4- ربُّ المشارق والمغارب:
خداي سبحان در كتاب بزرگ خود ميفرمايد:
]رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ[
«پروردگار مشرق و مغرب» [شعرا/28]
]رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ[
«پرودرگار مشرقين و مغربين» [الرحمن/17]
]رَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ[
«پروردگار مشرقها و مغربها» [معارج/40]
ملاحظه ميكنيم كه در آيهء اول، مشرق و مغرب به لفظ مفرد، در آيهء دوم به صيغهء تثنيه و در آيهء سوم به صيغهء جمع ذكر شدهاند.
اكنون اگر ما هر يك از اين آيات را فراخور حجم تفکّر عقلي بشر در هنگام نزول آن تفسير كنيم، ميبينيم كه:
1. در آيهء اول: مفهوم مشرق عبارت از جهت طلوع خورشيد، و مفهوم مغرب جهت غروب آن است. پس هنگامي كه خداي سبحان ميگويد: «پروردگار مشرق و مغرب»؛ ديگر در اينجا ميان عقل بشر زمان بعثت و آيهء مباركه تعارضي پديدار نميشود.
بعد از آن، اگر از ديد معاصران نزول قرآن به آيهء دوم يعني: ]رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ[ نگاه كنيم، ملاحظه ميكنيم كه تفسير آن در عصر نزول قرآن به دو معني كاربرد دارد؛ يكي جهت شرق، و ديگري مكان معين طلوعگاه خورشيد. به همين گونه «مغرب» نيز داراي دو معني است: يكي جهت مغرب و ديگري مكان معين غروب گاه خورشيد. يعني اينکه از ديدگاه عقل بشر در عصر نزول قرآن، آيهء مباركهيي كه (مشرقين و مغربين) را به لفظ تثنيه ذكر نموده، دو معناي جهات مشرق و مغرب و دو مكان معين طلوع و غروب خورشيد را ـ هر دو ـ در خود جمع نموده است كه اين تفسير، همان برداشت متعارف از آيهء فوق در زمان نزول قرآن كريم ميباشد.
2. اما چون به ]رَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ[ ميرسيم، ميبينيم كه تفسير آن در وقت نزول آيهء مباركه اين است كه: هر سرزميني از خود طلوعگاه و غروبگاه مخصوصي دارد و خداوند ذوالجلال است كه فرمانفرماي همه اين طلوعگاهها و غروبگاههاست.
ولي اگر از عصر نزول قرآن كريم گذر كرده و به اين آيات از ديدگاه مفاهيم علمي معاصر نظر اندازيم، ملاحظه ميكنيم كه تفسير معاصر اين آيات، با تفسير زمان نزول آنها اختلاف مفهومي پيدا ميكند.
ابتدا از ]رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ[ آغاز ميكنيم؛ آيهء كريمه در اينجا به معني عام خود تفسير ميشود ليكن از اين عموميت كه بگذريم، ميبينيم كه خداي متعال در اين آيه، كلمهء «مشرق» را به كلمهء «مغرب» پيوسته گردانيده است. البته تفسير دقيق علمي اين تقارن اين است كه در واقع امر، بدون مغرب، مشرقي وجود ندارد كه كرويت زمين اين امر را حتمي ميگرداند. يعني در عين وقتي كه خورشيد از يك جهت غروب ميكند، در عين همان لحظه از جهت ديگر آن طلوع مينمايد. بنا براين، وقتي خداي عزّوجلّ ميگويد: «پروردگار مشرق و مغرب»؛ و نميگويد: «پروردگار مشرق و پروردگار مغرب»، اين دقيقاً بدان معني است كه براي مغرب مفهوم جداگانهيي از مشرق قائل نميشود بلكه اين دو را كاملاً با همديگر پيوند ميزند. پس معني اين تقارن دقيقاً اين است كه طلوع و غروب هر دو در يك زمان انجام ميگيرند. يعني در عين زمان که خورشيد در يك سرزمين غروب ميكند، در قلمرو ديگري طلوع نموده است؛ تفسير و ديدگاهي كه با برداشتهاي عقلي بشر در هنگام نزول قرآن بيگانه است، چر اكه عقيدهء حاكم در عصر نزول قرآن اين بود كه مشرق و مغرب، دو جهت كاملاً جداگانهيي بوده و تماماً در مقابل همديگر قرار دارند. پس ملاحظه ميكنيم كه قرآن كريم در اين آيه، معنايي را به اذهان بشر معاصر نزول خويش القا ميكند كه تماماً با ديدگاه آنان همخواني دارد در عين حالي كه با جديدترين دستاوردهاي دانش زمان ما نيز تفسير ميشود.
بعد از اين، به آيهء كريمهء: ]رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ[ ميرسيم و از زاويهء علم جديد با اين سؤال رو به رو ميشويم كه چرا قرآن كريم در اين آيه هر كدام از «مشرقين» و «مغربين» را بالاستقلال به صيغهء تثنيه ذكر كرده است و باز به علاوهء اينکه مشرقين و مغربين را به صيغهء تثنيه آورده، كلمهء «ربّ» را نيز در آغاز هر صيغه به طور جداگانه ذكر نموده است كه اين امر، مفيد استقلال و تباين آنهاست؟
در پاسخ بايد گفت: اگر ما به كرهء زمين بنگريم ميبينيم كه اين كره در واقع به دو بخش تقسيم شده است، كه نيم آن روشن و نيمهء ديگر آن در عين زمان تاريك است. نيمهء روشن آن از خود طلوعگاه و غروبگاهي دارد، در حالي كه نيمهء تاريك آن در تاريكي ديجوري خود شناور است. و چون كره تماماً دور زند، باز نيمهء تاريك آن با خورشيد رو به رو ميشود در حاليكه نيمهء روشن آن در تاريكي مطلق فرو رفته است. بنابراين نيم كرهيي كه تاريك بوده است، از خود مشرقي دارد. و نيمكرهيي كه در روشني به سر ميبرده است، در تاريكي شناور ميگردد. بنابراين، زمين در عموميت خود، داراي دو مشرق است؛ مشرقي كه خورشيد از آن نيم كره را روشن ميكند و مغربي در عين حال. و وقتي كره تماماً دور ميخورد و نيم كرهء ديگر آن ميآيد، باز اين نيمه از خود مشرق و مغرب جداگانهيي دارد. به اين ترتيب، آيهء: ]رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ[ به ما ميگويد كه نيم كرهيي كه در تاريكي شناور است، داراي مشرق و مغربي نيست در عين حالي كه نيمهء روشن آن را مشرق و مغربي است. و چون و ضع منعكس شود، اين نيمهء ديگر صاحب مشرق و مغرب ميشود در حالي كه نيمهء اول، باز مشرق و مغرب خود را از دست ميدهد. پس با اين حساب است كه كرهء زمين، در عموميت خود، داراي دو مشرق و دو مغرب جداگانه ميباشد.
وچون به : ]رَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ[ ميرسيم، ميبينيم كه با تقدم حاصله در علم نجوم، اين حقيقت ديگر روشن ميباشد كه ما در هيچ كشوري از كشورهاي جهان، مشرق و مغرب واحدي نداريم بلكه اين مشارق و مغارب متعدد و بي شمار اند كه در هر جايي از زمين وجود دارند؛ زيرا در واقع امر، زاويهء طلوع در مكانهاي مختلف تغيير ميكند. و به همين ترتيب زاويهء غروب نيز؛ اما حسّ انسان ظاهراً اين امر را درك نميكند. در حالي كه اگر ما به كرهء زمين بنگريم، در مييابيم كه در هر جزئي از يك ثانيه، مشرقي است كه خورشيد در آن بر شهري طلوع ميكند در عين حال كه از شهري ديگر غروب نموده است. يعني در واقع ما براي هر منطقه از جهان، ميليونها مشرق و مغرب داشته و به طور قطع ميدانيم كه مشرق و مغرب حتي در يك كشور واحد هم، در ايام يك سال دو بار تكرار نميشود و خورشيد هرگز بر يك شهر از عين مكاني كه ديروز از آن طلوع نموده، طلوع نميكند. هرچند جهت طلوع نيز يكي است اما مسلماً زاويهء آن در هر روز فرق ميكند؛ و همچنين است غروب. همين اختلاف البته، در فصول مختلفهء سال نيز حاكم مي باشد. يعني طلوع خورشيد در زمستان، با طلوع آن در بهار و خزان متفاوت است. و چنين چيزي ممكن نيست مگر اينکه زمين در هر سال يك بار بر محور خورشيد حركت دوراني داشته باشد. در واقع همين حركت است كه براي هر روز، مشرق و مغرب جداگانه، يا زاويههاي طلوع و غروب جداگانه، بلكه حتي وقتهاي جداگانه و مختلف ايجاد ميكند؛ به طوري كه وقت هر روز با وقت روز ديگر تفاوت دارد.
به جاي اينکه براي اثبات اين حقيقت به پيچيدگي هاي علم نجوم وارد شويم، بهترين مثال براي ما همين روزهء ماه رمضان است. ملاحظه ميكنيم كه ما در ماه مبارك رمضان، در افطار هر روز، مغرب جداگانهيي از روز ديگر داريم. و همچنين در خودداري از اكل و شرب، طلوع ديگري غير از طلوع روز قبل. اوقات نماز نيز در هر روز نسبت به روز ديگر فرق ميكند كه اينها همه تابع حركت زمين بر محور خورشيد است.
دقيقاً در اينجاست كه ما به عمق مفهوم علمي آيهء كريمهء ]رَبُّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ[ آشنا ميشويم و در برابر اعجاز علمي اين سه آيهء مباركه كه با سه گونه تعبير از يك حقيقت كه همانا طلوع و غروب خورشيد است، نازل گرديده اند و هر يك از نظر علمي در نهايت دقّت قرار دارند، خيره ميمانيم.
شيخ محمد متولي الشعراوي كه مبحث فوق را در كتاب خود: «معجزة القرآن الكريم» بازنموده است، بعد از تبيين اين حقيقت ميگويد:
«من ميخواهم در اينجا روي اين نكته تأكيد نمايم كه دادههاي قرآن در آيهء اوّل، يعني: ]رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ[، دادههاي آن در آيهء دوم يعني: ]رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ[ را ملغي و بي اعتبار قرار نداده است. و باز دادههاي اين هر دو آيه، عطا و بخشش آن در آيهء سوم، يعني: ]رَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ[ را مخدوش نگردانيده است بلكه هر آيه در جاي خود، عطا و دهشي مستفيض و عظيم را براي بشريت ارمغان ميكند.
حتي تقدم علميي كه بسياري از مفاهيم متعارف و ديگاههاي سنتي در عرصهء علوم هستي شناسي را تغيير داده است، هر گز نتوانسته معني اين آيات را تغيير دهد بلكه تماماً با آنها همآهنگ گرديده است. او مي افزايد: در اينجا سخني را به خاطر ميآورم كه در يكي از نسخ خطي قديمي خوانده بودم. نويسندهء اين مخطوطه ميگويد: «اي زمان! كه در تو هست همهء زمانها!» معناي اين سخن اين است كه «زمان» در كائنات يك امر نسبي است. مثلاً وقتي من در اينجا در محلهء «الحسين» قاهره نماز ظهر را ادا ميكنم، مردمي ديگر در بعضي از جاهاي ديگر دنيا در عين زمان نماز عصر را برگزار مينمايند، جمعي ديگر در يك جاي سوم نماز مغرب را. جمعي چهارم در جاي ديگري نماز عشا را و جمعي پنجم در جايي ديگر، نماز صبح را. يعني اينکه در روي زمين در يك وقت واحد، جهت اداي نمازهاي ظهر و عصر و مغرب و عشا و بامداد، براي خداي عزّوجلّ اذان و اقامه خوانده ميشود و از اين روي، در تمام اوقات و لحظات زمان، ذكر و نيايش حقتعالي جاري است».
اين فقط سه آيه از آيات قرآن كريم است كه مرزهاي زمان را درنورديده و با تقدم علمي بشر، دقّت در تعابير و معاني آن روشن گرديده است به طوري كه اين آيات در هنگام نزول قرآن عطا و بخششي داشته اند، امروز عطاي ديگري دارند و اي چه بسا كه در زمانهاي آينده و بعد از تقدم بيشتر علم، باز بخششها و دريافتهاي مجدد ديگري داشته باشند؛ از آن رو كه عطاياي قرآن هميشه متجدّد و متطوّر ميباشد.
اعجاز قرآن كريم درا ينجا اين است كه براي هر عصر و هر نسل، عطاياي خاص خود را داراست و نياز هر عقل را نيز، مطابق ظرف و محمل آن برآورده ميكند بدون آنکه اين كار، با حقيقت علميي در تناقض باشد و يا با حقايق هستي در تصادم. تصادم حقايق هستي با حقايق قرآن از آن رو منتفي است كه فاعل در حقيقت خداي متعال است، خالق نيز هم اوست و گوينده نيز خود او ميباشد. و اين، خود يكي از نواحي اختلاف قرآن كريم در معجزاتش با كتب آسماني ديگر است؛ امري كه شيخ شعراوي در ابواب ديگر كتابش از آن به تفصيل سخن گفته و ما را در اين رساله مجال بازكردن بيشتر آن نيست.