خودکشی، استيصال ويأس، يا اعتراض دردناک وتلخ
هدف اصلاً تأييد خودکشی نيست بلکه هدف نشان دادن علل آن در شرايط کنونی ايران است
فرستنده: علی ديانتی
بسیار شنیده ایم كه «خودكشی» هرچند تلخ و دردناك اما اعتراضی است به وضع موجود. به نظامی، یا سیستمی و یا حاكمیتی. همه ما صحنه دردناك و غیرقابل باور خودكشی یك دانشجوی تربیت معلم همدان را در برابر چشمان همكلاسیهایش برروی صفحه فیلمهای اینترنتی دیدیم. همه ما خبر خودكشی دختر دانش آموزی را بعد از دیدن تصویر پدر معتادش در تلویزیون خواندیم اما به راستی وقتی میشنویم یك جوان مسافركه به دلیل نداشتن بنزین خود را حلقآویز كرده است چه میتوانیم بگوییم؟ و یا زمانی كه خبر خودكشی زنی بی پناه را میخوانیم كه به خاطر موفق نشدن در گرفتن طلاق دست به خودكشی زده است چه میگوییم؟ و اندوهبارتر این كه وقتی خبر خودكشی مادری با دختر خردسالش را میخوانیم چه تحلیلی برای آن خواهیم داشت. رژیم ضد بشری آخوندی همه مفاهیم و ارزش ها و معانی كلمات و واژه ها را عوض كرده است. فرهنگ آخوندی جایی برای اصالت مفاهیم گذشته نگذاشته و هر واژه، یا ارزش اجتماعی را باید براساس معیارها و نگاه هایی ضدبشری خواند و معنی كرد. و «خودكشی» یكی از این واژه هاست. خودكشی با طیف گستردهیی كه در بر گرفته دیگر منحصر به مثلا روشنفكران معترض، و مأیوس، نیست. تا به عنوان اعتراضی اجتماعی و سیاسی تلقی شود. شاید هم تعبیر درست این باشد كه بگوییم اعتراض سیاسی به حاكمیت آخوندها از حیطه روشنفكران خارج شده و یك گستردگی بسیار وسیع اجتماعی، مركب از زنان و مردان و حتی كودكان را نیز در برگرفته است. فاجعه خودكشی اقشار مختلف را در خود میكشد و میبلعد. اسفبارتر این كه در سال های اخیر شاهد نمونههای تكاندهندهیی از خودكشیهای جمعی و خانوادگی بوده ایم. نماینده مجلس رژیم از بیجار اعتراف میكند كه با تعطیل شدن یك گروه صنعتی 200 نفر خودكشی كرده اند و 2هزار خانواده كارگری از هم پاشیده شده است. خبرگزاری حكومتی ایسنا (9دی86) خبر از چهار خودكشی دركمتر از9ساعت در تهران میدهد اما در همه آنها یك چیز به خوبی چهره كریه خود را نشان میدهد. در یك خودكشی به ظاهر اجتماعی هم مفهومی عمیقا سیاسی نهفته است و هم معنایی اجتماعی و هم به لحاظ فرهنگی بار بسیار غلیظی دارد. هرخبری كه درباره خودكشیها منتشر شده است نشان میدهد كه یك جامعه، در كلیت خود، از یك بحران عمیق و یك تضاد حل و فصل ناشده سیاسی رنج میبرد. از این رو هرخودكشی پیامی است از عدم مشروعیت مرتجعانی كه با تكیه براریكه قدرت جامعه یی را در خلاء ارزش های مادی و معنوی به سوی سقوطی دردناك و انحطاطی گریزناپذیر سوق میدهند. در اینجا برخی از این خودكشیها را مرور میكنیم و نتیجهگیری آن را به عهده خوانندگان وامیگذاریم: فاجعه خودكشی در میان دانشجویان روز یكشنبه دوم تیرماه جاری خبر خودكشی دو دانشجوی دانشگاه های سیستان و بلوچستان و دانشگاه آزاد لاهیجان منتشر شد. خبری تلخ، دردناك و هشدار دهنده. خبرنامه امیركبیر كه این خبر را منتشر كرده است در گزارش خبری خود نوشته است: «دختر دانشجوی دانشگاه آزاد لاهیجان خود را از محل اتاق حراست دانشگاه در طبقه چهارم به پایین انداخته و جان سپرد و یکی از دانشجویان دانشگاه سیستان و بلوچستان نیز بر اثر فشارهای حراست دانشگاه با خوردن قرص خودکشی کرده است. دختر دانشجوی دانشگاه لاهیجان پیش از این نیز چندین بار به کمیته انضباطی دانشگاه احضار شده بود و سرانجام پس از این که هفته گذشته مجددا به حراست احضار شد، خودکشی کرد». حسب المعمول روزنامههای حكومتی سعی در پرده پوشی و رفع و رجوع فاجعه دارند. مثلا روزنامه حكومتی اعتماد نوشته است: «این دانشجوی دختر که به دلیل نامشخصی به اتاق حراست دانشکده فنی این دانشگاه مراجعه کرده بود، بعد از دقایقی خود را از پنجره اتاق – واقع در طبقه چهارم- به پایین انداخت و به زندگی خود پایان داد. با این حال هنوز از دلیل احضار -یا مراجعه- دختر دانشجو به حراست خبر موثقی در دست نیست». خبرنامه امیركبیر هم از قول یك دانشجوی مجهول الهویه نقل می كند: «ما هم اطلاعی از دلیل حضور دوستمان در حراست نداریم، فقط طبق اطلاعات ما ایشان امروز در سر جلسه امتحان هم حاضر نشده بود». این كار كه معنایی جز به در بردن عوامل این جنایت ندارد البته از نظر دانشجویان و كسانی كه در جریان امور قرار دارند مخفی نمانده است در یكی از پیام هایی كه به دنبال همین خبر آمده است میخوانیم: «بعد از افشای مستند فضیحت دانشگاه زنجان، مثل روز علت همه خودکشیهای دختران دانشجو در سراسر ایران روشن است. به خصوص خودکشیهایی مثل خودکشی آن دانشجوی میکروبیلوژی،بعد از دستگیری و آزادی،یا این دو خواهر بلوچ و لاهیجانی و.و.و.و. فکر میکنید حراست از آنها چه میخواسته و چرا آنها را مکررا به اتاقش میکشیده، غیر از قصد دست درازی و تجاوز جنسی به آنها.؟ میخواهیم برای اینکه وجدانمان زیاد آزارمان ندهد، و یا احساس بی غیرتی . نکنیم، و شریک جرم محسوب نشویم مثل کبک سرمان را زیر حجاب به اصطلاح بیخبری! فرو ببریم و خودمان را به کوچه رذیلانه و خفتبار بی اطلاعی! دروغین بزنیم.؟ خیلی هم معلوم است چرا آن خواهر شرافتمند دانشجو خودش را از پنجره اتاق حراست پائین انداخته. یا آن یکی خودش را به دار آویخته.چون هیچ راه نجات دیگری برای رهایی از هرزه دراییهای حراستیهای فاسد و جانی برای خودش نمیدیده.». دختر دانشجوی دیگری نوشته است: «پس از این که دختر دانشجوی زنجانی دستگیر شد دختران از ترس دستگیری و انواع تهمت ها در مقابل درخواست های شنیع حراستیها چارهیی جز کشتن خود نمیبینند. از دانشجویان پسر عاجزانه خواهش میکنم هر بار که دختری را به حراست احضار میکنند یکی از پسرها با هر بهانه یی که شده با او برود. این همکلاسیهای ما هستند و مانند خواهران ما. از آنها در مقابل این وحشیها وظیفه داریم دفاع کنیم. هیچ امیدی هم به دولت و قوه قضائیه نیست همانطور که در جریان زنجان شاهدش بودیم». خواننده دیگر این خبر نوشته است: «شاید خواهر دانشجوی لاهیجانی حراستیها را تهدید به افشاگری کرده، و آنها هم برای ممانعتاش، اورا از پنجره به پایین پرتاپ کردهاند. شاید اورا عمدا به قتل رساندهاند، تا فضاحتهای اخلاقیشان بر ملا نشود.» خبرنامه امیرکبیر، در همین روز خبر دیگری دارد مبنی بر این كه یک دانشجوی دانشگاه سیستان و بلوچستان نیز با خوردن قرص خودکشی کرده است. خبرنامه امیركبیر نوشته است: « این دانشجو دانشگاه سیستان و بلوچستان بارها به کمیته انضباطی دانشگاه احضار شده و از طرف حراست دانشگاه تحت فشار بود. این دومین مورد خودکشی طی یک و ماه نیم گذشته در دانشگاه سیستان می باشد. پیش از این نیز در اواخر اردیبهشت ماه، یکی از دانشجویان دختر این دانشگاه با خوردن جوهر نمک خودکشی کرده بود». البته موارد بسیار زیادی در گذشتههای نه چندان دور در این زمینه بوده است. این خبرنامه به چند مورد آن اشاره كرده است: « در روز چهارشنبه ۲۸ فروردین ماه یک دانشجوی دکترای شیمی معدنی دانشگاه بهشتی با خوردن سیانور خودکشی کرد. چهار روز بعد از آن و در اول اردیبهشت ماه یک دانشجوی مرکز تربیت معلم همدان در محوطه دانشگاه با سلاح گرم خودکشی کرد. چندی پیش یک دانشجوی اصفهانی نیز در شهرکرد خودکشی کرد. فریناز ۲۱ ساله که دانشجوی پزشکی بود، دو روز قبل از خودکشی به خاطر حجاب از سوی مأموران مورد ضرب و شتم قرار گرفته و بازداشت شده بوده و پس از آزادی دست به خودکشی زد. در سال جاری، در دامغان نیز یک دانشجوی دختر در محل خوابگاه و با استفاده از پارچه، خود را از در حمام خوابگاه حلقآویز کرد. این دختر، ۲۱ ساله، اهل و ساکن کرج و دانشجوی میکروبیولوژی دامغان بود. در تهران نیز یک دانشجوی کارشناسی ارشد صنایع غذایی خود را از بالای ساختمان خوابگاه شش طبقه به طرف پایین پرت کرد و در دم جان باخت. این دانشجو که در خوابگاه شماره ۱۱ دانشگاه علوم پزشکی بهشتی تهران واقع در خیابان یوسف آباد حضور داشت با پرتاب خود از بلندی به زندگی اش خاتمه داد. به اعتراف مقامات حكومتی خودكشیهای دانشجویی دومین عامل مرگ در بین دانشجویان ایرانی است. براساس آمار منتشره نهادهای دولتی سالانه 4200 دانشجو دست به خودكشی میزنند. رئیس حراست كل وزارت علوم گفته است: «از هر ۲۸ مورد خودکشی دانشجویی در ایران، ۷ مورد مربوط به پسران و ۲۱ مورد دیگر مربوط به دختران است». خبرنامه امیركبیر از قول یکی از دانشجویان دانشگاه سیستان و بلوچستان مینویسد: «مسئولین دانشگاه در برابر این خودکشیها پاسخگو نیستند، در حالی که با استفاده از کمیتههای انضباطی در دانشگاه سیستان جو خفقان ایجاد و دانشگاه را به پادگان تبدیل کردهاند». در برابر این رسواییهای خانمانبرانداز، مقامات حكومتی با وقاحت سعی در توجیه قضایا دارند. مثلا معاون مزدور دانشجویی و فرهنگی دانشگاه سیستان و بلوچستان با دجالگری آموخته از امام دجالشان گفته است: «ما همه معتقد به اصلاح اموریم. چه کسی است که ادعا کند که همه چیز در بهترین وضع ممکن است؟ تا امام زمان (عج) قدم بر چشم ما نگذارد، هیچ چیز در بهترین وضع ممکن قرار نخواهد گرفت». پاسخ این همه دجالگری را یك خواننده این خبر این چنین داده است: «تا زمانی که این افراد بر ما حکومت می کنند این حوادث خیلی هم دور از انتظار نیست تا زمانی که خودمان دست به کار نشویم هیچ کس به دادمان نخواهد رسید. وای بر ما که این ننگها را میبینیم و باز میل به زندگی در ما زندگی می کند». بررسی چهار نمونه از خودكشیها: گزارشگر روزنامه کارگزاران (9خرداد87) در گزارشی با عنوان «چشمهای بازمانده در گور»، خبر از خودكشی سه كارگر داد و نوشت: «هر كدام از این وقایع با فواصل زمانی و در نقاط مختلف كشور رخ دادهاند و در زمان خود به صورت گزارش های مستقلی منتشر شدهاند. حالا پس از گذشت سال ها با مدد گرفتن از حافظه و نوشتههای قدیمی سعی میكنم آنها را در آلبومی كنار هم بچینم و از میانشان تصویری مشترك نمایش بدهم. آن چه به عنوان «تصویر مشترك» برای روایت انتخاب كردهام نشان میدهد كه این سه كارگر (در حكم نمونه) ماه ها بدون حقوق و در فقر كامل زندگی كردهاند، گرسنگی كشیدهاند و شاهد رنج عزیزانشان بودهاند، اما فقط وقتی تصمیم به خودكشی گرفتهاند كه وجود انسانیشان را در خطر نابودی دیدهاند. شرم مثل عصب است. وقتی هنوز بدن را به واكنش وامیدارد یعنی بدن زنده است. شرم از مهمانان غریبه، شرم از دختربچه هفت سالهیی كه شوق خریدن روپوش مدرسه را دارد، شرم از دیدن پینههای دست فرزند، شرم از پسر سربازی كه به خاطر كرایه ماشین هشت ماه به مرخصی نیامده و حتی حقوق ناچیز سربازیاش را هم برای خانوادهاش میفرستد. اینها نهایت طاقت انسانی است كه شرم را میشناسد. از این مرز جلوتر رفتن، انكار جایگاه انسانی است. این مرز را باید با معیار شرافت شناخت. در این گزارش از خودكشی این مردان شریف دفاع نمیكنم، اما میكوشم آن را درك كنم. تصویر اول؛ وقتی به كارخانه نساجی رسیدم دو ساعتی میشد كه جنازهاش را از طناب دار جدا كرده بودند. كسی، شاید یكی از همكارانش بالاخره او را به بیمارستان رساند. همه میدانستیم كه مرده است. سرش تقریبا از بدنش جدا شده بود و تنها به نسوج گردنش وصل بود. اما همكارش اصرار داشت كه او را به بیمارستان برساند. من اطراف سولهیی خالی كه كارگر 40 ساله نساجی خود را حلقآویز كرده بود با معدود كارگرانی كه از تعدیل نیرو باقی مانده بودند صحبت میكردم. این كارگران را پس از تعطیلی كارخانه نگه داشته بودند تا از ابزار تولید محافظت كنند اما شش ماهی میشد كه هیچ حقوقی به آنها پرداخت نكرده بودند. ماجرا به اردیبهشت سال 83 باز میگردد. دقیقا وقتی كه ته ماندههای صنایع نساجی یكی پس از دیگری نابود میشدند، این صنایع قرار نبود تولید داشته باشند چون قیمت پارچههای چینی كه از طریق قاچاق وارد كشور میشدند از قیمت مواد اولیه تولید پارچه یعنی نخ ارزانتر بودند. مشخص بود كه تولید سودی ندارد و این كارخانهها باید تعطیل شوند. اما دولت نمیخواست هزینه اخراج هزاران كارگر نساجی را متحمل شود پس كارخانهها را به بخش خصوصی واگذار كرد تا آنها به ازای مالكیت رایگان زمین و ابزار تولید، دولت را از شر هزینههای سیاسی و اجتماعی اخراج نیروی كار این واحدها خلاص كنند. به ماجرای كارگری كه سرش هنوز به رگ و پی گردنش وصل بود بازگردیم. همكارش میگفت وقتی از اتاق مدیر كارخانه بازگشت من داشتم چای درست میكردم. صدایش زدم بیاید. گفت تا انبار میروم و برمیگردم. یك ساعت گذشت اما خبری نشد. رفتم دنبالش دیدم جنازهاش توی هوا تاب میخورد. با نردبان شش متر بالا رفته بود و طناب را به حفاظ سقف بسته بود. از آن فاصله كه خودش را رها كرد، گردنش طاقت وزن بدنش را نیاورد و كار تمام شد. كارگران هنوز نمیدانستند چرا اینطور غیرمنتظره خودكشی كرده است. مدیر كارخانه بلافاصله پس از مطلع شدن از خودكشی كارگر، كارخانه را ترك كرده بود. یكی از كارمندان دفتری میگفت به سراغ مدیر آمده بوده تا بخشی از حقوق معوقهاش را بگیرد. حتی التماس میكرد در حد 10هزارتومان به او قرض بدهند. كارگری كه جنازهاش را پیدا كرده بود هم میگفت چند ساعت قبل از این اتفاق، همسرش تماس گرفته بود خبر بدهد كه در خانه مهمان دارند. دو روز بعد از حادثه با همسرش صحبت كردم. هنوز داغدار بود و انگار من بازجویی، چیزی باشم پاسخم را میداد؛ «من بهش حرفی نزدم. فقط گفتم از شهرستان مهمان آمده. موقع برگشت یك چیزی بگیر كه جلوی غریبهها آبروداری كنیم. توی خانه چیزی نداشتیم. نمیشد غذایی كه خودمان میخوریم را جلوی مهمان رودربایستیدار بگذاریم. نمیدانستم میخواهد چنین بلایی سر خودش بیاورد وگرنه لال میشدم اگر میگفتم.» تصویر دوم؛ روستای فدشك یك جایی وسط كویر است. حدود 45 كیلومتر با بیرجند فاصله دارد؛ پرت و دورافتاده و متروك. فردای روزی كه كارگر معدنی در حیاط خانهاش خودسوزی كرد به آنجا رفتم. توی حیاط هنوز بوی گوشت سوخته میآمد. شب قبل خانوادهاش هم نه از صدای فریاد مردی كه در آتش میسوزد، بلكه از بوی سوختن گوشت آدم زنده از خواب پریده بودند. با دكتر كشیك بیمارستان امام رضا هم كه حرف میزدم برایش عجیب بود كه چطور این مرد در هشیاری بیشتر از یك دقیقه سوختن بدنش را تاب آورده اما فریاد نزده است. همسرش، پیرزنی كه گریه صدایش را بریده بود، با كمك پسرش فهماند كه مرد كاملا ناامید شده بود. 17ماه حقوقش را نداده بودند و او هیچ از دستش بر نمیآمد. هربار كه به سراغ طلبش از معدن میرفت او را به یكی از نهادها و سازمان هایی میفرستادند كه او حتی نمیتوانست تابلوی سردر ساختمانش را بخواند، چه رسد به كاغذبازیهای بیهودهیی كه او را بیشتر از پیش گیج میكردند و ناامید. درك نمیكرد چرا بعد از 30سال كاركردن در معدن باید برای گرفتن حقش از این اتاق به اتاق دیگر برود و حرف های عجیب و غریب بشنود و آخر سر هم جواب سربالا بگیرد. پسر 16 ساله این مرد هم كنار كورههای آجرپزی كار میكرد یا برای پیمانكاری از كوه سنگ میكند و از این قبیل كارها. میگفت: «دست هایم را از پدرم قایم میكردم. حرص میخورد وقتی پینههای دستم را میدید» این مرد روز آخر زندگیاش به معدن رفته بود. همسرش كه او را همراهی كرده بود، میگفت وقتی داشتیم میرفتیم دخترم بهانه میگرفت كه یك ماه دیگر باید به مدرسه برود و روپوش ندارد. او به دخترم قول داد كه برایش روپوش مدرسه بخرد. به محل كارش كه رسیدیم به مالك معدن التماس كرد كه لااقل 50هزار تومان از طلبش را بدهند. گفتند فردا بیا. از این فرداها زیاد شنیده بود. موقع برگشتن میگفت «خدا هم به این جور زندگی كردن من رضا نیست» تصویر سوم؛ در خردادماه 86، كارگر كنفكار رشت پس از گذراندن یك نیم روز سرشار از تحقیر و كتك، به اندازه پول تاكسی از همكارش قرض گرفت تا سریعتر خود را به كارخانه برساند، طنابی به لولههای سقف گره بزند و باقی ماجرا. مالك خصوصی صبح آن روز با كمك نیروهای انتظامی، كارخانه را از ابزار تولید خالی كرده بود. كارگران 11 ماه بدون هیچ حقوقی سركرده بودند و اینك تنها امیدشان با فروش ابزار تولید كارخانه نابود میشد. همه میدانستند كار تمام است اما تنها كسی كه به وضوح پایان كار را دید، او بود. جنازه او را حوالی ساعت یك بعدازظهر پیدا كردند. در آن وقت كه خبر را به خانوادهاش رساندند همسرش در مزرعه همسایه كارگری میكرد، پسرش سرباز بود و چون پول مسافرت نداشت هشت ماه به مرخصی نیامده بود و از پادگان خارج نشده بود. خانه نیز در اجاره نهضت سوادآموزی بود. درآمد این خانواده از كارگری موقت زن، ماهی پنج شش هزار تومان حقوق سربازی پسر و ماهی 15 هزار تومان اجاره تنها اتاق خانه به نهضت سوادآموزی تأمین میشد. دو روز پس از خودكشی كارگر كنفكار كه به سراغ خانوادهاش رفتم، همسرش وقتی اوضاع را شرح میداد بیمقدمه از من پرسید؛ «میدانی سیب زمینی كیلویی 600 تومان است؟» با یك حساب سرانگشتی میشد فهمید كه این خانواده بعد از 25 سال كاركردن حتی از عهده سیركردن شكمشان هم بر نمیآیند. این كریهترین چهره فقر است. همسرش میگفت؛ «یك وقتهایی در را كه باز میكردم میدیدم جلوی در ایستاده. خجالت میكشید در بزند و داخل شود. صبحها كه میرفت دنبال حق و حقوقش میگفت؛ انشاءالله امروز میشود. بعدازظهر دست خالی برمیگشت و جلوی در میایستاد» آن چه فهمیدم این بود كه از زمان واگذاری كارخانه كنفكار به بخش خصوصی، در حدود سه سال این كارگران را در بلاتكلیفی نگه داشته بودند. 16ماه بیمه بیكاری و وعده و وعید كه امروز و فردا كارخانه دوباره راه میافتد، پس از آن هم این كارگران 11ماه بدون حقوق سپری كرده بودند تا این كه متوجه شدند ابزار تولید كارخانه در حال فروش است»/ آخرین گفتگوی این كارگر شریف و دردمند با پسرش گویای بسیاری واقعیات است: «روز پنجشنبه از پادگان با پدرم صحبت كردم. از پشت تلفن معلوم بود كه حالش بد است. بریده بود انگار. میگفت شنبه میخواهند دستگاهها را ببرند. مادرت صبح تا غروب توی مزرعه مردم كار میكند، من هم هر روز میروم استانداری اما هیچ كس به ما جوابی نمیدهد. میگفت كار تمام است.// هیچ كسی به داد ما نمیرسد. گفت دفترچههای تامین اجتماعی 11 ماه است كه تمدید نشده. اگر خواهرت مریض بشود كجا ببرمش؟ بعد گفت؛ من چه كار كنم با 48 سال سن؟ زمین دارم كه كشاورزی كنم؟ دیگر كجا كار كنم؟ به جوان ها كار نمیدهند، به من كار میدهند؟ هی میگفت من چه كار كنم از این به بعد؟» خودكشی براثر فقر یكی از رایجترین انواع خودكشیها: در 25اردیبهشت ماه گذشته یك مرد روستایی در سنقر كرمانشاه پس از آن كه دختر و پسرش و خودش را به سیم برق وصل كرد، از مرگ نجات یافت. البته دو كودك او جان خود را از دست دادند و مرد دلیل این عمل را این گونه عنوان میکند که «نمیخواستم فرزندانم به عاقبت من دچار شوند».خوشبختانه این بار «كارشناسان» حكومتی كه عادت دارند هر فاجعهیی را به «ناراحتی و عدم تعادل روحی» افراد تعبیر كنند این بار از رو رفته و اعلام كردهاند: «عدم توانائی وی در تهیه مایحتاج اولیه زندگی و فقر شدید اقتصادی، وی را تا سر حد جنون پیش برده که به یک چنین عمل تکان دهندهیی دست زده است.(خبرنامه امیركبیر 25اردیبهشت 87) نظیر همین فاجعه در مشکینشهر رخ داد. این بار قربانی مادری ۳۴ساله است كه با دختر ۱۷سالهاش با خوردن قرص فسفید آهن معروف به قرص برنج، خودکشی کردند. در خبرها آمده بود که این مادر و دختر در فقر کامل زندگی می کردند(رادیو فردا ـ اول خرداد87) یكی دو سال قبل، یك نماینده مجلس رژیم یك نمونه بسیار تكاندهنده از این نوع خودكشیها اعتراف كرد و گفت: «گروه صنعتی ملی در سال های نه چندان دور با 32شركت تحت پوشش 14هزار و 500كارگر را در اختیار داشت و امروز این گروه صنعتی به پاركینگ اتومبیلهای فرسوده و اسقاطی تبدیل شده است.// پس از تعطیلی این گروه بزرگ صنعتی كه به خاطر مسائلی چون واردات و ركود بازار فروش و كمبود نقدینگی رخ داد 200نفر خودكشی كردند و كانون گرم 2هزار كارگر به دلایل متعددی از هم پاشیده شد» (از گفتگوی محمدعلی مقنیان با گروه كارگری ایلنا 24شهریور85) یه نمونه دیگری می پردازیم: خودكشی جوانی كه در تهران مسافركشی میكند. خبرگزاری حكومتی ایسنا (14شهریور86) در گزارش خبری خود نوشته است: «جوانی 27ساله شب گذشته به دلیل بیكاری، خود را حلقآویز كرد. شب گذشته در میدان هروی، زمانی كه پدر و مادر یك جوان 27 ساله به نام آرش به منزل خود مراجعه میكنند با جسد حلقآویز شده فرزندشان از حفاظ پنجره مواجه شده و فورا مأموران كلانتری را در جریان این حادثه قرار میدهند. آرش، مسافركش بوده و به امرار معاش 2خانوار از طریق مسافركشی میپرداخته كه به دلیل نداشتن بنزین و عدم توانایی كسب درآمد، شب گذشته خود را در منزل پدرش حلق آویز كرده و به زندگی خود پایان داده است»/ خودكشیهای زنان: خودكشیهای زنان یكی از گستردهترین خودكشیهای رایج در ایران آخوندزده است. البته انگیزه این خودكشیها متفاوت است. برخی اقتصادی، و برخی به خاطر فشارهای ارتجاعی، و برخی به خاطر مسائل اخلاقی است. اما فرق چندانی ندارد. زنان قربانیان مظلوم و اغلب خاموش جنایتی بزرگ هستند. و سرگذشت هریك تكاندهنده و تلخ است. نمونههایی از آنها را نقل میكنیم: به گزارش خبرگزاری حكومتی ایسنا (25اردیبهشت87)، مادری دختر 17ماهه خود را از پشت بام به پایین پرتاب كرده و خود نیز اقدام به خودكشی كرده است. ایسنا نوشته است: «در بررسى های اولیه مشخص شد متوفی توسط مادرش از پشتبام منزل به پایین پرتاب شده و سپس خود مادر نیز خود را از پشتبام به پایین پرتاب كرده و مصدوم شده است. در پی تحقیقات بعدی دختر 11ساله این خانواده، گفت: صبح مادرم مرا از خواب بیدار كرد و به همراه خواهر كوچكم به پشتبام برد. بعد گفت میخواهیم هر سه به پایین بپریم من ترسیدم و فرار كردم اما زمانی كه به حیاط رسیدم مادر و خواهرم را دیدم كه كف حیاط افتادهاند» روزنامه اعتماد (31اردیبهشت87) نمونه دیگری از خودكشی یك زن را گزارش كرده است: «خودکشی زن جوان پس از صادر نشدن حکم طلاق زنی که نتوانسته بود حکم طلاق خود را دریافت کند در پی پیام های تهدیدآمیز شوهرش با خوردن سم، به زندگی اش پایان داد.به گزارش خبرنگار ما، این زن 27 ساله که منیره نام داشت در 13 سالگی به عقد مردی به نام یعقوب درآمد و از او صاحب دو فرزند دختر شد. او پس از 14سال زندگی مشترک به خاطر آزارهای شوهرش تصمیم به جدایی گرفت اما پس از دو سال تلاش نتوانست حکم طلاق را دریافت کند و چندی بعد خودکشی کرد». در یكی از جدیدترین، و در عین حال دردناكترین خودكشیهای زنان دختری نوجوان خود رابه خاطر فشارهای كارفرمای خود كشت. «گلاویژ سلطاننیا» که همراه با خانوادهاش در همدان مشغول کار بود دست به خودسوزی زد. در گزارشی پیرامون این حادثه تلخ میخوانیم: « گلاویژ سلطاننیا که در یک کارگاه آجرپزی در شهر همدان مشغول کار بود، زمانی که پدرش برای امور شخصی به مهاباد بازمیگردد به همراه خواهرش در کارگاه به کار ادامه میدهد، اما از سوی صاحب کارگاه با نام ابراهیم الیاسی مورد اذیت و آزار قرار میگیرد. سرانجام گلاویژ سلطاننیا بر اثر فشارهای روحی ناشی از اذیت و آزار کارفرما، دست به خودسوزی زده و پس از 18ساعت در بیمارستان جانش را از دست میدهد. گستردگی خودكشیها و روند رو به افزایش شگفتآور است. آن چنان كه آمار منتشره اگر از سوی خبرگزاریهای رژیم و منابع رسمی و شناختهشده نبود جای شك و اما و اگر میگذاشت. اما وقتی خبرگزاری حكومتی ایسنا (9دی86) خبر 4خودكشی در كمتر از 9ساعت، آن هم فقط در تهران، را منتشر میكند اندكی از ابعاد این فاجعه تلخ روشن میشود. 4خودكشی در 9ساعت یعنی هر24ساعت بیش از ده نفر. ایسنا نوشته است: «چهار خودكشی با انگیزههای نامعلوم دركمتر از 9ساعت. بازپرس دادسرای جنایی تهران: این موارد زنگ خطر است تغییر سنتها ومشكلات اقتصادی مهمترین عوامل این حوادث هستند با وقوع چهار فقره خودكشی در كمتر از 9ساعت، پروندههایی با موضوع فوت مشكوك در دستور كار بازپرس ویژه قتل تهران قرار گرفت. به گزارش خبرنگار حقوقی ایسنا، ساعت15 روز گذشته مأموران كلانتری 112 ابوسعید، قاضی محمد روشن، بازپرس كشیك قتل پایتخت را در جریان فوت فردی 47ساله قرار دادند كه با حضور مأموران در محل، مشخص شد عباس خود را از سقف اتاق منزل مجردیاش با طناب حلقآویز كرده است.با گذشت 7 ساعت از اعلام این گزارش، زنگ تلفن بازپرس كشیك قتل این بار راس ساعت 22شب گذشته به صدا در آمد و مأموران كلانتری 126 تهراننو، قاضی روشن را از خودكشی فردی 54 ساله به نام احمد مطلع كردند كه با صدور دستورات قضایی و آغاز تحقیقات اولیه، مشخص شد متوفی اقدام به بریدن رگ گردن خود كرده و جان باخته است. ساعت 20/22شب گذشته نیز بازپرس ویژه قتل، با گزارش مأموران كلانتری150 تهرانسر از خودكشی جوانی 24ساله به نام حامد مطلع شد كه مأموران با حضور در صحنه متوجه شدند حامد به طریقه اولین خودكشی، خود را با طناب حلقآویز كرده است. نهایتا گزارش آخرین خودكشی ساعت 30/23 شب گذشته از سوی مأموران كلانتری 147 گلبرگ به بازپرس كشیك اعلام شد كه با صدور دستور قضایی جهت انجام تحقیقات، مأموران در محل حضور یافته و مشاهده كردند كه آرش 17ساله دست به خودكشی زده است. وی یك كیسه پلاستیكی را روی سر خود كشیده و آن را با چسب دور سرش محكم كرده بود كه احتمالا بر اثر خفگی ناشی از تنفس دی اكسید كربن بازدم خود جان باخته است. علاوه بر این 4مورد، ساعت 14روز پنجشنبه 6دی ماه سال جاری نیز فردی 32ساله به نام عباس در ایستگاه متروی دروازه دولت خود را جلو قطار انداخت و در جا، جان باخت كه این مورد نیز با گزارش به قاضی حسین اصغرزاده بازپرس كشیك قتل، تحت بررسی قرار گرفت».
فرستنده علی دیانتی