بسم الله الرحمن الرحیم
به جواب نوشته آقای مهران موحد در مورد شهید سید قطب(رح)
نوشته -"فضلي آماج" عضو هيئت علمي اكادمي علوم افغانستان
ارسالی محترم جان محمد
سخن شناس نه اي جا ن من! خطا اينجاست
دوست خوش ادب سيد دوستم كه نگاهش حاكي از وقوع امر شگفتي داشت، برگههايي را برايم تقديم كرد كه اين عنوان را با خود حمل ميكرد: «سيدقطب، تيوريسن افراطگرايان در جهان اسلام».
خوانندهي گرامي! آقاي مهران موحد –كه خدايش دستش گيرد- صاحب اين مقالهي بس علمي و مؤدبانه است!!
اين مقال از همه اين چند نكته را ميرساند:
1- ناآگاهي مركب ايشان از علامه شهيد سيد قطب.
2- نا رضايتي جناب شان نسبت به گسترش فرهنگ قرآني.
3- ناآگاهي يا تجاهل شان از مكتب فكري قرآن.
4- ناآشنايي شان به شيوه ها و مناهج پژوهش و اين ناآشنايي به پيمانه يي است كه از ناآگاهي من ملا بيشتر است.
خوب با ارائه دليل به مدعاي فوق از آن متن برچسپ زننده به برچسپ هاي ظالمانه شان پاسخ ارائه ميدارم.
استاد شهيد و مفسر بزرگ قرآن، در اين گنديده اوراق به افراط گرايي متهم شده، و آن هم نه يك افراط گراي معمولي؛ بل تئوريسن افراط گرايان در جهان اسلام، و برصدق اين سخن حرفي هم از فرزانهي شهيد نقل نكرده اند، ولي كاري كه كردند همانا تقسيم زندگي استاد سيد قطب به سه مرحلهي فكري است، و مرحلهي انجامي فكري استاد شهيد را مرحلهي افراط گرايي خوانده اند، كه انگار استاد دراين مرحله به همه داشتههاي دو مرحلهي پيشين خود پشت پا زده است، و بعد گويي اين مرحله را از اين زبان علامه قرضاوي –حفظه الله-شرح داده اند.
راستي جان من! لاجرم براي گشودن گرههاي ناگشوده ات بايد گفت: آناني كه سيد را ميشناسند و شناساندند، چون دكتر صلاح عبدالفتاح الخالدي، استاد محمدقطب، استاد يوسف العظم شاگرد استاد شهيد، علامه سيد ابوالحسن ندوي و استاد فرزانه سالم البهنساوي زندگي استاد را نخست به دو مرحله اساسي تقسيم كردند، يكي هم مرحلهي ادبي و بعد مرحلهي اسلامگرايي،و اين مرحلهي اسلامي را به نوبه خود به مراحل سه گانه تقسيم كرده اند:
1- فعاليتهاي اسلامي هنري
2- فعاليتهاي اسلامي عمومي
3- فعاليتهاي اسلامي انقلابي و هدفمند و حساب شده
و مرحلهي سومي را دكترالخالدي چنين ميشناساند: فهم درست و فراگير اسلام به اساس قرآن و سنت، درك ويژگيها و مؤلفههاي بنيادين آن، شناخت ماهيت اين دين و توجه به نقش و ماموريت آن(1)
خوب شما اينجا وصف افراطگرايي را هرگز نخواهيد يافت، و اين از كجا؟ و ديگرش اينكه شما به كدام دليل مدعي هستيد كه استاد شهيد را به انديشه هاي گذشته اش پشت پا زده است، آخر آقاي من! اين علامه قرضاوي است كه ميگويد: استاد شهيد فصل امروز اسلام و آيندهي آن را در واپسين روزهاي زندگي اش ضميمهي كتاب «عدالت اجتماعي در اسلام» نمودند(2). مگر ايشان نكردند كه بر «عدالت اجتماعي در اسلام» كه از آثار متعلق به مرحلهي دوم اسلامگرايي شان بود خط بطلان بكشند، و همچنان جهت روشني بيشتر بايد گفت: سخن از جهاد – به نمونه مثال- در «معالم فيالطريق» همان است كه در «السلام العالمي و الاسلام» است، شما ميتوانيد –البته اگر منظور دانستن باشد- به اين كتاب مراجعه نماييد و اين را بدانيد، و بازهم اگر آن عده از انديشمندان اسلامي كه برخي ديدگاههاي شهيد را مورد بررسي قرار ميدهند، استاد را افراطگرا ملقب نميكند، بل در نهايت ميگويد: همين نگاه استاد، يك نوع غلو و افراط است، و آن را نوعي اجتهاد ميدانند كه براي صاحب آن متمني پاداش اند، همين علامه قرضاوي آنگاه كه ديدگاه استاد شهيد را در رابطه به اجتهاد به نقد و بررسي ميگيرد در انجام مبحث چنين ميگويد: «به هر حال سيد در اين نظريه مجتهد و جوياي حقيقت و بيان آن بوده است… خداوند ايشان را مشمول رحمت خويش قرار داده و با نيت و اجتهاد ايشان به بهتر از جزاي عاملين مخلص، موهوب فضل و كرم خويش قرار دهد.(3)
و همين قرضاوي –خدا نگهدارش باد- شهيد باورهاي راستين را اين گونه ميستايد: و كيف يحاكم فوادالدجوري رجلا في حجمالاديب الناقد العالم المفكر سيد قطب؟!
حالا شما زياد نه كمي فكر كنيد، ابر مردي كه متصف به اين صفات باشد، چگونه ميتواند افراطگرا باشد؟ و باز چگونه قرضاوي دارد يك افراط گراي آن چنان را نه تنها آثارش را به سخنان او آراسته ميسازد، بل آثار ناتمامش را پوره ميكند؟ مثلاً: در مقدمه كتاب «الخصائص العامه للاسلام» خود ميگويد: «هذا الكتاب تتمه لكتاب الشهيد».
البته منظور همان كتاب خصائص استاد است، كه از آخرين مرواريدهاي برونش از صدف زندگي اوست. و نكتهي بارزي كه بايست خدمت جناب عالي عرض شود توضيحاتي پيرامون مصطلح «جاهليت» است، به همين ملحوظ نخست نگرش كوتاه ميداشته باشيم بر سر همين مصطلح، و بعدش وارد اصل مطلب ميشويم.
جاهليت از منظر اشتقاق لغوي، مصدر صناعي است كه معناي لغوي آن منافي دانش است، و جاهليت هم اسم مي باشد و هم صفت، و جاهليت كه اسم است تنها ويژهي زمان قبل از طلوع خورشيد نبوت است، و اما جاهليت كه صفت است ميتواند اطلاق آن بر هر ميهني گردد كه آنجا شريعت خدا حاكم نباشد، قابل يادآوري است كه واژهي جاهليت چهار بار در قرآن كريم ذكر شده است كه قرار ذيل است:
(1) آيهي 154 سورهي مباركه آل عمران.
(2) آيهي 50 سورهي مباركه المائده.
(3) آيهي 33 سورهي مباركه الاحزاب.
(4) آيهي 26 سورهي مباركهي الفتح.
كه هر يك بالترتيب به سخن امام طبري(رح) به معناي شرك به خدا، پذيرفتن احكام بتان و فاصله زماني ميان پيامبران و اخيراً تعصب و خشم جاهلي كه بر ميگردد به همان اخلاق ناپسند.(4)
به اين ترتيب، انديشمندان –خداجوي- با گردش كه در بوستان قرآن، سنت و زبان داشتند، جاهليت را به دو گونه تقسيم كردند:
1- جاهليت معصيت
2- جاهليت كفر آشكارا(5)
و استاد شهيد هم جوامعي را كه به جاهليت دومي منسوب ميكند، اين گونه معرفي شان ميكند: «اين جوامع برخي شان رسماً علمانيت –سكولاريسم- و خروج از دين را اعلان ميدارند، و برخي شان ميگويند: نه ما به دين احترام ميگذاريم ولي از نظام اجتماعي مان برونش ميكنيم»(6).
بديهي است كه باورمندان و آگاهان قرآن ميدانند كه اين چنين جوامع از منظر قرآن و سنت، جاهلي اند، هرچند دشمنان نهاني قرآن ترفندهايي به كار برند، بازهم نشانهها بر فراز راه است، و به سخن استاد محمد قطب: «دشمنان خدا نتوانستند تحمل كنند كه تلاش صد ساله آنان براي فريب مردم و دور ساختن آنان از اسلام به وسيلهي اين كتاب نقش بر آب شود»(7).
همين نكته در يكي از بندهاي فتواي كه از دارالافتاء عربستان سعودي 1402 هجري،قمري تحت عنوان «نواقض الاسلام» صادر شده است در آن اين بند آمده است: «يكي از مواردي كه ناقض اسلام است باورمند بودن به جواز حكم كردن به غير از شريعت خداست، هرچند كه صاحب اين انديشه باور به برتريت شريعت خدا داشته باشد»(8)
و عبارات مشهور استاد شهيد كه در باب جاهليت است، عبارات آتي است:
«اما اسلام نميتواند نقش خود را ايفا نمايد مگر اينكه در يك جامعه يعني در يك امت، تجسم پيدا كند. چون بشريت –به ويژه در اين روزگار- به عقيدهاي محض كه مصداق واقعي آن را در يك زندگي مشهود نبيند گوش فرا نميدهد.
«امت مسلمان» هم قرنهاي بسياري است كه از «وجود» ساقط شده است، مقصود از «امت مسلمان» جماعتي از انسانها است كه حيات و بينشها و اوضاع ونظامهاي و ارزشها و موازين آنها تماماً از برنامه اسلام بر ميجوشد. و اين امت –با اين توصيفات- از وقتي كه حكم كردن بر طبق شريعت خداوند بر سراسر كرهي زمين پايان پذيرفت ديگر وجود نداشته است.
پس بايد اين امت را دوباره به وجود آورد، تا اسلام بتواند نقش مورد انتظار خود را در رهبري بشريت بارديگر ايفا كند.(9)
استاد شهيد مصطلح «امت مسلمان» را در پاسخ پرسشي چنين وضاحت ميدهد: «منظورم از «امت مسلمان» اين است كه شريعت و برنامهي الهي در همه عرصههاي زيستي او اعم از زندگي فردي، عمومي، سياسي، اجتماعي و اقتصادي حكمروايي ميكند، و امت مسلمان به اين توصيفات اكنون حضور ندارد، و اين بدان معنا نيست كه ما افراد مسلمان نداريم، چون محك داوري فردي باور و اخلاق اوست و محك داوري «امت» تحكيم شريعت در همه ابعاد زندگي اوست»(10)
و از اين بيشتر در «فيظلالالقرآن» پاسخ اين پرسش را خوب مييابيم كه كي؟ كافر است، استاد شهيد چنين ميگويد: «هركس كه به حكم خداوند متعال و رسولش –صلياللهعليهوآلهوسلم- راضي نباشد يا از آن خودداري نمايد يا از پذيرش آن امتناع كند»(11)
پس اينجا استاد شهيد به سخن استاد البهنساوي «فرض را بر عدم رضايت مسلمانان از اجراي قوانين اسلامي گذاشته است»(12).
و از سوي ديگر بايست اين را بدانيد كه جوامع هم سده علامهي شهيد با جوامع كنوني ما خيلي متفاوت است، به نمونهي مثال مصر زمان مفسر بزرگ قرآن با مصر امروزي خيلي متفاوت است، آن زمان شريعت يكي از مصادر تشريع بود اما امروز شريعت مصدر رئيسي تشريع است، و ديگرها كه بدانيد هرچند تا كنون همان استبداد، فساد و اختناق وجود دارد، معني سخن اينكه سخن استاد براي هر زمان و هر مكاني نيست، و قاعده قضاوت را در بالا يادآوري كرديم.
اما نكته دومي كه شما را خيلي آرزده خاطر ساخته نشر و پخش دو تا تفسير قرآنكريم است، و بسيار دانشمندانه پرسيديد: آيا در جمله اولويتهاي فرهنگي ما محسوب ميشود؟ بلي اولويت شناس من!
ما مسلمانان را باور بر اين است، كه خاستگاه همه ارزشهاي فرهنگي ما آن «كتاب زنده» است، و بسط وتفهيم آن كتاب انسان ساز بدون شك از اولي الاولويات ماست، چون ما هرچه داريم همه از دولت قرآن است، ولي راستي ندانستم كه حضور ما هم در اين دايره «ما»ي شما رسميت دارد يا نه؟ و اگر پاسخ مثبت باشد پس نمايندگان اين «ما» در خانهي ملت اين اولويت خود را خوب تشخيص دادند، نكند كه نمايندگان ملت را +اين ملت ژنده پوش فاقد اين درك بدانيد؟! چرا گاهي روشنفكري اين كارها را دارد!
و در اينكه اين تفسير از چه جايگاهي برخوردار است، به اينسو و آنسو بنگر، از دوست و دشمن دانا بپرس! اين كار شما را از گفتار من بينياز ميسازد، ولي با اينهم توجه شما را به نقل قولهاي چند تن از دانشوران اسلامي در رابطه به جايگاه اين تفسير خجسته معطوف ميدارم، تا باشد با لطف و كرم بيهمتا گرههاي درونيت نسبت به اين فرزانهي شهيد گشوده شود، اين هم آن سخنان و اين هم شما و عقل تان.
آقاي علي اكبر كمسائي در شأن اين تفسير چنين ميگويد: «يكي از اين دانشمندان دل آگاه و اسلام شناس دانا و تواناي جهان معاصر كه جوانان امروز اسلامي را در راه فهم قرآن و تعمق تبحر در آن ياري كرده است، سيدقطب است، كه دعوتگر معاصر اسلامي و پژوهشگر معروف مصري و نويسنده و شاعر و صاحبدل و صاحب قلم متقدر تازي زبان در جهان عربي و اسلامي كه در ميان كتابهاي ارزنده كه در مكتب قرآن و اسلام نوشتند تفسيري معروف فيظلالالقرآن است»(13).
دكتر مصطفي خرم دل يكي از برگردانندگان اين تفسير زنده جايگاه اين تفسير ميمون و مبارك را چنين ميستايد: «تفسير ارزشمند فيظلالالقرآن بيانگر نبوغ فكري اين نابغهي فرزانه و نشان دهندهي عمق دانش و بينش اين علامه بزرگ زمانه است، او يازده سال عمر خود را صرف نگارش آن كرد كه حدود نه سال در بيغولههاي زندان سپري شده است، و با نوشتن هر برگ اين تفسير هر برگي از درخت وجودش فرو افتاده و بر برگهاي درخت زندگي اسلام افزوده است»(14)
و دكتر احمد حسن فرحات انگيزهي كاميابي فيظلالالقرآن را اين گونه بيان ميدارد: «سبب اين كاميابي اين است كه سيدقطب اين كتاب را دوبار نوشته اند: يكبار با قلم علماء و يكبار هم با خون شهدا»(15).
و دكتور محمدرجب البيومي يكي از فرزانگان عرصه پژوهش و قرآن شناس مشهور مصري علل موفقيت را اين گونه بيان ميدارد: «لأنه اقتحم الميدان بقوه ضخمه من مواهبه الادبيه اولا و بزاد وفير من عقيدته ثانيا، و بفهم بصير لاسرار شريعه الاسلاميه و رسالتهاالهاديه علي مرالزمان ثالثاً»(16).
و نكته بس شگفت آور ديگري در مقال پژوهشي!! شما همانا: «توليد انديشهي بومي است». برادر! مگر شما گاهي نشنيده ايد كه انديشه مرز جغرافيايي ندارد، آه راستي! آيا چنيننيست كه اسلام را هم زاييدهي تفكرات جغرافياي مشخص بدانيد؟ مگر راستي انديشه هاي چشم آبي كه از آنسوي آمو و يا ديگر قارههاي جهان، سيل آسا وارد سرزمين ما شدند و ميشوند، انديشههاي بومي، و اما انديشههاي كه ريشه در نهانگاههاي وجود تك تك اين مرز و بوم دارد شدند وارداتي؟ از راست نگذريم اين روشنفكري هم چه معجزههاي ميكند!!
_________________
رويكردها:
1- الخالدي، دكتر صلاح عبدالفتاح، سيدقطب از ولادت تا شهادت، مترجم: جليل بهرامي نيا، ناشر: نشراحسان، نوبت چاپ: اول1388، ص357.
2- آفاق عربيه، العدد: 369 السنهالعاشره، ص16.
3- القرضاوي، دكتر يوسف، اجتهاد در شريعت اسلام، مترجم: دكتراحمدنعمتي، ناشر: نشراحسان، نوبت چاپ: دوم سال1388 هجري،خورشيدي، ص336.
4- آفاق عربيه، العدد: 665، السنه العاشره، ص16.
5- الجندي، د.علي، فيالتاريخ الادب الجاهلي، ناشر: دارغريب للطباعه والنشر والتوزيع، القاهره، تاريخ النشر: 1998م، ص7-10.
6- البهنساوي، المستشار سالم، اضواء علي معالم فيالطريق، ناشر: دارالوفا، نوبت چاپ: سوم2007م، ص49-50.
7- في ظلال القرآن، انعام آيهي 59 به نقل از همان مأخذ، ص47.
8- سيدقطب، مباني تفكر اسلامي، ترجمه: ابوبكر حسن زاده، ناشر: نشر احسان، نوبت چاپ اول 1387 هجري،خورشيدي، ص4-5.
9- اضواء علي معالم في الطريق، ص98.
10- سيدقطب، نشانههاي راه، ترجمه، محمود محمودي، ناشر: نشراحسان، نوبت چاپ اول: 1387هـ.خ، ص4-5
11- جوهر، الاستاذ سامي، الموتي يتكلمون، ص133، به نقل از اضواء، ص26.
12- سيدقطب، فيظلالالقرآن، ناشر: دارالشروق، نوبت چاپ: نهم جلد شش، ص115.
13- البهنساوي، سالم، نقد و بررسي انديشهي تكفير، ترجمه: سالم افسري، ناشر: نشراحسان، نوبت چاپ: اول1388 خورشيدي، ص130.
14- ترجمهي فارسي فيظلالالقرآن، خرم دل، نوبت چاپ: دوم1382 خورشيدي، ص3.
15- همان مأخذ، ص5.
16- سيدقطب از ولادت تا شهادت، ص617.
17- البيومي، الاستاذ الدكتور محمد رجب، التفسيرالقرآني، الناشر: مجلهالازهر 1425هـ.ق الجزءالثاني، ص92.