــدار
زنده را حق دل بریدن نیست
ســر به آزادگـــی ُبلنـــد بـُـَود
ســـرورا، قابل خمیـدن نیست
راه آزادگی طلب تو «عزیز»
غـیراین ره، رۀ ُگز ِیدن نیست
پایان
——————————-
2010-05-08
برابر :روزشنبه 18 ثور سال 1389
مطابق به: 23 جمادی الاول 1432 ه- ق
hmaazizi@yahoo.co.uk