پاسداری از دوستان
محمدعزیز( عزیزی)
از دوستان ،شکــوه به هر در نمیکنم
دلهای پاک وصاف ، مُکـَـّدر نمیکنـــم
یاران وهمدلان وعزیزان ارجمند
خود را بفضل جملـــه برابر نمیکنم
زخمی اگر رسد بدل از دوست با وفـا
در پیش غیر شکوه از آن سر نمیکنم
از غیر، گر شکایت دوستی بمن رسید
بر وهـــم و ادعای او باور نمیکنــم
دانم که پُر زخار بُـَود راه عاشقی
پروای زخم پا ودل وسر نمیکنم
بشنیده ام نصیحت صاحبــــدلان راز
این پند را زگوش خودم در نمی کنم
دیدم مقام وپول به تعویض آبروست
در سر خیال چوکی ویا زر نمیکنم
باب الحوایج دوجهان ،یک دراست وبس
در خواست خویش بر درِدیگر نمیکنم
از شرم بار،زشت گنه منفعل شـدم
دیگر هوای معصیت وشر نمیکنم
بس تیر معصیت که بقلبم نشسته است
دل را بخــــون بیش ،شناورنمیکنـم
از سود واززیان گنه دست شسته ام
سودای این معامله بر سر نمیکنم
بسمل شدم به تیر نگاه «عزیز» دل
بی جان شدم ببین که پر پر نمیکنم
پایان
—————————————————-
محمدعزیز( عزیزی)- ساعت 10:52
23جدی سال 1391 هجری شمسی
مطابق به : ربیع الثانی سال 1434 هجری قمری
ویا 10-02-2013 میلادی