درآستــان حضرت حق، دل کنـد سجود
نه از برای مرده که خیر وشری نبــود
محمد عزیز ( عزیزی)
2011-06-13
«هر دل برآستان نگاه تو ســــر زده
از خانه اش نرفته و ، در مستمر زده» (*)
آن آستان بارگـــــۀ ذات کبــریا است
کو قدرتش به کـَون وهمه بحر و بر زده
ذرات کائنات ،به تسبیــــح او گــواه
ای وای بر کسیکه خودش بی خبر زده
آیات حق به انفس وآفاق هــر طرف
بنگر چگونه جلوه به چشم وبصر زده
گـر مرغ دل بدانـۀ توحید خو گرفت
تنهـا فقـط به بام ودرش بـــال وپر زده
تنها دری که کوفت بباید، در حق است
مومـــن بدرب غیر خدا یش ، نه در زده
بگشــــای آن کتاب الهــــی بخــوان ببین
حرف از تمام عالم و از خشک وتر زده
از او قــوام یافت به گیتی، نظام عـدل
بر کاخ شرک وظلم وستم او شررزده
گمراه اگر هدایت حق را، نصیب شد
او کی ذلیــل گشتــه وخاکش بسر زده ؟
از مرده ایکه خاک شده او بزیر خاک
هر گز نه منفعتی بکسی یا ضرر زده
قلب ودماغ خویش نگـهدار هــرزمان
از فکــر سنگــــواره ونقش حجــر زده !
بشنو صــدای ملت مظلوم ودرد مــند
فر یاد الاغاثــه به شام وسحــر زده
ملت زظلم اجنبی و نوکـــران غــیر
او خانـه را رها وبه کـوه وکمـر زده
دولت نه چون طبیب ببالین ملــتش
هرگز نه مرحمی بدل ِ خون جگرزده
فــریاد ملتــــــی کــــه رود تا بـه آسمــــان
دولت چنان دو گوش خودش را، او کــر زده
اشتر چگونــه مالک خود بخشد ش ( عزیز) !
چـــــون دائما مهــار او با دم خــــر زده ؟؟؟
پــــایـان
(*)- من متاسفانه شاعر این مصرع را نمیدانم اما این مصرع را امروز ساعاتی پیش هنگامیکه دریکی از ویدیو ها درفیس بوک دیدم که کسی بر درب زیارتی با گلوی بغض کرده وچشمان گریان ایستاده بود واز زیارت حاجات خویش را می طلبید که نا گاه صحبتش اخلال شد و ذوق آن بیچاره گگ برهم خورد واز استغاثه مرده درکذشت وبا عصبانیت روی بر تافت وکلماتی… درآن منطقه نثار ….کرد ، من این مصرع آنرا یاد داشت کرده وبر قصور فکر وفقر ذهنی این درد مند بیچاره حسرت خوردم واین امر برایم انگیزۀ شد تا این غزل را بنویسم , تا شاید بدل علاقه مندان چنگی بزند.
—————————————
روز دوشنبه 23 جوزای سال 1390
برابر با : 2011-06-13
مطابق به : یازدهم جمادی الثانی سال 1432 هجری قمری
hmaazizi@yahoo.co.uk