ابيات وسخنان برگزيده (بخش ششم)
ارسالی الحاج احمد شفيق شبنم
1- بزرگی سراسر به گفتار نیست – دو صد گفته چون نیم کردار نیست
(عمل و کردار ادمی بلند تر از کلامش سخن میگویند)
2- پنهان به هر فراز که بینی نشیب هاست – مقدور نیست خوشدلی جاودانه ای
(همه چیز های خوب هم بلاخره به پایان میرسد)
3- اگرنمی خواهی ز سلامت ضرر – چشم ز اول بند و پایان را نگر
(هر چیز که با خوبی بپایان برسد نیکوست)
4- چه نیکو زده است این مثل برهمن – بود حرمت هر کس از خویشتن
(همانگونه که احترام میگذاری احترام خواهی دید)
5- دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر – کای نور چشم من بجز از کشته ندروی
(هر تخمی کاشتی . محصولش برداری) (از مکافات عمل غافل مشو)
6- همچو مال ظالمان بیرون جمال – وز درونش خون مظلوم و وبال
همچو وعده ای مکر و گفتار دروغ – اخرش رسوا و اول با فروغ
(زیبا ای فقط ظاهری است)
7- گاوان و خران بار بردار – به ز ادمیان مردم ازار
( احمق بودن بهتر از شرور بودن است)
8- یار بد بد تر بود از مار بد – تا توانی میگریز از یار بد
(تنها بودن بهتر از همنشینی با بدان است)
9- تا مرد سخن نگفته با شد – عیب و هنرش نهفته باشد
(پرنده با صدایش و ادمی با کلامش شناخته میگردند)
10- چو جان باشد گزیده ای از پیشین – تو بر یار گزیده هیچ مگزین
(کتاب و دوست باید کم باشد و گزیده)
11- دوست را کس به یک بدی نفروخت – بهر کیکی گلیم نتوان سوخت
(برای فرار دادن موش . خانه ات را اتش نزن)
12- چو میدانستی که افتادن به ناچار – نبا یستی چنین با لا نشستن
(زیاد با لا منشین که افتادنت سخت تر با شد)
13- گر جامه گلیم یا که دیباست – چون شسته و پاک بود زیباست
(پاکیزگی در مجاورت ایمان است)
14- تن ادمی شریف است به جان ادمیت – نه همین لباس زیباست نشان ادمیت
(لباس شخصیت نمی اورد)
15- عزیز من در درویشی و قنا عت زن – که خواری از طمع و عزت از قناعت زاد
(به انچه که به دیگران تعلق دارد چشم طمع مدوز)
16- گر کسی خاک مرده باز کند – نشنا سد توانگر از درویش
(مرگ عامل بزرگ مساوات و برابری است)
17- انچه تو به خود روا داری همان – می بکن از نیک و از بد با کسان
و انچه نپسندی بخود از نفع و ضرر – بر کس مپسند هم ای بی هنر
(انگونه عمل کن که مایلی با تو عمل کنند ) . (یک سوزن بخود بزن یک جوالدوز به دیگران)
18- نگه کن در همه روزت به فردات – مکن بد تا نبینی بد مکافات
(چو بد کردی منتظر مکافاتش باش)
19- شوم است مرغ وام مر او را مگیر صید – بی شام خفته بهتر کز وام خورده شام
(خو دت را در قرض مینداز)
20- ای دل غم این جهان فرسوده مخور – بیهوده نه ای غمان بیهوده مخور
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید – خوش باش غم بوده و نابوده مخور
(غم مصیبت نیامده را به خود راه مده)
21- تواضع مرد را دارد گرامی – ز کبر اید بدی در نیکنامی
(بر اسپ بلند سوار نشو ) . (متکبر و خود بین مباش)
22- تو نیکی از ان شهر و کشور مجوئ – که دارد در ان بی هنر ابروی
(جای که فرزانگی کمیاب است . جهالت هوشمندی است)
23- بد خواه کسان هیچ به مطلب نرسد – یک بد نکند تا به خودش صد نرسد
من نیک تو خواهم و تو خواهی بد من – تو نیک نبینی و به من بد نرسد
(با هر دست که دادی پس میگیری)