مثنوی،باستقبال سرودۀ الحاج عبدالشکور «دهزاد»
محمد عزیزی ( عزیزی)
2012-02-15
«خوشتر آن باشد که سر دلبران »(1)
«گفتـــــه آید در حدیث دیگـــــران »
شُکر می دارم همــه اندر زبان
از «شکور»آن بندۀ از شاکران
کو مقام بندگی بشناخت آن
بر غرور وکبر بیجا تاخت آن
آنکه «دهزادش» بود اورا لقب
شهر اخلاق کرامت هــــم ادب
واقف از اسرار دین واجتهاد
مرد میدان عمل مــرد جهــاد
مرد صاحب فکر وبا اندیشه ای
شیر میدان ادب در بیشه ای
در دبستـــان ادب آموزگــار
قلب او از جهل شاگردان فگار
ســالهـا در سنـــگر اســلام ودین
بس مقامش هست سنگین وزین
*******************************
خامه ات غمناک ویا خونین مباد !
گر چه از جاهــل نمــودی داد داد
سرورا زیبا شروع کردی سخن
کین چنین شیرین نمودی هردهن
« شعر را ابزار جنگی ساختن »
« در حریم عزت ِ کس تاختن »
لیک گویم ،برتو ای دانای راز
قصــۀ پر غصه ام گردد دراز
عزت کس کی شناسد آنکه او
آبرو، نشناسدش از آب جُــو
آبروی کـــس کجا داند سفیه
دشمنِ خـود داندش او هرفقیه
آنکه از علم دیانت خالی است
آبروی خلق را ،نه حالی است !
آنکه اخلاق وادب نشناخته
او به آبروی خلایق تاخته
آنکه باشد دوراز علم وادب
کی شناسد آبرو را بـی ادب ؟
*******************************
لیک باشد غـُصه ام ، امردگر
بر تو گویم شرح دردِ مختصر
هر قلم چشمان او گریان بود
کــــو بدست آدم نا دان بُــَود
بر قلـم باشد اهانت بیشمــار
کو اراجیفش همه اندر شعار
خون بگرید هر قلم در آ نزمــان
کو تراود افــــــترا از نـــوک آن
کی روا است بر قلم خـُز عبلات؟
یا نویسد جملگی لا طائــــلات
*****************************
لیک زین بد تر اهانت را نگــر!
کان قلم دردست جاهل خیره سر
بر حریم دین بتازد وای را!
گرچه نشاسد الف تا یای را
از مذاهب هم چنـــان دارد رقـــم
گرچه باشد کوروهم گنگ و اصم
از سیاست چون همی دارد سخن
او نمی آرد کــلامــی جـُز عفــن
اوکه نشناسد رفیق ودوست را
یا کــه مغــز گردگـان وپوست را
دوست ودشمن را نمی داند دُرست
زان سبب بر هر کسی تازد نخست
******************************
لیک از بد بدترش گویم ببین!
بی سواد ومعرفت را کمترین
خود الفبــای سخن نشناختـه
او به شعر وشاعری پرداخته
آنکه از فرهنگ شعر وشاعری
بیخـــبر حتی زالفـــــاظ دری
او ندارد خود سواد اولــین !
شعر را توهین نماید اینچنین
اونمی داند الفبـــای سخن
باد اِشکم را بر آرد از دهن
اســم وفعل وحرف را اوبی خبر
مبتــدا را او نـــدانـــد از خـــبر
آن که از فن بدیع ویا بیان
هیچ آثاری ندارد یا نشــان
از فصاحت هم بلاغت در کـــلام
اونمـــی داند الفبــا را تــمــام
از عــروض وقافیه غافل بود
بر ردیف وسجع هم جاهل بود
او بنام شعـــر افرازد جفنگ
بر ادب بارد همه تیر وتفنگ
شعر را، بر حلق آویزان کند
خانۀ علم وادب ویران کنــد
این اهانت بر ادب بیش است بیش
قلب اهل فن همه ریش است ریـــش
**********************************
لیک ای یار عزیز ومهربـــان
درد بیشتر باشــدم اندر نهــان
هر کسی بر نــــام آزادی کنــــد
هرچه خواهد ، بیش خر تازی کند
از دمو واز کراسی مردمــان
کس نمی باشد بدنیا در امان
بر خدا توهین همی باید شنید
از زبان هــــر خبیث وهر پلیــــد
هم به قرآن این کلام ذوالجلال
میشود توهین ز کفرِ بد سگال
بر پیامبر نیز توهین میشود
جمله از کفرِ بد آئین میشود
هم به یاران پیامبر این زمان
سب ولعن آید زجمع مشرکان
تهمت وبهتان بازواج نبی
از زبان هر منافق هر شقی
جملـــگی با نام آزادی بُـــــَود
مسلمین را جمله بر بادی بُــَود
******************************
لیک ای همسنگر دانای دین
مشکل اصلی بگویم این چنین
تا محیط آلـــوده باشد هر کجا
هر پرازیتی کند نشـــو ونمــــا
خانۀ خود را مُعَــقـّــــم ســــاختن
ورنه جان خود به میکروب باختن
خانه را باید همیشه پاک کرد
از چتـــلی وکثـــــافت پاک کرد
ورنه میکروبها همه پا شان شوند
از مـرضهــا جمــلگی نالان شـوند
هر کـِرا تدبیر ودانش کامل است
هر مراد ومقصد او حــاصل است
معـذرت خواهــی کنم از دوستان
مثنوی گر شد طویل اندر بیان
«گر غلط گفتم اصـلاحـــش تو کن»
«مصلحی تو! ای تو سلطانِ سخن»(2)
ور صحیح باشــد «عزیزم» هوشـدار!
صحبت هـر مــرد حق را گوشــــــدار!
پـــایـان
*********************************
روز چهارشنبه – ساعت 02:50
بعد از نصف شب
26 دلو سال 1390
برابر به: 2012-02-15
مطابق به :22 ربیع الاول سال 1433 هجری قمری
hmaazizi@yahoo.co.uk
1- بر گرفته از مثنوی عارف بزرگ مولان جلا ل الدین محمد بلخی
2- بر گرفته از مثنوی مولانای بلخ