ابيات وسخنان برگزيده (بخش چهارم) — ارسالی الحاج احمد شفيق شبنم

 

ابيات وسخنان برگزيده (بخش چهارم)

 

ارسالی الحاج احمد شفيق شبنم


 

نمی ارزد

 

هزاران سلطنت با قتل انسانی نمی ارزد

هزاران ساز و سامان با تن و جانی نمی ارزد

هزاران حشمت و شوکت هزاران فر و فیروزی

به گریان یتیم سینه بریانی نمی ارزد

هزاران راحت و اسودگی گر بعد از این اید

به خاک افتادن خون جوانانی نمی ارزد

هزاران کاخ و ابادی اگر از سیم و زر باشد

به دشت اوارگان و خانه ویرانی نمی ارزد

هزاران کشته بی گور و کفن در کوه و دشت افتاد

منا فع های مادی با غم جانی نمی ارزد

نمی ما ند به کس تخت و کلا ه، مسولیت باقیست

تنعم با دل ازارئ  حیرانی نمی ارزد

مجو اسودگی خویش با بربادی مردم

به بی سامانی مخلوق سامانی نمی ارزد

عزیز امد تن و جان نزد شاهان و گدا یکسان

تمیز بر تری بینش به عنوانی نمی ارزد

به  جد و جهد خود  نتوان یکی را زندگی دادن

به بی جان کردن خلقی جهانبانی نمی ارزد

بگیرد انتقام خون خلق خویش را خا لق

همه ملک جهان با ناز و نیرانی نمی ارزد

هزاران شهد (شیرین) با شگو فائ و سر سبزی

به این خوف و خطر بیم و هراسانی نمی ارزد

…………

 

سرزمین سوگواران

 

باز روز الوداع از کشورم امد به یاد

اشک چشم و ناله های مادرم امد به یاد

کاروان اشک چشم من نمیگیرد قرار

بی سر و سامانی بوم و برم امد به یاد

خانه بی سرپرست و کودکان بی گناه

کشور بی رهنما و رهبرم امد به یاد

بی دوائ، بی غذائ، بی پناهی در وطن

مردم درمانده فرمانبرم امد به یاد

سفره مطبوع چو دیدم از غذا های لذیذ

کودک بی نان خشک کشورم امد به یاد

اسمان خاطرم شد بی فروغ ای احمدی

سرزمین سوگواران، کشورم امد به یاد

………

 

تابع بیگانه

 

به سختی در سیاه چاه ارمیدن

به کنج تنگ زندان در خزیدن

ز اب زندگانی دست شستن

امید عافیت از جان بریدن

ره سیلاب با خا شاک بستن

به مو کوه گرانی را کشیدن

خزف را گوهر شهوار کردن

به مژگان سنگ خارا را بریدن

به شستن بردن از زنگی سیاهی

به فرق سر به لاش کوه دویدن

ز سختی های چرخ فتنه انگیز

به زیر اسیا سنگی خزیدن

نباشد  ان قدر مشکل نباشد

که خود را تابع بیگانه دیدن

……….

 

 

عمریست ک در  اتش تن سوخته ایم

بر کودک و نو جوان کفن دوخت ایم

پشتون و بلوچ و تاجک و هزاره

در خانه خویش اتش اندوخته ایم

………..

 

از ان ز چشم رود اشک خونفشان مرا

که نمودند ز وطن دور و بی نشان مرا

مرا به گوشه سرسبز ملک غیر چه سود

که سوخت به اتش و اندوه جسم و جان مرا

……….

 

 

ان نیمه نان که بی نوائ یابد

وان جامه که کودک گدائ یابد

چون لزت فتحیست که اقلیمی را

لشکر شکنی جهان گشائ یابد

………

 

ره نیکمردان ازاده گیر

چو استاده ای دست افتاده گیر

کسی نیک بیند به هر دو سرای

که نیکی رسا ند به خلق خدای

………..

 

خلق را تقلید شان بر باد داد

ای دو صد لعنت بر این تقلید باد

………..

 

 

 

گفته های بزرگان

 

افتخار در خشک کردن قطره اشک است نه در جا ری کردن خون

 

با شجاعان عالم و درندگان بیابان روبرو شدم ولی هیچ کس مانند همنشین بد بر من غالب نشد.

…….

 

نیکی چیزیست که بیش از هر چیز مردم را خلع سلاح میکند.

…….

 

قناعت کیمیائ است که هر چی را لمس کند طلا میشود.

………

 

حسود از فربه شدن دیگران لاغر میشود.

 

و سلام

 

 

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *