طبیب بگو مرض من چه و چاره ام چیست ؟
نوشته : دوکتور محمد سعید « سعید افغانی »
ارسالی: برهان الدین سعیدی
مریض … اف … میسوزم و بالای قلب و مغزم فشار و حملات شدید میاید ، تصور میکنم حالت نزع باشد.
آه … افسوس … دنیا بنظرم تیره است، حتی نمیدانم چه باید گفت … احساس و شعورم تحت درد های متمادی نمیتواند و ظایف خویش را بخوبی انجام دهد پس چه باید کرد ؟
طبیب : از چند یست که با این مرض مبتلا شده اید ؟
مریض : سالهاست که بی علاج مانده ام .
طبیب : شما چرا به طبیب مراجعه نه کرده اید ؟
مریض : سراغ نداشتم و اینک بشما مراجعه کرده ام .
طبیب : تعجب !
مریض : یعنی شما هم علاج نمیتوانید ؟
طبیب : بلی ! من هم ! در این مرحله چه باید کرد ؟ مگر با این هم کوشش میکنم که حتی المقدور مسؤولیت خویش را در مقابل شما و همنوعان د یگر خود بجا آورده بتوانم . من تعجب میکنم ؛ که شما چرا در مراحل اولی مرض ، به تشخیص و معالجه آن نمیپردازید.
مریض : من گفتم ، سراغ نداشتم و اینک بشما مراجعه کرده ام .
طبیب : معاینات لابراتوری لازم است ، باید مواد غایطه و خون شما معاینه گردد و عکس گیری تمام اعضای بدن شما لازم دیده میشود.
مریض : برای فعلآ چه باید کرد ؟ آیا کدام مُسَکِن لازم است؟ آیا شما باور دارید که تا وقت تکمیل این نوع معاینات زنده میمانم و یا نه ؟
خیر ؛ آیا شما یقین دارید که لابراتور های شما صحیح است و وسایل معاینات شما مواد غایطه و خون مریض را بخوبی تشخیص کرده میتوانند ؟
آیا شما باور کامل دارید که عکس گیری مریض بطور صحیح و درست کرده میشود و نتیجه را یقینی معرفی میکنند و یانه خیر؟
طبیب : من به دوا های مُسَکِن شدیدآ مخالف میباشم ! میخواهم علاج اساسی باید کرده شود ؛ زیرا استعمال دواهای مسکن اگر چه علاج فوری است، مگر با آنهم مقاومت مرض را شدیدتر میسازد.
بلی ! من مسکن را در حالت خطر با اندازه ضرورت طرفدار میباشم ؛ مگر نباید دوا های مُسَکِن را بدون ضرورت استعمال نمود .
مریض : شما گفتید که آیا شما باور دارید که تا وقت تکمیل این نوع معاینات زنده میمانم و یا نه خیر ؟
جواب : باید مایؤس نباشید ! زیرا یکی از نام های مرگ ، مایؤسی هم است و شما از طبیب همینقدر امیدوار باشید که او وظیفه اساسی خویش را بصورت درست انجام دهد .
بلی : حق دارید که معاینات شما باید وقت طولانی را دربر نگیرد و آنانیکه با این نوع معاینات موظف اند ، باید وظایف خویش را بدرستی انجام دهند و… وظیفه من همینقدر است که با آنها نیز توصه نمایم !
من باور دارم که شکایت شما تا حدی هم بجا ست ، مگر با این هم مایوس نباشید و اگر به مقابل شما دیگران وظایف خویش را بخوبی انجام ندهند ، حتمآ به مشکلات مواجه شدنی اند .
مریض : من بشما مراجعه کرده ام و شما به دیگران ! آنانیکه شما آنها را از من خوب تر میشناسید حواله میدهد ! توصه های شما قابل قدر است ، مگر کاشکی تنها توصه های شما با آنها تاثیر وارد میکرد.
درست است باید هرکس وظایف خویش را بشناسد ؛ مگر فعلآ در شرایط موجوده وظایف خویش را نمیشناسند ، پس چاره چیست و چه باید کرد؟
اینکه گفتید که « اگر آنها وظایف خویش را بخوبی آنجام ندهند حتمآ به مشکلات مواجه شدنی اند » نه فهمیدم ! یعنی چطور ؟؟
طبیب : معلوم میشود که اعصاب شما تحت مرضیکه شامل حال شما است گیر آمده ، مگر با این هم غنیمت است که حوصله مجادله را بکلی از دست نداده اید ، بنآ امید است که وضع کنونی را مبدل سازید. ولی ؛ شرط این است که بر نصایای اطبآ مجرب عمل کنید ، من میدانم که اوضاع اجتماع نورمال نه بوده و خشکی هوا و قلت مواد اولیه تشنج افکار را بعمل آورده و بی نظمی حیاتی حکمفرماست !
بلی ؛ چنان بی نظمی که مثال آن دیده نمیشود ، بر صدای مخلصانه در این مرحله تاثیری مثبت را با آسانی پیدا نمیکند .
بلی ؛ چنان بی نظمی که اگر جلوگیری عاملانه از آن کرده نشود ، خطر شدید اجتماعی از آن حتمآ متصور است و متأسفانه اکثرآ آوازهای اصلاحی هم به مثل تیل پطرول است و لمبه ها را تقویه میگرداند .
خود سری با اندازه آخر رسیده و جارو جنجال زیاد مردم منجربه فیصله های عقده دار گردیده، شعوری است بی نتیجه و درمانی است بی سود و بی فایده ، مگر با این همه چه باید کرد ؟
بفکر من مایوسی خطاء است ! بلکه باید مجادله عاقلانه بمیان اید و مریضان دردهای اجتماعی و حیاتی باید در بین خویش به فیصله عاقلانه متوصل شوند ، اگر چه من باور دارم که اگر اطبا وظایف خویش را به خوبی انجام ندهند حتمآ به مشکلات مواجه شدنی اند .
بلی : باور کنید که حساب و کتاب آمدنی است ، این محاسبه را تاریخ نشان داده و جریان حیات به اثبات رسانیده که مجرمین اجتماع آخر به کیفر اعمال خویش رسیده اند . جبر تاریخ حتمآ تغیر و تبدیلی را بمیان میاورد و جریان بی نظمی ها آخر به خود پایانی دارد .
باور کنید ؛ آنانیکه دیده و دانسته اوضاع را تیره ساخته حتمآ در آتش در داده گی خویش بریان خواهند گردید ، شما یقین کنید که من میدانم شما بمن مراجعه کرده اید و از من امیدی دارید.
مگر من هم از شما امید دارم که شما را بدیگران حواله میدهم و آن عبارت از این است که شما دیگران را حتمآ وادار به مقاومت و به صبر و عاطفه سازید و اگر شما در مقابل تباه کاران مقاومت نمیکنید ، پس باید امید نداشته باشید که چاره اساسی مرض شما به میان آید .
شما باید ملتفیت باشید که اگر علاج اساسی تیره گی هوا، بشکل اساسی کرده نشود حتمآ سلسله حیات خود را خاتمه خواهند دهید ، پس چاره اساسی همین است که از همه اولتر مریضان باید به علاج اساسی خویش یپردازند و اطبآ را مجبور سازند که در وظایف محوله خویش سهل انگاری و اختلاس نه نمایند .
مریض : بلی فهمیدم که شما به من چه نوع توصیه می فرماید ، مگر توصیه شما احتیاج به مجادله طولانی دارد و این مجادله باید در فکر مریضان اجتماع تولید شود ، ولی ؛ نمیدانم که مسوولیت تولید کردن این احساس بدوش کی خواهد بود ؟
طبیب : مسوؤلیت پیدا کردن شعور نسبت به اجتماعی ، بدوش آنانی است که توان و قدرت بدست دارند و از صلاحیت و خدمات شایان خویش لاف میزنند و عقول ساده را فریب داده و با این همه بی نظمی ها به عیاشی خود ادامه میدهند .
شما خود متوجه حال گردید که اوضاع اجتماع ما چطور است ؟ این مردم بیچاره محتاج به لقمه نان و در حالت تشنگی به امید آب آشامیدنی زلال را ، آب تصور میکنند .
این مردم مظلوم همه قوا و استعداد های ملی و بشری را از دست داده قادر نیستند که از منابع ثروتی خویش مستفید گردند ، پس چاره چیست و چه باید کرد ؟
آه و فریاد سودی ندارد ، زیرا ؛ عواطف به مقابل اظهار فریاد معافیت پید ا کرده ، منطق و استدلال چلش ندارد . در مردم حوصله مطالعه و شنیدن نیست و اصحاب قدرت بدست اوردن قدرت و با حمایه آن را از راه منطق و استدلال به هیچ کاری نمیدانند ، چنانچه قدرت بدست یک عده یی محدود ارتجاع پسند و بوالهوسان افتیده و آنها اهلیت و کفایت هیچ ندارند .
از قواره ها و سیما مردم و از مطالعه نبض اجتماع معلوم میشود که هنوز هم اقدام با اصلاحات اجتماعی در کله های پخته و با تجربه سراغی ندارد و اکثر شخصیت های کاذب به مقدرات مردم بازی طفلانه مینمایند و اگر واقعآ حرکت اصلاحی و ارتقای مدنظر باشد و محاکمه واقعی مرتکبین تیره گی این اوضاع بمیان آید ، زیرا این معلول مولد تخریبات سالیان دراز بیکاری و بی کفایتی بوده که علتش عده یی از مجرمین غیر قابل العفو میباشد .
به یاد دارم و فراموشم نمیشود که بار ها با یکی از بوالهوسان مقتدر صحبت داشتم و من همیش با او از احوال مریضان اجتماعی خویش نالش میکردم ، مگر در نتیجه بجای اینکه به اصلاحات اجتماعی متوجه شود باعث اذیت بی موجب من گردید و چندی بعد به سزای اعمال نا عاقبت اندیشانه خود رسید و تاریخ سو رفتاری او را در اذهان مردم ثبت و بدون جریان محاکمه محکوم گرید.
مردم آرزومند محاکمه او بودند ، مګر او به لطایف الحیل توانست که از رسوایی محاکمه قانونی خود را خلاص کند.
من باور دارم که آخر مردم پی میبرند که آنهایکه بالباس و مود خود را آراسته میسازند در واقع شخصیت های کاذب اند و نمیتوانند درد های اجتماعی را معالجه اساسی نمایند ، مگر خوف و ترس دارم که این اندیشه باعث از دست دادن فرصت مساعد نگردد ، که در آن صورت پشیمانی سودی نخواهد داشت .
پایان قسمت اول
دکتور محمد سعید « سعید افغانی »
مورخ ۸ سنبله ۱۳۵۰ هجری شمسی ـ کابل