راه ابريشم درفرازونشيبهاي تاريخ
{ قسمت دوم واخير} تهيه و پژوهش از(صباح)
باگسترش روزافزون نشريه هاي انترنيتي متاسفانه معلومات اند کي درمورد راه ابريشم وجود دارد ،کشورهاي همسايه درين مورد تحقيقات وپژوهشهاي راانجام داده اند که شوربختانه نميشود به آن اعتمادواکتفاء کرد ، درين تحقيقات زماني خراسان راميراثي نياکان ،هرات جزي قلمروجداناپذير، بلخ را سرزمين قباله يي خويش … نوشته اند. اين همه مطالب وادارم ساخت که تابه نوشته ها، اثرهاي تاريخي ومنابع معتبرمراجع وبعدازمرورمقايسوي،ويرايش وپيرايش هاي لازم درمتن پژوهشها ، درمحلات تاريخي ، نامهاي شهرهاي بزرگ ، اصطلاحات آشنا به زبان دري وغلطي هاي تايپي – مطالبي راتهيه وبدست نشربسپارم . ويکي پديا ودانشنامه رشد نيزمنابع باصلاحيتي نسبت دست اندازي وتفکرکج انديشانه ، پنداشته نميشوند ومطالعه نبشته هاي نشرشده آن بايد بااحتياط صورت گيرد . درين مورد تاجاي پژوهش کریمی در دانشنامه جهان اسلام ميتواند قابل تاهيد باشد ولي باآنهم دقت وتوجه بيشترميطلبد.
نگاهي به چند شهرتاريخي که درمسيراين جاده موقعيت داشت
بلخ ( باختر)
میگویند که بنیادگذار بلخ جمشید (یَما) بودهاست. در زمانهای پیش از اسلام بلخ مرکز و آغازگر زبان اوستایی و دین زرتشتی بود و در دورههای فرمانروایی موریای هند و کوشانیان از مراکز دین بودائی و محل معبد معروف «نو بهار» بود.اولین حملهٔ مسلمانان به بلخ در سال 652 م. (32 ه. ق.) بسرکردگی احنف بن قیس بود. در سال 43 ه. ق. دوباره بتصرف مسلمانان درآمد ولی در زمان قتیبة بن مسلم (متوفی به سال 96 ه. ق.) بود که کاملاً مغلوب آنان شد. در دورهٔ اعراب، یعنی در قرون وسطی، بلخ همراه با هرات، نیشابور و مرو یکی از چهار قسمت (چهار ربع) خراسان بود.
در سال 118 ه. ق. اسدبن عبدالله قسری پایتخت خراسان را از مرو به بلخ منتقل کرد و این شهر رونق یافت. در سال 256 ه. ق. این شهر بتصرف یعقوب لیث صفاری درآمد. درسال 287 ه. ق. عمرو لیث صفاری نزدیک بلخ مغلوب اسماعیل سامانی شد و بقتل رسید و بلخ تحت حکومت سامانی درآمد. در سال 451 ه. ق. سلجوقیان تصرفش کردند و در سال 617 ه. ق. با وجود اینکه بلخ تسلیم چنگیز مغول شد، مغولان آن را ویران کردند و مردمش را قتل عام نمودند. در دورهٔ تیموریان (771 – 911 ه. ق.) تا اندازهای شکوه گذشته را بازیافت ولی پس از بنای مزارشریف در بیست کیلومتری آن، بلخ رو به انحطاط گذاشت. خرابههای بلخ قدیم اکنون ناحیهٔ وسیعی را اشغال کردهاست.
در منابع تاریخی به خاطر موقعیت فرهنگی و تمدنی بلخ از آن به نامهای مختلف یاد شدهاست. مثلاً بلخ گزین، بلخ الحسنا، ام البلاد، ام القرا، بلخ بامی، قبه الاسلام، دارالفقاهه، دارالاجتهاد… .
در تاریخ باستان، بلهیکا یا باختر را همان "بخدی" اوستا می دانند که با استناد به اقوال محققین، این شهر باستانی کانون رهایش و مدنیت شاخهٔ هندواروپایی است که در فلات خراسان و هند بسط و توسعه یافت و در عصر بودائی ها، آریاییان از شمال به جنوب سلسله کوه های هندوکش پراکنده شدند.
باختر مرکز و آغازگر زبان اوستایی و دین زرتشتی بود. بیشتر خاورشناسان زادگاه زردتشت را باختر (بخدی) می دانند.
در اوستا با کلمات ساده، از زندگی بدون تکلف و آرایش یما (جمشید) پادشاه سخن رانده شده است. نام پادشاهان آریایی که بنیان گذار برابری، حکمروایی و اداره بودند به پیشدادیان باختر نیز معروف است. در سرودهای ودائی از "یاما" که در اوستا "یما" است، نام برده اند.
پادشاهان قدیم بلخ عبارت بودند از پیشدادیان، کیانیان، اسپه ها که پسانها در شاهنامه فردوسی و روایات مؤرخان نیز از آنها یاد شده است. آریایی ها که به باختریان ثروتمند نیز شهرت داشتند، در اوایل هجوم و حملات قبیله های بدوی آسیای مرکزی قرار گرفتند. زمانیکه مادها و سپس هخامنشی ها، دولت های خود را در هگمتانه و پارس شکل دادند و اداره آنان نظم گرفت، ميان سالهای 540 و 545 قبل از میلاد متوجه باختریان گردیدند و برای تسخیر این سرزمین ثروتمند لشکرکشی ها کردند. سپس مناطق کرمانیا، پارت، باختر، هریوا، ستاگیدیا (افغانستان مرکزی) و درنگیانا در تصرف هخامنشی ها درآمد. بعد از کورش، داریوش از جمله شاهان مقتدری بود که به مناطق مفتوحه قناعت نکرده و سلسله فتوحات خود را تا دامنه سند ادامه داد. سپس متوجه غرب پارس شد. دراین زمان اداره کنندگان ساتراپی های شرقی خواهان استقلال و تأسیس سلطنت های جداگانه شدند و تحرک استقلال طلبی باعث شد تا مردم، "بسوس" والی باختریان را پادشاه این سرزمین اعلان کنند.
زمانیکه اسکندر مقدونی سلسلهٔ هخامنشی ها را در پارس مضمحل نمود، متوجه باختریان شده و در سال 330 ق.م. به این سرزمین لشکرگشایی را آغاز کرد. با وجود اینکه حکومت مرکزی در باختریان ازبین رفته بود و مردم در حالت قبیله ایی زندگی می کردند، ولی اسکندر به مقاومت شدید مردم هریوا و باختر برخورد.
باختر بعد از مرگ اسکندر مقدونی، جزء قلمرو سلوکیان درآمد. ادارهٔ آن بدست والیان یونانی اداره می شد. زبان مردم باختر از تأثیرات نفوذی یونانیان نیز متأثر گردیده و از قرن سوم ق.م.، رسم الخط یونانی با زبان پراکریت و رسم الخط خروشتی یکجا بکار می رفت و مورد استفاده قرار می گرفت. همچنان خط پارتی که انکشاف یافته خط آرامی است در عهد سلسلهٔ کوشانی ها و نفوذ ساسانی ها در بخش های از باختر مرسوم گردید.
در میانههای سدهٔ سوم ق.م. دولت موریای هند در گسترش دین بودایی در باختر سعی نمود. دولت يونانی باختری از این نفوذ دینی جلوگیری نکرد و می خواست خود را در ثروت هند شریک سازد. از این رو دین بودایی جای دین زردتشتی راگرفت. کوشانی ها با تشکیل دولتی مستقل، تمدنی جدید را در تاریخ باختر رقم زدند. کانیشکا مقتدرترین پادشاه کوشانی در 120 میلادی پایتختش را از باختر به بگرام و کاپیسا انتقال داد. این سلسله تا 220 میلادی دوام نمود که گرایش خاص در سیطره هند داشتند. یکی از قویترین حکومات محلی کوشانی ها، دولت کابلستان بود که از کاپیسا در جنوب هندوکش تا سواحل سند تسلط داشت. زبان پادشاهان کوشانی ختنی و تخاری بود که این دو زبان از هم تفاوت کلی داشتند. اما زبان خروشتی در باختر از تاریخ پنجم ق.م. تا آغز قرن ششم میلادی، به مدت ده قرن رایج بود. ساحهٔ زبان هاي فارسي دري وترکي از آسیای میانه تا جنوب سند و در غرب از کرمان تا سیستان وسعت داشت. آثاری از آن دوره ها نیز در مناطق مذکور وجود دارد.
از سال 220 تا 425 میلادی، باختر در تشنجات و حملات سه جانبه قرار داشت. ساسانی ها شمال غرب باختر را در دست گرفتند، سلسلهٔ کیداری ها که مرکز آن کاپیسا بود موجودیت خود را در جنوب حفظ نموده و با ساسانی ها در جنگ بودند. کیداری ها با دولت گپتاهای هندی دوستی و مراودت داشتند.در سال 425 م. هپتالیان در شمال باختر دولتی را تأسیس کردند که مرکز این دولت تخارستان بود. این دولت با قدرتی که داشت، توانست بهرام گور را در مرو و یزدگرد ساسانی را در مرغاب شکست دهد. بعد از شکست ساسانیان، دولت کیداری هم در باختر سقوط داده شد.
اولین حملهٔ تازیان مسلمان به باختر در سال 652 م. (32 ه. ق.) بسرکردگی احنفبن قیس بود. در سال 43 ه. ق. دوباره بتصرف مسلمانان درآمد ولی در زمان قتیبةبن مسلم (متوفی به سال 96 ه. ق.) بود که کاملاً مغلوب آنان شد. در دورهٔ اعراب، یعنی در قرون وسطی، باختر (بلخ) همراه با هرات، نیشابور و مرو یکی از چهار قسمت (چهار ربع) خراسان بود.
باختر (باختریان یا باکتریا یا بلخ) به اين نام سرزمین باستانی وسيعى را مىناميدند كه شامل قسمتهای وسیعی از مناطق شرقى خراسان باستان را دربر میگرفت. باختر از شمال با سرزمین سُغد و آمودریا و از مشرق با چین و از جنوب با هندوستان و رشتهکوه هندوکش محدود بودهاست. پايتخت آن شهر باختر (باکترا) بوده كه اكنون بلخ میگویند.
در ادبیات سانسکریت به شکل (بالهیکه) آمده است اصل و ریشه این کلمه (بهلی یا با باهلی) است. در اوستا به نام بخدی آمده که با صفت (بخدیم سریرام اردو درفشام) که به معنی (بلخ زیبا و دارای پرچم های بلند) است آمده و جزء سرزمینهای اهورامزدا آفریده است. در پارسی پهلوی بامیک صفت آن است. که به معنی درخشان و باشکوه و زیبا و روشن آمده و بنابر عقیده پرفسور دارمستتردرزند اوستا ریشه این کلمه (بامیه) است که به معنی درخشان است. بختری در اوستا (بخگی) است و این واژه در پارسی میانه بخل و در پارسی دری بلخ شده و در پارس قدیم در زمان هخامنشیان در سنگنبشته بیستون داریوش بزرگ (بختریش و بختریا) آمده و در ایلامی (بکه شی اش و یا بکتوری ایش) خوانده شده و نیز در زبان آکادی که آنهم بصورت خط میخی است بصورت (باهاتر) آمده و در یونانی بکترا آمده است و از آن بکتریا ساخته شده است. در زبان چینی بلخ را (باهی هی) و بنابرگفته هیوان تسنگ زائر چینی که درسال شش صد و بیست و نه میلادی که به بلخ آمده بود (پوهو) نامیده شده است و در تاریخ هان وی بصورت کشور (تاهیا) آمده است البته بیشتر این نام به بدخشان گفته می شد.
یونانیان بلخ را به صفت (پیلوتیمی تیوس یا پولی تیمی تیوس) می نامیدند که به معنای گرانبهاترین است. یعنی گوهر آسيا. در نوشته های موسی خورنی مورخ ارمنی که در قرن پنج- شش میلادی می زیسته از بلخ با نام (باهلی) یاد شده است. در کتاب وندیداد در فرگرد اول آمده است: کشورهای آریائی واقع درشمال و مشرق خراسان باستان یا ائیریَنَم وَئجَه: سغد، مرو، بخدی و…است و در قسمت هفتم میگوید: چهارمین کشور با نزهت که من اهورامزدا آفریدم بلخ زیبا با درفش های برافراشته است.
هرات
هِرات دومین شهر بزرگ افغانستان و مرکز ولایت هرات است که قطب صنعتی افغانستان بشمار میآید. هریرود از کنار این شهر میگذرد. هرات با نفوس 349٫000 نفر (برآورد رسمی سال 2006)، دومین شهر پر نفوس افغانستان است. و همراه با کابل، قندهار ، مزار شریف وننگرهاریکی ازپنج شهر بزرگ افغانستان بهشمار میآید. باشندگان اصلی هرات به زبان پارسی با لهجه هراتی سخن میگویند. هرات را در گفتارهای ادبی و رسمی هرات باستان میگویند. این شهر از بابت منارهها و معماریهای عالی و مجلل خود شهرت دارد و در گذشته یکی از مراکز عمده آموزش شمرده میشد.
به اوستایی: هَرَئیووا (Haraēuua)، در فَرگَرد نخست وندیداد اوستا
به پارسی باستان: هَریوا (Haraiva)، در سنگنبشتههای هخامنشی
به پارسی میانهٔ ساسانی: هریو، در سنگنبشتههای ساسانی
در دورهٔ اسکندر مقدونی: اسکندریه آرئیا (Alexandria Areia)
به یونانی: آرئیا (Areia)
به لاتینی: آریا (Aria)آید.
هرات پیش از کشف اقیانوس هند در گذرگاه جاده ابریشم قرار داشت. و نقش بزرگ را در تجارت میان شبه قاره هند، شرق میانه، آسیای مرکزی و اروپا بازی میکرد. هرات از لحاظ موقعیت جغرافیایی در طول تاریخ بستر مناسب تلاقی مدنیتهای شرق و غرب نیز به شمار میرفت. ازینرو هرات یکی از گهوارههای تمدنی تاریخ پر بار خراسان شناخته میشود. در گذشتههای دور گفته میشد که «جهان اقیانوسی است و دراین اقیانوس مرواریدی هست و آن مروارید هرات است.». هرات در فَرگَرد نخست وندیداد اوستا بنام هَرویو (Harôyu) آمدهاست که «ششمین سرزمین و کشور نیکی که من، اهورامزدا، آفریدم هرویو و دریاچهاش بود.» "
هرویها (به یونانی: آرینها) دستهای از تیرههای آریایی بودند که در هزارهٔ دوم پیش از میلاد٬ زادبوم خود در آسیای مرکزی را رها کرده و از ناحیهٔ رودخانهٔ آمودریا (اکسوس یا جیحون) و در سرزمینی بارور، پیرامون هریرود (به لاتینی: Arius) جای گرفتند. نام سرزمینشان را به نام این رودخانه، هریوا نامیدند، که کم و بیش با ولایت هرات امروزین همانند است.
در سدههای واپسین هفتم و آغازین ششم پیش از میلاد٬ هریوا بدست مادها افتاد و پس از انقراض مادها بدست کورش بزرگ، یکی از ساتراپیهای هخامنشیان بشمار میرفت. مرکز فرمانروایی هخامنشیان در قصری در شهر آرتاکوانا بود. در سنگنبشتههای هخامنشی٬ هریوا (Haraiva) در فهرست ساتراپیهای هخامنشیان آمدهاست
به قول مورخ یونانی هرودت، اسکندر مقدونی در 330 قبل از میلاد، آرتاکوانا مرکز ساتراپی هریوه را گشود. وقتی اسکندر به این شهر آمد، آرتاکوانا شهر آباد و مرفهی بود. ساتراپ (والی) هریوه در آن زمان ساتی برزن نام داشت. اگر چه باشندگان هریوا بسختی مقاومت کردند اما سپاهیان اسکندر موفق به فتح شهر شده و آن را ویران و بسیاری از باشندگان آن را بقتل رسانیدند. اسکندر پس از تصرف شهر، در آنجا دژی برای نظامیان خود ساخت که بقایای آن هنوز باقی است. هدف از ساختن این دژ، حفظ نظامیان از شورش احتمالی مردم شهر بود. اسکندر سپس شهر را دوباره آباد کرد و نامش را «اسکندریه آرئیا» نهاد و باشندگان بازماندهٔ آرتاکوآنا را بدین شهر که هرات امروزین باشد تحویل کرد.
بعد از مرگ اسکندر (در سال 323 ق.م.)، هریوا جزئی از قلمرو سلوکیان درآمد. تا اینکه بعد از سال 240 ق.م. دو سرزمین همسایهٔ هریوا یعنی باختر و پارت از اربابان مقدونی مستقل شدند. دراین زمان هریوا جزئی از قلمرو دولت یونانی باختری نوبنیاد درآمد. در بین سالهای 208 و 190 ق.م. آنتیوخوس سوم (ملقب به کبیر) پادشاه سلوکی توانست قلمروش را تا سرزمینهای شرقی گسترش دهد و دوباره هریوا بدست سلوکیان افتاد.
هرات در دورهٔ ساسانیان در سنگنبشتهای در کعبه زردشت واقع در نقش رستم بنام هریو یاد شدهاست. در دورهٔ ساسانی از مراکز مهم نظامی و منطقه مرزی در مقابله با هیاطله بودهاست. پیش از حملهٔ اعراب مسلمان به خراسان دارای اقلیت مسیحی نستوری بود. این شهر مرکز شراب سازی هم بود. در سال 31 ه.ق. (حدود 650 م.) یا کمی پس از آن باوجود مقاومت سرسختانهٔ هرویها، شهر به دست اعراب مسلمان فتح شد. در دورهٔ اعراب، یعنی در قرون وسطی، هرات همراه با نیشابور، مرو و بلخ یکی از چهار قسمت (چهار ربع) خراسان بود و بزرگترین شهر باستانی سلطنتهای خراسان شد.
هرات را دل خراسان نیز خواندهاندبیهقی در تاریخ خود میگوید: «در سنه ثمان و اربع مائه فرمود ما را تا هرات رفتیم که واسطه خراسان است». در نزهةالقلوب حمدالله مستوفی آمدهاست: «هرات هوایی در غایت نیکویی و درستی دارد، و پیوسته در تا بستان شمال وزد و در خوشی آن گفتهاند: اگر در سرزمینی خاک اصفهان و باد هرات و آب خوارزم گرد آیند مرگ در آنجا بسیار کم است… در این شهر در حین حکومت ملکان غور دوازده هزار دکان آبادان بوده و ششهزار حمام و کاروانسرا و طاحونه و سیصدوپنجاهونه مدرسه و خانقاه و آتشخانه و چهارصدوچهلوچهارهزار خانه مردمنشین بودهاست… مردم آنجا (هرات) سلاحورز و جنگی و عیارپیشه باشند و در آنجا قلعهای محکم است و آن را شمیرم خوانند. بر دوفرسنگی شهر بر کوه آتشخانهای بودهاست که آن را ارشک گفتهاند. و این زمان قلعهٔ امکلجه میگویند و مابین آتشکده و شهر، کنیسهٔ نصاری بودهاست». این شهر هم مرکزی برای مسیحیت تحت نفوذ کلیسای نستوری و هم پایگاه مهم تصوف، یعنی نظریه زاهدانه اسلام به شمار میرفت. افرادی از پیروان «نقشبندیه» و «چشتیه»، انجمنهای اخوت صوفیه به مقامات وزارت و صدارت عظمی رسیدهاند.
هرات مثل اکثریت مناطق دیگر خراسان با هجوم مغول در 1222 م. از بنیاد ویران شد و بیش از نیمی از اهالی بومی آن قتل عام و یا آواره شدند. هرات بین سالهای 643 تا 784 ه.ق. پایتخت دودمان آل کرت بود. تیمور در سال 784 هرات را گشود و آل کرت را نابود ساخت. در جریان این حمله هرات بار دیگر ویران و هزاران نفر کشته شدند. شاهرخ فرزند تیمور و همسرش گوهرشاد بیگم پایتخت تیموریان را در سال 1401 م از سمرقند به هرات منتقل کردند.
هرات در دوره تیموریان به اوج رونق رسید و سده پانزدهم میلادی دوران طلائی هرات بود. زیرا هرات دراین دوران از لحاظ پرورش نقاشان، معماران و موسیقیدانان خود به عنوان «فلورانس آسیا» شهرت پیدا کرده بود. در آن زمان مساجد و کاخهای زیبا و مجللی ساخته شد که تا این زمان زینت بخش این شهر است. از جمله مجموعه مصلای هرات، یک مدرسه و مسجدی که دوازده مناره در اطراف خود داشت بیشتر قابل ملاحظهاست. از این مجموعه که به دستور گوهرشاد بیگم بنا شده بود، حالا تنها پنج مناره باقی ماندهاست.
یکی از شاهزادگان تیموری به نام بایسنقر میرزا که خطاطی هنرمند بود، سرپرستی امور هنری را در شهر هرات در دست داشت. در آن زمان، شهر هرات مرکز تجمع هنرمندان شده بود و معروف است که فقط در یک آموزشکدهٔ نقاشی، شصت استاد به تعلیم هنرجویان و انجام سفارشات محوله اشتغال داشتند. معروفترین استادکاران مکتب هرات (کمالالدین بهزاد ) است که کتاب مصور و معروفی به نام ظفرنامه تیموری دارد. امیر علیشیر نوایی وزیر سلطان حسین بایقرا که خود نیز نویسنده و شاعر بود به تشویق هنرمندان و ادیبان و ساختن بناهایی در هرات میپرداخت.
در 1506 شیبانیان (ازبکان) آسیای مرکزی بر شمال افغانستان و هرات مسلط شدند. اندکی بعد هرات بدست صفویان افتاد. در دوران صفوی هرات مهمترین شهر و مرکز خراسان محسوب میشد و همواره مورد طمع ازبکان بود حتی چندبار این شهر به دست ازبکان افتاد. اما سلطه ازبکان بر این شهر به صورت کوتاه مدت بود و آنها از دورههای فترت در اوایل سلطنت شاه طهماسب اول و اوایل سلطنت سلطان محمد خدابنده و شاه عباس اول استفاده کردند و هر بار برای مدت کمی این شهر را در اشغال داشتند. گفتنی است شاه عباس کبیر در این شهر به دنیا آمد و تا پیش از به سلطنت رسیدن در این شهر زندگی میکرد.
هرات شهری باستانی است و بناهای تاریخی بسیاری دارد. اسکندر مقدونی، ارگ هرات را که به قلعه اختیار الدین هرات مشهور است، ساختهاست و بنای عظیم آن اکنون یکی از کهن ترین و زیبا ترین اماکن هرات است. فارسها، ترکها، مغولها و ازبکها برای تسخیر این قلعه جنگیدهاند.
مسجد جامع بزرگ شهر هرات نیز که به پنجمین مسجد جامع بزرگ جهان شهرت دارد یکی از شگفتیهای این مرز و بوم است. ساختمان این مسجد به این دلیل که پیش از اسلام نیز عبادتگاه آریاییهای یکتاپرست بوده، بیش از 1400سال قدمت دارد و مساحت آن به 46 هزار و 760 متر مربع میرسد. این بنای زیبا و شگفت انگیز که چند هزار سال قدمت دارد در سال 29 هجری بعد از گرایش مردم هرات به دین اسلام، از حالت ساختمان معبدی بزرگ به مسجد مسلمانان بدل شد. گذشته از ارگ هرات و مسجد جامع، گازرگاه شریف (آرامگاه پیر هرات)، شاهرخ میرزا، منارهها، مسجد گوهرشاد بیگم و چشت شریف از جمله بناهای تاریخی هرات است. علاوه بر این مقبرهها و آرامگاههای مولانا، جامی، امام فخر رازی، شهزاده قاسم، شهزاده عبدالله، سلطان آغا، خواجه غلطان ولی، ملا واعظ کاشفی، ملا ناسفنج وسید عبدالله مختار، قدمت فرهنگی این شهر را به رخ هر بازدید کنندهای میکشد.
حوضها و آب انبارهای تاریخی شهر هرات نیز از مظاهر مهم معماری و تمدن این شهر به حساب میآمدهاند. از نظر فن معماری و ارزشهای تاریخی، آب انبارهای هرات، به مهمترین بناهای تاریخی این شهر، همچون مساجد و مزارات آن پهلو میزند. از دیگر آثار تاریخی هرات پل مالان است که یکی از بناهای تاریخی هرات و از پلهای زیبا و تاریخی افغانستان میباشد که بر روی رودخانه هریرود در منطقه مالان ساخته شدهاست. این پل در سال ۵۰۵ هجری قمری (برابر با 1110میلادی) و در زمان سلطان سنجر سلجوقی به همین شکلی که اکنون هست، با اندک تفاوت، ساخته شد.
هرات دارای چهار کنیسه بنام آشور، غول، یوآو و چهارمی بدون نام، واقع در شهر قدیم بوده. بعدها کنیسه آشور تبدیل به مکتب و کنیسه غول به عنوان مسجد حضرت بلال نام گرفت،
قندهار
قندهار شهری است در جنوب افغانستان. سومین شهر پر نفوس افغانستان است که طبق سرشماری رسمی سال 2006میلادی حدود 450٬300 نفر نفوس داشتهاست. قندهار بین رودهاى ترنگ و ارغنداب واقع شدهاست. قندهار به شکل یک مربع مستطیل است و چون طبق نقشه ساخته شده بسیار منظم است شهر به چند محله تقسیم شده و هر محله متعلق به یک یا چند قوم و قبیله است و اکثر اهالی آن را (عمدتاً درانی) تشکیل میدهند. در اطراف قندهار باغهای میوه تاکستانها و زیارتگاههای بسیاری است و مردم بیشتر برای تفریح به آنها میروند تا برای عبادت و زیارت.
برخی برآنند که شهر باستانی قندهار را لهراسپ شاه معروف ساخته است.
در دورههای ماد و هخامنشیان٬ آراخوزیا (رُخَج) سرزمینی در اطراف رودخانهٔ ارغنداب بوده و یکی از ساتراپیهای هخامنشیان بشمار میرفت. در سنگنبشته بیستون داریوش ٬ آراخوزیا در فهرست ساتراپیهای هخامنشیان آمدهاست. در سال 329 پیش از میلاد، اسکندر مقدونی پا به سرزمین هندوکش که تاریخنویسان یونانی آن را پارپامیز (Paropamisus) گفتهاند نهاد. اسکندر هرات را تصرف و پس از سپری نمودن زمستان در سیستان، وارد ناحیهای شد که به نامش اسکندریه (قندهار امروزی) نامیده شد. در 305 ق. م. موریاها بر پاراپامیز (گنداره یا گندهارا)، آراخوزیا و گدروزی (گدروزیا – بلوچستان) تسلط یافتند. در این دوران دین بودایی توسط آشوکا به این سرزمین وارد شد. پس از اسلام٬ قندهار جزئی از خراسان بزرگ محسوب میشد. دوبار شهر به طور کامل ویران گردید، اول بار به دست مغول و بار دیگر در پایان قرن هشتم هجری به دستور امیر تیمور گورکانی.
در اوایل سدهٔ شانزدهم میلادی مغولان هند قندهار را گرفتند. طی دوصد سالی که مغولان حکومت هند را در دست داشتند، شهرهای مرزی خراسان از سه سو مورد کمکش و محل منازعه بودند: مغولها از یک سو، صفویان از سمت غرب، و ترکان ازبک از سمت شمال. کابل، هرات و قندهار بارها میان این مدعیان متخاصم دست به دست شدند. در این دوران خوشحال خان ختک شاعر جنگجوی مشهور پشتون بر علیه سلطهٔ بابریها قیام کرد. دولت صفوی که در جنوب و غرب خراسان با تبعیض مذهبی و بیداد حکومت میکرد در برابر مخالفت و قیامها از پا در آمد. در ابتدا میرویسخان هوتک از قبیلهٔ غلجایی به تسلط گرگینخان حاکم گرجی الاصل صفوی در 1709 میلادی در قندهار پایان داد و دولت مستقل هوتکی را تأسیس کرد. حکومت غلجایی قندهار در 1738 میلادی توسط نادر افشار پایان داده شد.
نادر افشار سرانجام خود بخاطر ظلم ، بربريت وتندخویی اش در 1747 میلادی در قوچان توسط افسران قزلباش لشکر خود به قتل رسید. پس از این حادثه، احمدشاه ابدالی که یکی از سران قبیله پشتونهای ابدالی، افسر گارد محافظ نادرشاه و معاون قشون افغانستان بود، با نیروی شش هزار نفری خود به سوی قندهار رهسپار شد و لویه جرگه را در مزار شیر سرخ قندهار برای انتخاب يک رهبر ملی از ميان خود افغانها تشکيل داد و سرانجام بعد از نه روز گفت و شنيد، به عنوان پادشاه خراسان تعیین گرديد. وی در 1753یا 1754 شهر کنونی را ساخت و آن را احمد شاهی نام نهاد و «اشرف البلاد» لقب داد. در دفاتر رسمی هنوز هم به همین لقب یا «دارالقرار» یاد می شود. تیمورشاه بعداً پایتخت خراسان را از شهر قندهار به کابل انتقال داد.
تپه مندی گک :این تپه را می توان با حوزه تمدنی ارغنداب ارتباط داد که در شمال این منطقه و در 50 کیلو متری شهر فعلی قندهار واقع است و به صورت دقیق تر در دره موازی مجرای ارغنداب با فاصله 20 میلی جاده قندهار – گرشک و اگر از طرف ولسوالی خاکریز برگردیم حدود هشت کیلومتر به طرف ارغنداب در سمت راست جاده قرار گرفته است. امروز اراضی زراعتی در این محدوده کمتر است اما احتمال در گذشته این ناحیه توسط شعبه هایی از رود ارغنداب سیراب می شده و آبادی هایی در آن وجود داشته است.
در سال 1959 (1338) موسیو کزال، باستانشناس و متخصص قبل تاریخ فرانسوی، با انجام یازده مرحله حفریاتی پانزده طبقه آبادی دورههای مختلف را یکی پس از دیگری کشف کرد. 31متر ارتفاع تپه مذکور از تراکم آبادی هایی پانزده گانه ای صورت گرفته است که در طی سه هزار سال قبل از میلاد بر روی هم آباد شده است. تحقیقات انجام شده باستان شناسان روی آثار بدست آمده حکایت از آثار عصر مفرغ ( برنز) می کند.قندهاردر گذرگاه جاده ابریشم قرار داشت.
فاراب
فاراب یا اُترار نام شهریاست کهن در کرانهٔ باختری سیردریا. فاراب نام کهنتر این شهر است و نام اترار در سدههای میانه براین شهر نهادهشد. این شهر در کنار راه ابریشم جایداشته .
ابونصر فارابی و اسماعیل بن حماد جوهری از فاراب بودهاند. نام و واژهٔ فاراب (فاریاب، پاریاب) واژهای فارسی دري و به معنی زمینی است که با آب قنات و رود آبیاری میشود و دیم نیست.
عنصری از این شهر یادکردهاست:
سپه کشید چه از تازی و چه از بلغار
چه از برانه، چه از اوزکند و از فاراب.
سمرقند
سمرقند با نفوسي بالغ بر 412٫300 نفر (برآورد تخمینی سال 2005)، دومین شهر بزرگ ازبکستان، و مرکز سمرقند است. این شهر در ارتفاع 702 متری از سطح دریا واقع است. بیشتر ساکنان این شهر پارسیزبان هستند و به دري تاجیکی صحبت میکنند. نام سمرقند عربیشدهٔ واژهٔ پهلوی «سمركند» است و معنى تركيبى آن سنگدژ میباشد. ريشهٔ جزء اول «سمر» از پارسی باستانی «اسمرا» بمعنی سنگ یا صخره و جزء دوم «كند» از پارسی باستانی «کنتا»، سغدی «كنت» بمعنی دژ یا شهر است. وازهٔ یونانی آن «مركنده» میباشد.
سمرقند با قرارداشتن در مرکز راه ابریشم، پیونددهندهٔ چین به اروپا در قدیم، دارای اهمیتی چشمگیر بوده است. در روزگار هخامنشیان جزیی از سرزمین سغد باستان بود. در سال 330 ق.م. در تصرف اسکندر مقدونی درآمد. بعد جزء دولت يونانی غربی گرديد. در سدهٔ ششم م. ترکها آن را متصرف شدند و در سدهٔ هفتم چینیها. در سال 705 م. اعراب آن را تصرف كردند و تا سدهٔ نهم در تصرف خلفای اموی و عباسی بود.
سمرقند از بزرگترين شهرهاى ماوراءالنهر و یکی از کانونهای دانش و ادب پس از اسلام است و یکی از کانونهای هنر و معماری منطقه بودهاست. در( 1000 م). در تصرف سامانیان درآمد. در 1027 سلجوقیان آن را تصرف نمودند. در دوران خوارزمشاهیان پایتخت بود. در 1219 توسط چنگیز فتح و ویران شد و در 1383 در تصرف تیمور درآمد و سمرقند پایتختش بود. بعد در 1505 در تصرف ازبکان (شیبانیان) و بالاخره در 1600 م. در تصرف استراخان و جانشینان او كه نيز از نژاد ازبكاند درآمد و بالاخره روسها بتصرف آن دست زدند. پس از آن اگرچه در تصرف خانات بخارا بود ولی در حقيقت جزیی از خاک روسیه محسوب مىگرديد.
بخارا
بخارا، با نفوسي بالغ بر 237900 نفر (برآورد تخمینی سال 1999)، پنجمین شهر بزرگ ازبکستان، و مرکز بخارا است. شهر بخارا در جلگهٔ واقع در مسیر سفلای رود زرافشان و کنار کانال شاهرود (شهر رود) واقع است.
بخارا (همراه با سمرقند) یکی از دو شهر عمدهٔ تاجیکنشین است. 85فيصد مردم آن تا امروز نیز به زبان دري با گویش ویژه آسیای مرکزی که امروز به زبان دري تاجیکی معروف شده حرف میزنند.
تعدادی هم ازبک و ترک و یهودی در بخارا زندگی می کنند.
دربارهٔ نام بخارا نظرها متفاوت است. بعضى برآنند که بخارا به معنای علم است ودر برخی متون به معنای پرستشگاه است که در زبان سنسکریت به صورت «ویهارا» آمده است. جوینی بخارا را مجمع بزرگان هردین نامیده و بخارا را مشتق از «بخار» دانسته است. بعقیدهٔ وی این واژه به واژهٔ بتپرستان اویغور و ختای نزدیک است که معابد ایشان را بخار گویند و در زمان گذشته نام شهر بُه مْجِکَث بوده است . به گفتهٔ فرای: شهری به نام بُخار در ایالت بیهار هند وجود داشت که ریشهٔ هر دو نام را ویهارا گفتهاند که بر معابد بودایی اطلاق مىشود. احتمال دیگر آن است که نام بخارا (در ترکی قدیم بُخارَک – بُقارَق) مشتق از ویهارا باشد.
چینیان از سدهٔ پنجم آن را «نومی» نوشتهاند که با نام نومیجکت مشهور در عهد اسلامى مطابقت دارد. بخارا که نام چینی آن را «بوخو» نوشتهاند نخستینبار به احتمال در نوشتهٔ هسیوآن تسانگ جهانگرد بودایی چینی که در 629 م از بخارا دیدن کرده، آمدهاست. مقدسی بنابر قولی ریشهٔ نام بخارا را «کوه خوران» نوشته که گویا «ه» و «و» را برای تخفیف انداختهاند که «کخارا» شد. سپس «ک» را به «ب» بدل کردند تا ریشهاش از مردم پنهان ماند.
بر سکههای مسین بخارا این نام به صورت «پوخار» آمده است. «رویداد نامهٔ مسیحى سغدی» عنوان پارسى «خواتو» را درمورد بخارا به کار برده که به معنای خدا و بزرگ است و حالت جمع آن در متون بودایی به صورت «گودائوته» (قوقائوته) آمده است. عنوان فرمانروایان بخارا، بخار خدات (سغدی : بوکارکودات) بود، که بخار خدات را متأثر از زبان عربی، و اصل آن را بخار خدا دانسته است). عنوان سغدی «گَوْ» (قو) از قدیمترین عنوانهای آسیای مرکزی است که پیش از سدهٔ چهارم بر سکههای ضرب شده در بخارا دیده شده است. بر سکههای مسین بخارا نخست واژهٔ «پوخار» و در سمت چپ آن عنوان «گَو» ضرب شده است واژهٔ پوخار را مىتوان برآمده از واژهٔ سغدی «فوخار» به معنای نیکبخت دانست. گرشویچ و هنینگ آن را صورتى از واژهٔ «فرخ» در پارسی میانه دانستهاند. در متنهای سغدی مسیحی « فوخار» به معنای فرخ صورت دیگری از واژهٔ یاد شده در پارسی میانه است. آگاهى دربارهٔ بخارا به روزگار پیش از اسلام اند ک است. در عهد باستان، در اطراف رود زرافشان جایگاهها و شهرهایی داشتند. داستان بنای بخارا با افسانه آمیخته است. در بعضى نوشتههای کهن بخارا دیه و جایگاه پادشاهان بوده که گویا افراسیاب آن را بنا کرده است. پس از آن، به صورت شهر درآمد و پادشاهان در فصل زمستان بدین شهر مىآمدند. مغان گفتهاند که در بخارا آتشکدهای برپا بود و گویا گور افراسیاب به دروازهٔ معبد بر در شهر بخارا بوده است.
وجود اشیائى از عصر مفرغ، نشانهای بر وجود زیستگاههایی در بخارا طى هزارهٔ دوم پیش از میلاد است. نام واحهٔ بخارا در کتیبهٔ داریوش در بیستون، «تاریخ» هرود ت و نیز در اوستا نیامده است. مىتوان چنین تصور کرد که بخارا در در روزگار هخامنشیان جزو ساتراپنشین سغدیانا (سغد) بوده است. در سال 330 ق.م. در تصرف اسکندر مقدونی درآمد. بعد جزء دولت یونانی باختری گردید. در سدهٔ ششم م. ترکها آن را متصرف شدند و در سدهٔ هفتم چینیها. در سال 705 م. اعراب آن را تصرف کردند و تا سدهٔ نهم در تصرف خلفای اموی و عباسی بود. بخارا از بزرگترین شهرهاى ماوراءالنهر و یکی از کانونهای دانش و ادب پس از اسلام است. در 1000 م. در تصرف سامانیان درآمد و پایتخت سامانیان بود. در 1027 سلجوقیان آن را تصرف نمودند. در 1219 توسط چنگیز فتح و ویران شد و در 1383 در تصرف تیمور درآمد. بعد در 1505 در تصرف ازبکان (شیبانیان) و بالاخره در 1600 م. در تصرف استراخان و جانشینان او که نیز از نژاد ازبکاند درآمد و بعدآ روسها بتصرف آن دست زدند.
شهر اوش
اوش شهری در قرقیزستان و در دره باستانی فراغانه است. همچنین اوش مرکز اوش در قرقیزستان است. این شهر در ارتفاع 870 تا 1100 متری از سطح دریا، بر کران رود آقبورا که از دامنههای کوه آلای سرچشمه میگیرد نهاده شده است. در منابع اوش در شمار شهرهایی یاد شده است که در اواخر هزاره دوم و ابتدای هزاره یکم پیش از میلاد از فرهنگ پیشرفتهای برخوردار بودند. چه بسا این منطقه نیز مانند دیگر مکانهای فرغانه، در پرورش اسب پرآوازه بوده است. تاریخ اوش در بسیاری موارد با تاریخ فرغانه درآمیخته است. حکمرانان فرغانه در برابر هجوم اعراب سرسختانه پایداری کردند. این شهر در سده نهم هجری تا پیش از پیدایش راههای دریایی، بر سر راههای تجارتي چین و هند واقع بود و همچنین انبار کالاهایی بود که از باختر آسیا و اروپا به چین و هند میبردند و یا از چین و هند میآوردند.اوش در 1876 به امراتوری روسیه پیوست. وامبری نام دیگر اوش را تخت سلیمان یاد کرده است و گفته است هر ساله شمار فراوانی زایر به آنجا روی میآورند. گویا این همان بنای یادبودی است که اسکندر مقدونی در اوش، واپسین نقطه از متصرفات خاوریاش، برپا کرد.
همچنان فرارود (به عربی : ماوَراء النَّهْر) به سرزمینی گفته میشود که در میان دو رود آمودریا و سیردریا جای دارد. در واقع معنی اصلی آن، آن سوی رود آموی (جیحون یا آمودریا) است. این سرزمین بخشی از آسیای میانه است. این سرزمین در دوران هخامنشیان جزو ساتراپی سغد بوده است. برخی از شهرهای این سرزمین عبارت اند از: سمرقند، بخارا، چاچ (تاشکند)، نخشب (قارشی یا نَسَف)، تِرمِذ، خیوه، شهر سبز (کَش)، اندگان (اندیجان)، جیزّخ (دَیزَک یا دِزَک)، خوقند (قوقان) و نمنگان در ازبکستان کنونی و خجند، کولاب، اِستَرَوشن (اُراتپه)، پنجکنت (زادگاه رودکی)، دوشنبه، قُرغان تپه در تاجیکستان کنونی، یسی (ترکستان) ،تراز و پاراب (اُترار) در قزاقستان کنونی و اوش و بلاساغون در قرقیزستان کنونی.
بلاساغون
بَلاساغون (نامهای دیگر: بلاسغون، بلاساقون) شهری کهن در سغد بود که بعدها از تختگاههای خاقانهای ترک آسیای میانه شد و بازماندههای آن در محدوده قرقیزستان کنونی قرار دارد. زبان سغدی دست کم تا سدهٔ 11 میلادی در آن رواج داشت. درباره جای دقیق این شهر اختلاف وجود داشته، اما از پژوهشهایی که در سده 20 به انجام رسید چنین برمیآید که بلاساغون در گستره رودخانه چو نهاده است. بارتولد که خود در این نواحی به پژوهش پرداخته این گمانه را مطرح میکند که بلاساغون در محل ویرانههای کنونی آق پشین در منطقه فرونزه قرار داشته است. به نوشته او ویرانههای بورانه در تقماق قدیم، که در پنج-شش کیلومتری این ویرانهها نهاده بوده است، نیز بخشی از بلاساغون کهن بوده است. گویا بورانه تلفظ قرقیزی واژه تازی مناره است. جوینی درباره تاریخ و چگونگی بنای این شهر روایتی افسانهای بدست میدهد. به نوشته او: بوقوخان شخصی پیر را با جامهها و عصای سپید به خواب دید که سنگ یشمی صنوبری شکل بدو داد و گفت اگر این سنگ را محافظت توانی کرد، چهار حد عالم در ظل امر تو شود. وزیر نیز موافق آن خوابی دید. بامداد باز استعداد لشکر آغاز نهادند و متوجه اقالیم غربی گشت و چون به حد ترکستان رسید، صحرایی متنزه دید، علف و آب بسیار. به نفس خود آنجا مقام کرد و شهر بلاساغون که اکنون قربالیغ میگویند بنا نهاد.در سدههای نخستین اسلامی بلاساغون تختگاه خاقان ترکش بود. چون این خاقان ترکش نسب خود را به افراسیاب اساطیری میرسانید، بعدها در متون پارسی و تازی دوره اسلامی دودمان شاهی او آل افراسیاب خوانده میشد.
هارون بغراخان قراخانی(392) و طغانخان قراخانی(404) آن را تختگاه خویش کردند. آوازه بلاساغون در این زمان چنداد بلند بود که عین القضات در یکی از نامههای خود از آن چنین یاد کرده است:
گویند به بلاساغون مردی دو کمان دارد
گرزان دو یکی بشکست ما را چه زیان دارد؟
به نوشته کاشغری، مردم بلاساغون در این زمان به زبانهای سغدی و ترکی سخن میگفتهاند.
زمان دقیق پایان یافتن زندگی شهرنشینی در بلاساغون روشن نیست، اما به نظر میرسد این موضوع ربطی به فرآیند خشکسالی عمومی ترکستان نداشته باشد. چنین مینماید که پایان یافتن زندگی شهرنشینی در بلاساغون، همچون دیگر شهرهای گستره رود چو و ایله، نتیجه سیاست مغولان در تخصیص گستره این دو رود به کوچنشینان و راندن مردمان شهرنشین به نواحی دیگر باشد. در نیمه سده سده 13 خانهای خوقند بر آن شدند که زندگی شهری را در بلاساغون بازگردانند، اما این شهر دیگر هرگز رونق گذشته را بازنیافت.
مهمترین اثر بجا مانده از معماری بلاساغون، منارهای است که چه بسا در روزگار قراخانیان بنا شده است.
اندیجان
اَندیجان (نامهای دیگر: اندکان، اندگان) از شهرهای ازبکستان است.
اندیجان در جنوب خاوری فرغانه، بر کرانه چپ سیحون بالا در 43/40 درجه طول خاوری و 25/72 درجه عرض شمالی نهاده است. اندیجان به دلیل واقع بودن در مسیر سمرقند، کاشغر از اهمیت فراوان برخوردار است.
پیشینه تاریخی اندیجان و رویدادهایی که در دوره پیش از اسلام بر آن گذشته با تاریخ کهن دره فرغانه درآمیخته است.
درباره این که اسلام چگونه به اندیجان راه یافت در منابع اسلامی آگاهی نیامده است. به نظر میرسد که مهاجمان مسلمان آشکارا به اندیجان لشکر نبردند و اسلام به تدریج در آنجا نفوذ کرد.
در 1875 که تاشکند به دست روسها افتاد، مردم اندیجان هیأتی به تاشکند فرستادند و تابعیت روسها را پذیرفتند. اما پذیرش تابعیت روسیه مخالفانی داشت، چنانکه در 30 سپتامبر 1875 برضد سلطه روسیه در اندیجان قیامی گسترده درگرفت. روسها ناگزیر به گشودن قهرآمیز اندیجان شده، در 1 اکتبر 1875دستههای نظامی خود را به اندیجان فرستادند. اندیجان در زلزلهای که در 1902در آن روی داد کامل ویران شد، اما به زودی بازسازی آن آغاز شد و انجام گرفت. پیوستن اندیجان به ازبکستان در سال 1941 رسمیت یافت. زبان مردم اندیجان در زمانهای پیش از اسلام را باید در شمار زبانهای شرقی قرار داد. همزمان با نفوذ قزاقها و قراختاییان، زبان ترکی در این منطقه گسترش یافت. پس از یورش مغول، از سده هفتم به بعد، رفته رفته بر اهمیت زبان ترکی افزوده شد. در پایان سده دهم هجری، چنانچه بابر میگوید:
زبان مردم اندیجان ترکی بوده و در آن حوالی کسی که ترکی نداند، یافت نمیشود.
به نوشته بابر گویش ترکی اندیجانی نماینده گویشهای فرغانه بوده است، چنانچه امیرعلی شیرنوایی آثار ادبی ترکی خود را با این گویش آفریده است. بنابراین، گویش ترکی اندیجان در شکل گیری زبان ادبی ازبکی سهمی بسزا داشته است. در پژوهشهای امروزی گویش اندیجانی در شمار گویشهای قرلق، چگل و اویغور قرار میدهند.
علیشیر نوایی نام او علیشیر بن الوس يا كيچكنه يا كيچينه يا كجكنهٔ نوائى جغتائى و ملقب به «نظامالدين» است. وى از مشاهیر درباريان و وزراى سلطان حسین بایقراى گوركانی (875 – 911 ه. ق.) و از بزرگزادگان خاندان جغتاىبن چنگیزخان حاكم ماوراءالنهر و كاشغر و بلخ و بدخشان بود.
او مردى نيكوصفت و دانشمند و شاعر بوده اشعار بسيارى به دو زبان پارسی دري و تركی جغتایی دارد به همين جهت مشهور به «ذواللسانین» بود. تخلص او در اشعار تركى «نوائى» و در اشعار پارسى «فانى» يا «فنائى» است.
وى در سال 844 ه. ق. متولد شد و در خردسالى با سلطان حسينميرزا كه همدرس و هممدرسه بودهاند، عهد و پيمان بسته بودند كه هر كدام به سلطنت برسد از حال ديگرى تفقد نموده و فراموشش نكند نوائى از آن پس بمنظور تحصيل معارف و كمالات خراسان و سمرقند و بسيارى از شهرهاى ديگر را سياحت كرد و در آن ميان گرفتار فقر و فاقهاى سخت شد. در اين هنگام سلطان حسينميرزا در هرات به سلطنت نشست و به حكم همان پيمان قديم، امير عليشير را از سمرقند فراخوانده منصب مهردارى خود را به وى واگذار كرد و اندكى پس از آن امر صدارت را نيز به او داد و بزرگى مقامش به جايى رسيد كه هر يك از برادران و فرزندان سلطان، ملازمت او را مايهء شرف و افتخار خود ميدانستند و سلطان نيز بی مشورت او به هيچ كارى اقدام نمىكرد. اما عليشير با وجود اين همه مشاغل، از مطالعات علمى و تأليفات مختلف دست برنداشت و مجلس او مجمع علما و فضلاى آن روزگار بود و كتابخانهٔ وى نيز عمومى و مورد استفادهٔ علاقمندان بود كه از آنجمله خواندمیر مؤلف تاریخ حبیبالسیر نيز از آن كتابخانه بهرهها برده است. سرانجام وى از امور دولتى استعفا داده منزوى گشت و با ملا عبدالرحمان جامی مصاحب شد و درويشى را بر همهٔ امور ترجيح داد. و در عين انزوا نيز مورد توجه سلطان حسين بوده و شاهزادگان موظف به استفاده از مجالس وى بودند. و عاقبت او به سال 906 يا 907 ه. ق. درگذشت. امير عليشير علاوه بر مقام علمى و تأليفات بسيارى كه داشت، از آنجا كه شخصى خير و نيكوكار بود آثار خیریهٔ بسيارى از او به جاى مانده است .
اسپیجاب
اَسپیجاب (نامهای دیگر: اسفیجاب، سپیجاب، سیرام و شبران) شهر و ناحیهای در کشور قزاقستان است.
این شهر امروزه در ناحیههای چیمکنت نهاده است. اسپیجاب از شمال باختری به صبران(صبوران)، از باختر به ناحیه کنجیده و از جنوب در 22 فرسنگی، به تاشکند(چاچ) میرسد. اسپیجاب در دوره سامانیان ناحیه پهناوری بود که سرزمینهای حاصلخیز پیرامون رود اریس را در بر میگرفت و از خاور تا دره تلس (طراز) امتداد مییافت و مرکز آن نیز به اسپیجاب آوازه داشت. این شهر در جلگهای بر کران راست رود سیردریا نهاده بوده.
اسپیجاب مرز بین دو قبیله ترک اغوز(غز) و قرلق(خَرلُخ) بود؛ چنانکه قبیله غز در قلمرو مسلمانان، از کرانه دریای خزر تا اسپیجاب و قبیله خرلخ از اسپیجاب تا دره فرغانه میزیستند. مردم اسپیجاب، مانند اهالی بلاساغون و تراز به زبانهای سغدی و ترکی سخن میگفتند. نوح بن اسد، فرمانروای سامانی سمرقند، کنارههای استپهای ترکنشین قزاقستان امروزی را نیز فتح کرد و در سال 225/ 840 حصاری به دور شهر اَسپیجاب کشید تا از آن در برابر حملات ترکان حفاظت کند. این شهر به سبب لشکرکشیهای خوارزمشاهیان، به ویژه یورش مغولان در 616ق دستخوش ویرانی و کشتار فراوان شد و پس از آن رونق، ارزش و نام آن از میان رفت. درباره ریشه واژه اسپیجاب دو احتمال وجود دارد. یکی که اینکه اسپیجاب از دو واژه پهلوی اسپیگ(درخشان) و آب ساخته شده و دیگری نزدیکی واژه اسپیج با واژه سپید پارسی است. کاشغری در دیوان لغات الترک از اسپیجاب با نام شهر سفید(مدینةالبیضاء) یاد کرده است. گویا همزمان با یورش مغول به فرارود، اسپیجاب به سیرام تغییر نام داد.
امپراتوری روم شرقی
بنیانگذار امپراتوری بیزانس (امپراتوری هزار ساله روم شرقی) کنستانتین یکم است.
روم اشاره به سرزمینهایی در اروپا و آسیای صغیر دارد که مدتی در دست امپراتوری روم و امپراتوری روم شرقی بود. در روزگار کنستانین، پایتخت امپراتوری را از روم به دهکدهٔ بیزانتیوم در کنارِ تنگهٔ بسفر منتقل کردند. این شهر پستر به نام کنستانتین، کنستانتینپول(قسطنطنیه) نامیده شد. پس از چندی تئودسیوس کبیر امپراتور روم این امپراتوری را به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم کرد و دو پاره شدن امپراتوری روم در سالِ 395 پس از میلاد را صورت داد. نیم شرقی به آرکادیوس پسر بزرگتر وی رسید و نیمه غربی به هنریوس پسر کوچکتر وی. دو پاره شدن امپراتوریِ روم موجب دو پاره شدن فرهنگ اروپایی و مسیحیتِ اروپایی شد. چنان که دولت روم شرقی نماینده فرهگ یونانی و کلیسای اورتودوکس بود و خط رسمی در این دولت خط یونای و سیرلیک. امپراتوریِ رومِ شرقی به دست ترکانِ عثمانی برافتاد.
کنستانتینوپول تا سال 1453 پایتخت امپراتور روم شرقی محسوب میشود. حاکمان امپراتوری روم شرقی همیشه بر این مطلب تاکید داشتند که دولت بیزانس (دولت روم شرقی) دولتی است شرقی. امپراتوری روم شرقی بر کشورهای لبنان و سوریه و فلسطین نیز تسلط داشت. در سال 1453 (میلادی) این دولت از سپاهیان دولت عثمانی به فرماندهی سلطان محمد فاتح شکست خوردند و کنستانتینوپول تصرف شد و بدین ترتیب به عمر امپراتوری هزار ساله روم شرقی خاتمه داده شد. شهر کنستانتینوپول پس از تصرف توسط نیروهای عثمانی استانبول (قرائت سنتی پارسی: اسلامبول يا استامبول) یعنی شهر اسلام خوانده شد.
منابع مورداستفاده : اصغر کریمی – جاده ابريشم يا راه ابریشم – دانشنامه جهان اسلام، غرض معلومات به منابع وماخذ درنوشته اصلي مراجع گردد. «راه های اصلی و فرعی جاده ابریشم »، در مجموعه مقالات دومین اجلاس بین المللی جاده ابریشم. تارنماي راديوفارسي چين ، ويکي پديا ، احيايي مجدد راه ابريشم ، آسياي ميانه وراه ابريشم پژوهشي ازمحمدجان وف به زبان روسي و…