محترم آقای مصباح
… هیچ گاهی نمیتوان قوت و قدرت یک دولت را دلالت بر حقانیت یک دولت و حکومت دانست. ورنه حکومت امریکا را باید هدیه لطف الهی برزمین دانست. المان نازی را باید دست خدای در روزگارش دانست.
تو حتما درک میکنی که قدرت بعضی از دولت ها از جمجمه های افراد بشری تشکیل شده است …
نوشتۀ امين حکمت
محترم آقای مصباح
بشما و برادران سلام تقدیم داشته و با کمال احترام بشما و برادرانی که برای شما توصیه داشتند تا واکنشی در واکنش من داشته باشید میخواهم چند نکته برجسته در واکنش شما را – که بازهم مروری ! بر ان داشتم- به بحث ناقص خود بکشم.
قبلا یکچیز را برای شما عزیزان باید صادقانه بگویم که من نه شهیری ام و نه نامداری تا شما مرا بمستعار نویسی متهم کنید. و اصلا مارا در دکان متاع کار است نه صاحب متاع و فروشند ه ان . برما است تا متاع خودرا بشناسیم و از ان بهره گیریم، نه شکل و چهره فروشنده. طبعا وضعیت فروشنده تا حدودی تأثیر در فروش متاع هم دارد، و از همین رو فروشنده ها خودرا تاحد توان میخواهند منصف و صادق جلوه دهند. ما باید کوشا باشیم تا درین بازار ازاد مارا نفریبند. برما تقلب نکنند تا جنس مغشوشی را برما بخاطر مفاد ناحق خودشان بفروش نرسانند.( بازهم اگر شک کردید میتوانم تذکره ام را برایتان نشان دهم).
با پایه های بالایی میخواهم بگویم ، درست است که هر فردی دارای ریشه های خاص فکری و اندیشوی است . فقط این نکته را باید فراموش نکنیم که این رشته های فکری و تعلقات اندیشوی ما نباید مارا از خصلت انسانی که همان واقع بینی و حق گویی و درست اندیشی است باز دارد. ما اگر به چیزی وابسته ایم ، باشیم . اما اگر میخواهیم انسان نیکویی باشیم نباید هرچیز را در همین قالب افکار ازپیش تهیه شده خود بریزیم و انرا مطابق خواهشات و اندیشه های خود شکل دهیم ، بلکه وقایع و حوادث و امور مورد بحث خویش را در قالب یا میزان حق و حقیقت بریزیم و انرا بقیاس و توله بگیریم . و ازهمین جاست که انسان های باشخصیت بر خلاف تعلقات اندیشوی خود وقتی حقی را دید به ان متمسک میشوند و میگویند من در اینجا اشتباهی کرده بودم. یا اینکه در اینجا طرف مقابل برحق بوده و طرف ما به خطا یا سهو رفته است. و این چیزی نیست که اسمان را بزمین بزند، این کاری است متوقع چون انسان معروض به اشتباه و سهو است. اما انانیکه هدف مشخصی را از قبل تعین کرده اند و فقط راه وصول به ان هدف را بدون مراعات موازین اخلاقی در جستجو اند از هرو سیله و حیله کار میگیرند تا انچه را میندیشند بر دیگران هم بقبولانند، و بلاخره خودرا به نقطه مورد نظر برسانند. { خدای رحمت کند ماکیاوول را که اگر حرفی و جمله گفت که واقعیت زمانش بود تا حال گناه هر ماکیاول را که بحد استادی وی هم رسیده اند بدوش میکشد}
در مورد ستایش شما من حرفی ندارم که کی را میستایید و کی را نمی ستایید. من یقین کامل دارم که مردمان زیادی اند که حاضر اند همه دار و ندارخودرا بدهند، ازجان و مال خود خیلی عاشقانه هم بگذرند اما به شخصیت خمینی آسیبی نرسد که شما هم شاید از همانها باشید ولی اینکار هرگز سندی برای قدسیت وی نمیشود، بلکه عمل انسان است که انسان را خوب و یا بد میسازد نه ستایش مداحان مستفید. و اگر میخواهید وی را در مقایسه بادیگران بگذارید، در اینجاست که دیگران را هم باید حق دهید که حرف خود را بگویند. وقتی شما مقایسه و حکم کردید، بدیگران هم حق همین مقایسه را بدهید تا از زاوایه یی غیر از زاویه خودت انرا بسره کردن گیرند ، تول و ترازو کنند. بر گفتار و میزان تو هم انگشت گذارند.
من در اینجا نوشته شما را نقد و بمعنی علمی ان نمیکنم چون من این صلاحیت را در خود نمیبینم، چنانچه در نوشته شما ارزش انرا. و لی نقد گونه از نقاطی که دران فکر میکنم شما خیلی بخطا رفته و دیگران را بخطا وا میدارید یاد کرده و یاد منمایم.
مشکل بفکرمن درین جاست که اگر تعدادی دنباله رو یکی بود همین لشکر دنباله رو را دلیل صحت و حقانیت ان میارند و بس.
در دنیا هزارانی اند که ملیونها دنباله رو دارند. اما همه این پیشروان در همه امور و کار کرد های خود خوب نیستند. انانیکه حالیا با خودکشی خود نهایت سر سپردگی خویش را بملا عمر و یا قاعده ( و به گمان خودشان به اسلام ) نشان میدهند، نمیتوان انرا دلیل بر حقانیت رهبر یا راهشان دانست، و یا اینکه رهبرشان را " موجب خیر و برکت فراوانی برای تمامی مسلمانان دنیا حتی کشور افغانستان " بدانند. این نظر خودشان است و بمن و تو هم همین حق است که اگر انرا خلاف دیدیم برایشان بگوییم آقا درینجا اشتباه کردی! ، رهبرانت این و این مصیبت هارا برمردم نازل کرده اند گرچه از خوانش من یا تو بهره برده ییم !. همینگونه تو همه انسان و یا همه مسلمان و یا همه … نیستی که حرفت و کلامت از انها تعبیری باشد. چنانچه در تایید و رد بر ایشان نباید حب و بغض خودرا ملاک قرارداد چنانچه در مورد خمینی هم نباید حب و بغض خودرا قبلا توجیه گر خود بسازیم.
شما دران مقاله ( اگر یکمرتبه دیگر مروری به ان کنی) از خمینی تنها حرف نزده یی. از محصول خمینی ، از نظام خمینی از دم و دستگاه خمینی و از ورثه خمینی با ولع و عشقی انچنانی صحبت کرده یی که بفکر من تمییز خوب و بد از نزد تان بدر رفته است. ورنه دولت هاییرا که در ایران از سی سال بعد ( نه قبل) از خمینی حاکم اند از خود خمینی و عملکرد شان نباید( موقتا و بخاطر فرار از گیر ماندن ) جدا میکردی.
خمینی مسول همین دم و دستگاهی است که امروز در ایران بوده و بر مردم ما ستم ها را روا میدارند و حتی در زمان خود وی روا داشته میشد. نامعقول خواهد بود اگر از خمینی توصیف شود و از کار کردهای نظامش در حیات و بعد از حیاتش وی را برئ دانست.
وقتی از " دشمنان شان" یاد میکنید باید بیندیشیم که چرا انهمه فدا کاران انقلاب را شما دشمن خمینی میدانید؟ ایت الله منتظری ، قطب زاده، بنی صدر، ایت الله طالقانی ، بازرگان و … را که ستون های همین انقلاب بودند، چرا دشمن بحساب میاری؟ . مخالفینی چون توده ، پیکار، مجاهدین خلق و… بجای خودشان. چرا نمیگویی که خمینی با انها دشمنی براه انداخت، و بخاطر چه؟
بلی من میگویم " تاوان " را باید خمینی بدهد چون وی خط انداز همین سیاست ها بود وی هرآنچه را که با فکرش برابر نبود ، همچو دیگر مستبدان باید نابود میکرد. خرد و خمیر میکرد و در بین چاردیوارها محصور مینمود. درینجا دید و نظرخودش ، ستراتیژی وهدف خودش برهمه امور برتری گرفت، وی توسط عده یی از اطرافیان و یاورانش درهاله یی از تقدس بمردم عوام و ساده پیش کش گردید تاحدی که کلید جنت و دوزخ هم بدستش داده شد تا کاپی انرا بمردم دهد.
درکت درست بود !، من به ایران رفته ام اما " نمک خورشان" نبودم و اگر نمکشان را هم خوردم از ملیونهای ایرانی خوردم که زمانی با انها جدل داشتم بر اینکه چرا با همین خمینی مخالفت دارند، و انان بمن میگفتند که تو وی و گروه وی را نمیشناسی بعدا خواهی شناخت!. به گفته شما من از این مردم بدهکارم نه از حکام شان من حالا باید بپذیرم که در اول من هم فریب شعارات را خورده بودم ، و اگر حق نمک دادن واجب باشد ، حالا حق " نمک و نمکدان " را باید به انانی ادا کرد که در انزمان مرا از راه خطایی که میرفتم برحذر داشتند. شما در قسمت " حق نمک و نمکدان چنین حساس هستید اما حق مادر وطن و زادگاه و مدفن را بحساب دیگران و بخاطر انچه شما بهتر میدانید، با لگد میزنید!. عجب حکم و قضاوتی.
این حرمت نمک و نمکدان که شما از ان یاد کردید فقط باید در مقابل رژیم ایران بکار گرفته شود. و خلاص. و یا اینکه این امر را قاعده و قانون برای همه بحساب در اوریم.؟.
نباید هرچیز را روی منافع خود قانونی ساخت. این حق نان و نمک در قسمت خمینی چرا تطبیق نمیشود که در عراق دست اورد های مادی و معنوی بعد از سکونت و اقامت دراز در انجا داشت. من و هموطنان محرومم از همه ملیت ها و خصوصا هزاره های غیور و مخلص، در ایران خون ریختیم ، پوست دادیم ، جان دادیم ، مفت نان و نمک نخوردیم چون عده از طلبه کرام و اساتید عظام . اما با همه اینها در پاسگاه، خیابان، بازار دفاتر دولتی ( اسمانی) و بشکل مرتب و پلان شده توهین، تحقیرو شکنجه شدیم از داشتن موتر( ماشین)، خانه ، کار شریفانه با وجود تخصص و مهارت و حتی پول گذاشتن در بانک محروم بودیم !. اطفال از مدرسه ها محروم بودند مگر اینکه شروط نا مقدس و غیر شریفانه را می پذیرفتند. شما ناگزیر از پاکستان یاد کردید. اگر محک گفتگو مقایسه بین هم مثلها باشد در پاکستان که مهاجرین کمترین مشکل تحصیلی را داشتند و شاید بیاد تان هم نیاورید که در انجا چند دانشگاه افغانی هم فعال بود صرف نظر از مدارس و مکاتب خاصه افغانی. اما در ایران که اصلا به افغانها بشمول تمام ملیتهایش، بصفت نه مسلمان و نه انسان میدیدند. به چه تعداد از هموطنان تو در ایران بجوخه ها مرگ رفتند؟ بکدام اندازه تبعیض نژادی که عملی است غیر انسانی در برابر شان صورت گرفت؟، چیزی که در هیچ جای دنیا قابل قبول نیست. پول های کارشان توسط همین یونیفورم پوشان از جیب هایشان کشیده شد و برایشان گفتند ای….. توکه لخت امده بودی این پول ها را از کجا کردی و کجا میبری ؟. من منکر این هم نیستم که بعضی هایی بودند که سادیست وار با افغان ها برخورد نمیکردند، چنانچه حساب یک اکثریت قابل ملاحظه و مظلوم ملت ایران را نیز باید از حساب سردمداران و بد صفتان حاکم و طرفداران شان جدا کرد.
اقای مصباح !
از سه ملیون مهاجر افغانی تذکر دادی ایا تن میدهی که یک امار گیری از این سه ملیون مهاجر صورت گیرد که هریکی ازاین سه ملیون چه اندازه درد و رنج و تنفر باخود همراه دارند. آنجا که تبعیض و ستم در حق شان بحد افراط کشیده شد. در انجا که بجرم یک محبت پاک و صادقانه و ازدواج شرعی و قانونی دو انسان بهم راضی که درهیچ جای دنیا جرم نیست چقدر افغان ها بزندان رفتند و حتی بکام مرگ. همچنان شما از این مصائب بیخبر خواهید بود چون اخبار را از همان مجاری میشنوید و قبول دارید که غول تبلیغاتی رژیم برای اغوای دیگران بکار انداخته است ؟. هیچ نشنیدید که پدر و مادر را رد مرز کردند تا اطفال شان د ر خانه و پناه گاهشان از گرسنگی جان دهند . شوهر را از کنار خانم و خانم را از فامیل جدا کردند. نگو که اینها را به امام و حکومتمردان کاری نیست. چون همه را همان سربازانی که در سال 1357 بگفته تو تا 15 سال عمر داشتند انجام دادند و میدهند.
اقای مصباح !
این درد و زخم را با چنین شعارات عامیانه ( حق نمک و احسان پناه دادن ! ) پرده اندازی مکن . و اگر از این همه درد و رنج جانکاه بیخبری – که ناممکن است – برو از عبا و قبایت بدر شو با مردم خود، با مردم عامه خود با مردم مهاجر شده در ایران به صحبت بنشین انهارا وعده و عید هم نده، تا عمق فاجعه را درک کنی تا بدانی که این جرم " افغان بودن" چه بهای گزافی از مردم ما گرفته است.
شاید بگویی پس در انجا چرا اصرار دارند که باشند. ؟
مردم ما از درد و رنج موجود در خانه و کاشانه شان بهر طرفی میروند و رفته اند من میپذیرم که در خانه ما مرگ میبارید و هنوز هم دوام دارد روی همین اصل است که مردم به تمام کشور ها از جمله در ایران بحکم نزدیکی و تشابه در بسیاری چیزها و بخاطر استفاده از انجا برای رفتن بدیگر نقاط دنیا رفتند. اما در انجا با ایشان چه معامله میشود؟ این مهم است .
ایرانیان هم از ایران بتعداد ملیونها برامده اند کشورهای خلیج پراز ایرانی اند که حتی تابعیت انجاهارا هم دراند. در کشورهای اروپایی و امریکایی به تعداد صدها هزار موجود اند ایا با ایشان یک بر صدم چنین معامله صورت گرفته است که با افغان ها در ایران صورت میگیرد؟. افغان در ایران حق ندارد که مالک کوچکترین ملکیتی باشد اما مهاجران ایرانی در دیگر کشورها مثل هر مهاجر دیگر هرچه دارند وحد اقل معامله ای انسانی با ایشان صورت میگیرد.
در افغانستان هم مهاجرینی از ایران و لو بتعداد کمتری موجود بودند. ایا همین معامله را بلکه یک بر هزارم انرا افغانان با انها انجام دادند؟. و اگر میگویی نه هیچ ایرانی در افغانستان مهاجر نشده بود! خودم این را به درک نادرستم و بی خبری ام نسبت میدهم و همه اسناد موجود شان را در کابل دور میندازم، قبل ازاینکه شما یا دیگری با این گرز ( تو نمیفهمی ) ظالمانه مرا خردو خمیر کنید! چنانچه در نوشته قبلی تان نمودید.
اقای مصباح ، شما از نکته یی یاد کردید که برایم خیلی تعجب اوربود: تعلیم پناه جویان افغان در ایران این یکی از دردها و زخمهای عمیقی است که افغانان با خود میکشند.
من منکر این نیستم که افغانانی در ایران درس هم خواندند، ولی بکدام اندازه یی؟ و تحت کدام شرایطی؟. اگر قبول کنیم که سه ملیون افغان در ایران مهاجر بودند چند فیصد ان به درس و تعلیم دست رسی داشتند و تحت کدام شرایطی؟ سرو صدای سال گذشته را که پیرامون موضوع تعلیم اولاد های مهاجر همچو همیشه ، بلند شده بود فراموش کردید؟ اقلا درین مورد نه من و نه شما حکم، حکم خود مهاجرین افغان در ایران. و اگر بحرف من اهمیتی میدهید میتوانم قربانیانی از این گونه افراد را که از مدرسه و مکتب اخراج شدند و یا از التحاق ممنوع گشتند خدمت شما بیارم. در ایران اگر دروسی توسط نوجوانان افغان خوانده شده روی چند ملحوظ بود : پول گزافی که دادند، چون توانش راداشتند ، قبول شروط غیر مناسبی …. که برای انسانهای شریفی مناسب نیست تا چنین شرایطی را بر دیگران با استفاده از مجبوریت هایشان بالایشان وضع کنند. رشوه، واسطه که درین امر یکعده ایرانیان شریک بودند که قلبا ممنون شان باید بود، وبلاخره گزینش دولت ایران یکعده از افغانان را بعد از تقدیم توصیه از مراجع تقلید ! چیزی که حتی در امور سیر و سفر هم خیلی کاربرد داشت .
اینها همه تنها در مورد افاغنه دارای کارت های پناهندگی رسمی در ایران وفق دارد. اما انانیکه از چنین کارت های محروم بودند، و هرگز هم نمیتوانستند بدست ارند ( و درینجا کمی هم به شعارهایشان در مورد همدینی همفرهنگی بودن دوملت و شعار دفاع از مستضعفان جهان مکثی کنیم) ، اطفال این پناهندگان اگر در دشت ها توسط جانیانی از ایران که درهر جامعه از چنین جانیان پیدامیشود بزیر خاک میشدند، حکومت جمهوری اسلامی ! بازهم فامیل طفل قربانی را بجای داد رسی با شکنجه های جسمی و روانی رد مرز کرده و از جانی هموطنش دفاع میکرد!. اقای مصباح ، میدانی به چه تعداد فامیل ها از ترس اینکه بدست نیروهای امنیتی این حکومت که بنیادش در 1357 گذاشته شد، حد اقل بعد از سا ل 1359 تا حال، تا همین لحظاتی که من و شما باهم گپ مفت میزنیم از ترس حکومت مورد تأیید شما از جگرگوشه اش گذشت چون جگر گوشه اش در هر حالی دیگر بازگشتی نداشت، پس چرا دیگر اعضای فامیل را در بدر تر و بیچاره تر کند.
چون شما ازمن خواستید تا نشان دهم که در کدام کشوری مهاجرین چنین دست اورد های تحصیلی دارد. خدمت شما عرض کنم که پاکستان را که شما خودتان جبرا نام بردید من از ترکیه ، هند، تاجیکستان ازبکستان، ترکمنستان، و این دوکشور اخیر باکمیت اندک مهاجرین در ان، روسیه کشوری که برما ستم هم نمود و لی حق طفل و تعلیم را از اولادها بگونه یی که در ایران همـ … وهمـ … ما، ازما نگرفت. ازکشورهای اروپایی غربی که هیچ یادی نمیکنم که مهاجرین ایرانی را که باو جود نداشتن حق پناهندگی، و با وجود شبهاتی در اینکه عده از انها عوامل حکومت ایران در غرب برای پیاده کردن اهداف حکومتشان در اروپا اند .وبخاطر ایجاد رخنه در میان ایرانیان مخالف حکومت حاکم بر ایران، بهانه پناه گزینی را براه انداخته اند. اما اطفال شان یکروزی از درس و تعلیم محروم نشدند.
در این رقم سه ملیون مهاجری ( و این عدد همیشه در حال تجدید بود ) که شما از ان در ایران یاد کردید میتوانید بگویید چند نفر ان از حق مهاجر بودن توسط این حکومت عدل الهی برخوردار است! آیا گرفتن حق پناهندگی در ایران شباهت به گذشتن از زیر کمان رستم را ندارد؟ البته برای انانیکه توصیه نامه های از جناب شما و عده دیگر از افاضل کرام را بدست داشتند چندان مشکلی هم نبود.
اما انچه را از منتظر نبودن مهاجرین برای لقمه نانی گفته یی . شما که بهتر از من میدانید که جمهوری اسلامی مانع رسیدن کمک به مهاجرین از طرف موسسات کمک رسانی بود و انهم بخاطری اهداف خاص خودشان. ولی همین مهاجرین که شما منکر و جود کمپ ها برایشان هستید { شاید کلمه اردوگاه را با کمپ یکی ندانید. و میتوانید از خود ایرانیان صاحت سلطه و مهاجرین افغان بپرسید که کمپ یا اردوگاهی در ایران وجود داشت یا نه}، اغلب شان از کف دست خود نان میخوردند، از چند رشته شاقه ترین کاری که بحکم برادری اسلامی و بحساب شعار ریایی : اسلام مرز ندارد !، برایشان در ایران مجاز بود و بس !. و این غیوران بازهم همان مشقت جانکاه را قبول کردند و شرفای شان از کسی نان مفتی نخوردند. این هم یکی از باب های وحشتزای دیگر زندگی مهاجرین افغان در ایران همدین! و همکیش! و همفرهنگ ماست که تهدابش بدست های خمینی گذاشته شد. اقای مصباح. اگر شما از انهمه فجایع بخاطر وابستگی هایی که شما و امثال شما با رژیم خمینی در ایران دارید چشم میپوشید، بپوشید. ولی واقعیت ها تابنده خواهد بود و این خورشید غروب نخواهد کرد.
هیچ گاهی نمیتوان قوت و قدرت یک دولت را دلالت بر حقانیت یک دولت و حکومت دانست. ورنه حکومت امریکا را باید هدیه لطف الهی برزمین دانست. المان نازی را باید دست خدای در روزگارش دانست.
تو حتما درک میکنی که قدرت بعضی از دولت ها از جمجمه های افراد بشری تشکیل شده است . قصه بردگان در قاره امریکا را اگر بیاد اریم عرق شرم را باید از جبین بشریت مدرن امروزی پاک کرد. خرابی خانه های دیگران بحساب خانه خود کار درستی نخواهد بود. حتی همین دانش امور اتمی راکه امروز ایران به ان مینازد روی شعارات فریبنده از نزد عبدالقادرخان پاکستانی گرفت ولی هرگز نمیخواهند اکنون از وی یادی هم کنند بلکه با غرور بیجایی میگویند که همه را خود ما کردیم.
خوب اگر بین اشیا و اشخاص میخواهید مقایسه ای بکنید باید روی قاعده خود استوار بمانید. شما میگویید که خمینی بعداز مرگش از خود ثروتی بجا نگذاشت جز ما یملک خودش. منهم حرفت را قبول میکنم . ولی من برایت ازهمانهایی نام میبرم که تو ذکرشان را کرده یی: تره کی بعد از مرگش چه ثروت اضافی بجا گذاشت؟ امین چه از خود بجا گذاشت؟ . ببرک کارمل که حدود هفت سال حاکم بود چه از خود گذاشت؟.( نجیب از بین شان سوا است چون و ی هم در استفاده از مال عامه و جمع ان در خارج دست بالایی داشت.) ملاعمر هم از خود چیزی نگذاشت بعد از سقوط. حامد کرزی که زنده است و حاکم اگر تو بتوانی از ثروت اندوزی اش برایما مثالی بیاری. اما !…
اما اقای مصباح کسانی که کل یک کشور را میبلعند دیگر حاجتی به چند قباله و شماره بانکی ندارند که رویشان را سیاهتر نزد مردم کنند. چیزی که در عده ای از رهبران بی تجربه و حریص ما دیده شد.
امادرملتهای اطراف خود، گاندی ان یکی از بزرگ مردان عصر موجود را هرگز در مقایسه با وی در این مجال در نمی ارم ! و با صدای بلند و صریح میگویم که خمینی هرگز باوی برابری کرده نمیتواند. این قصه هایی عاطفی و احساساتی که شما میخواهید مردم ساده را بدور ان جمع کنید فکر نکنم پایدار تر از پوقانه روی اب باشد.
صحبت شما در مورد حکومات عباسی و اموی برمن تلخ بخاطر این واقع نشد که من وکیل مدافع انها هستم یا از همه کارهای انها بخواهم دفاع کنم. من اگر نسبت بشما پیش قدم تر در محکوم کردن اعمال زشت شان نباشم هرگز عقبتر نیستم ولی چیزی که برمن تلخ تمام میشود ، فریب و سوء استفاده ( خیلی معذرت میخواهم اگر این کلمه را بکار میگیرم چون میخواهم مقصد را افاده خوبتر کنم)، از اعمال عده یی است بخاطر اهداف دیگر و پس پرده شان .
ما اگر انصاف داشته باشیم نباید از الف تا یای این حکومات را بکوبیم. مخصوصا که خیلی نقاط نیکو و نقاط بحث بر انگیز در قضایای واقع شده در ان زمان موجود است البته برای کسی که بخواهد عادلانه تاریخ را مطالعه کند نه از دیدگاه فرقه یی و تعصبی خودشان.
خوب ، با تشکر از تقدیم دانشی که برایم کردید ، خدمت شما باید گفت که قاعده که اثبات شی نفی ما عدا را نمیکند درست است ولی در انجا اگر حُکم مثبت ( بکسر حرف ب ) درست و از نگاه علمی موزون بوده باشد، و اگر در طول و عرض این تاریخ طویل ازاین گونه شعارات سوء استفاده نشده باشد ! . این را هم هنگام مقایسه نباید فراموش کرد که مقایسه با نزدیکتر از نگاه زمانی و مکانی مناسب تر است نسبت به انکه فاصله زمانی و مکانی و شرایط اجتماعی و سیاسی متفاوت دارد. و اگر این چیزها را زیر بزنیم و علاوه بر اینها شبهات دیگری هم در بین باشد، اصل مقایسه را مغشوش کرده بمن و هرکه باشد حق میدهد که علت را بپرسد.
چنانچه تاریخ بشریت از فضل حکومت عباسی در راه رشد و توسعه دانش بشری منکر نبوده ، و دوره های هارون الرشید و مأمون را نمیتوان از صفحه تاریخ با چنین گفتارها شست.
اگر قتل فرزند پیامبر ( نواسه – و همچنان ذریه شان تا امروز ) سند محکومیت باشد ، من با تو هستم ( صرف نظر از جزئیات ان) و باید همین سند را همیشه سند بدانی. بناء…
وقتی دولت فاطمی تازه بر پا خاسته برعلیه دولت " ادارسه" که از جمله آل بیت هم بودند در افریقا داخل برخورد مسلح میشوند چه تعداد از این ذریه پیامبر را بقتل میرسانند؟ در انجا خون ذریه پیامبر مگر رنگ دیگری داشت؟.
هنگامی که دولت شاه اسماعیل صفوی( اذربایجانی الاصل ) و اتباعش در ایران و به کمک های علنی و پنهانی … و با زور شمشیر حاکم میشود، به چه تعداد از سادات ( ذریه پیامبر) را که نمیخواستند ترک مذهب کنند وداخل کیش صفوی شوند قتل عام کرد؟. مگر اینها اولاده پیامبر بحساب نمی امدند؟. { البته بشکل نمونه خیلی کوچک).
چیز دیگر اینکه واقعه دهم محرم در زمان شخص معلومی صورت گرفت و بنا بر منطق خود شما که تاوان را غیر ساری حتی در قسمت موسس و توجیه گر رژیم ایران میدانی، پس بکدام منطقی جرم یکی را بهمه مکان و زمان و برهمه افرادی که از فرقه خاصی نیست و تا قاف قیامت ، تقسیم میکنید؟. حتی عباسیان که جزء ال بیت بودند و همه، یا اکثریت آل بیت همراه و یاورشان در قیام شان برعلیه امویان بودند ، بازهم باید از جرم دهم محرم نصیب گردند. تا شما هم بخاطر تأیید گفته ها و بدگفتن هایتان در حق شان دلیل اورید که در بنی فاطمه و صفوی ها سر کدام فرزند پیامبر از تن جدا گردید تا….
محترم اقای مصباح وقتی پاره های تاریخی را برمیداریم باید خیلی امین و دقیق بود. گزینش وقایعی و انهم بخاطر اهداف دیگر کاری انسان های ملکوتی نیست.
در همین جمهوری اسلامی ایران در جمله کشته شدگان در قربانگاه رژیم، چه تعداد از سادات و ذریه پیامبر بود ؟ . ویا اینکه بازهم دست به شاخه دیگری از حجت و برهان گیری میندازید.
محترم اقای مصباح ! قبول میکنم که شما این حرف های مبالغه امیز را در اثر فوران احساسات عاطفی تان نسبت به ان مرحومی زدید. ولی فقط یکمرتبه دیگر همان نوشته تان را " مروری " کنید تا ببینید که شیوه گفتار تان بچگونه است . بگونه است که هیچ شکی در وقوع ان وقایعی که شما ذکرش را کردید برای خواننده این جملات راه نمیدهد. مگر انکه کسی جرأت نقد را بخود بدهد !.
موضوع دیگری را که میخواهم بگویم اینست که همین توصیف های حماسی و عاشقانه بود که کار کردها و احکام عشقی ! و احساساتی آل بویه و آل صفی را حکم نص دینی برایما داد. و امروز بشمول شما و خیلی از حجج و براهین خدایی درزمین اگر انرا یقین نکنند، نمیتوانند با ان برخورد علمی و نقاد گونه هم داشته باشند مگر عده کمی از امثال شهید مطهری و یا هم شریعتی مرحوم.
فکر میکنیم که 13- 12 صد سال بعدتر از امروز از خاک سر بلند کردیم و همه این مدیحه و ستایش های بجا و بیجا و تراوش های شعری و حماسی شما و دیگران هم بالای مردمی ساده و عوام صاف دل درین مدت بدون هیچ برخورد و انتقادی در اهتزاز بوده!. چه خواهیم دید؟ مگر نخواهند گفت که خمینی از اسمان نازل شد، نمرد و بآسمان در پروازشد. همه اش دست رحمتی بود بر خلایق از افغان، کرد وبلوچ ، ترک و عرب ! و روز صعودش به اسمان ها، اینه های شهر شکستند و همه گلها و برگها در اوان جوشش تازگی، از درد فراق ان… پژمردند و بزمین ریختند و …!. و حواله انرا هم به نوشته های" مخلصانه " شما و دیگران و انانی که بعدازشما میایند خواهند داد و باقسم و قران انرا بخورد خلایق خدا خواهند داد.
محترما با کمال تواضع و از اعماق قلبم بشما و همه خوانندگان میگویم که من هرگز بخود این حق را نمیدهم که بگویم من ازدانش ضروری چیزی در صندوق کله خود جا داده ام . من انقدر به دانش ضرورت دارم که طفلی به شیر مادر. ولی این را هم نمیتوان با صدور فتوا و حکم شما قبول کرد که من همه از جهالت و نادانی نمایندگی میکنم . قبول میکنم که شما نسبت بمن خیلی دانش خواهید داشت ، ولی تنها داشتن دانش مهم نیست ! محل استفاده از دانش و طریق استفاده از دانش خیلی مهمتر است !. انکه کمتر میداند و بجای مناسب انرا بکار میبندد که در حق کسی ظلم و تعدی نشود بارها خوبتر است { بنظر من } نسبت بدانشی که در راه نادرست و ناصوابی بکار برده میشود. فریب مردم بدترین عادات و خصائل است ولو که در دیگ دین هم انرا رنگ داده و در ازای عمل نادرستش خواهان اجر اخروی و برکت دنیوی باشد. خوب این امر را به خوانندگان میگذاریم.
من نسبت بخمینی نه کینه دارم و نه هم حبی اگر من کاری از کارهایش را خوب ببینم که با اصل عدالت و انسانیت برابر است از مدافعینش میشوم. ولی اگر کاری خلافی را از وی ببینم که هیچ تأویل و تفسیر عاقلانه هم ندارد بدون شک باوی و هر کسی دیگری هم باشد مخالف میشوم. با اینهم همچو جاروب تمام اعمالش را بخاطر قسمتی از کار هایش دور نمیندازم ، همچنان معکوسش را. وباید فراموش نکنیم که گناه بزرگان ، گناهیست بزرگتر !.
اسوه پیامبر داشتن نه بمعنی "چهره " پیامبر و علی را داشتن است بلکه داشتن سیرت انها منظور است نه صورت. و وای اگر پیامبر و علی هم همین سیرتی را که خمینی داشت داشته باشند. قتل نزدیک ترین یاران، حصار و وعده خلافی با شرفا یی که اگر نسبت بوی زیاد نبوده کم هم نبودند . حق ملیت ها و اقوام دیگر را زیر پا نمودن. اصرار در قتل و خونریزی در حالیکه طرف مقابل حاضر بصلح بود و بعدا همان صلح را با حالت بدی پذیرفتن و….!
محترم اقای مصباح من نمیتوانم دعوی کنم که شعر میدانم یانه !. از عشق چیزی سرم میشود یانه!. از ادبیات و حماسه هم بوی بر شده ام یا نه. اما…
اما یک چیز را خوب میدانم که توصیف های بیجا کارهارا بدتر میکند، بخاطر ارتباطات خاص خود سیاه را سفید و سفید را باهزار کوشش سیاه جلوه دادن بدور از ادب و اخلاق انسانی ما میباشد. اگر حماسه چنان باشد که شما میخواهید براه اندازید و از ان هم دلیل بر صفا و حقانیت موصوف خود بیارید بفکر کم من شما گناه میکنید چون شما بمردم خطاب میکنید و انتظار قبول را از مردم دارید خصوصا اینکه شما بخود مرتبه و مقام خاصی قایل استید که در چنین حالتی مردم عوام را جبرا بقبول اراء خود بحکم تقلید و وجوب ان وامیدارید. امید که حالا درک مطلب شده باشد که بازی کردن با کلمات و احساسات همیشه نمیتواند حماسی باشد. قبلا یاد اور شدم که همین حماسه ها ! و حال و احوال عشقی ! بود که بد ترین خرافه هارا در عقلهای مردم ساده میخکوب کرد{ گرچه عدای از انها لقب های بلندی را یدک میکشند و خودراهادی دیگران میدانند). حتی همین حالا که من و توهم شاهد دوره خمینی بودیم چه قدر ازمعجزات و خوارق عادت را به خمینی نسبت میدهند. ایا مردی شریف و اصلاح گری جرات کرده که بگوید اینها همه خرافه های شیطانی است و دروغ است به ان باور نکنید. و اگر کسی چنین جرات راهم بکند برایش نوشته امثال شما را و صحبت های فلان اغا و … را سند میارند و انگاه بحساب معترض هم درست میرسند.
اقای مصباح نوشتید که {… بجواب دیگر مطالب شما نپرداختم بخاطر این که انها چندان ارزش علمی نداشت وبیشتر به سیاست گذاری های رژیم های گذشته ایران ارتباط می گرفت ….} تاکید در جمله اخیر ازمن است ( امین)
من رژیم موجوده را میگویم که بانی ان همین اقای خمینی بود، نه رژیم های گذشته را. و از انچه شما بدان تماسی نگرفتید که چیز های زیادی بود و انرا بی ارزش خواندید این کار شماست ، در مورد ارزش و عدم ارزش علمی ان من چیزی نمیگویم اما اگر بخوانندگان و بقربانیان سیاست های رژیم مستقر در ایران کمی حق بدهیم کار بدی نخواهد شد. چشم پوشی از انهمه قربانیان افغان در ایران شاید با علم چندان هم جورنباشد !.
وبحساب نکته اخر؛
شما خیلی زیاد از اسلام و مسلمین در رابطه به خمینی و رژیم ایران یاد کردید میخواهم بعرض تان برسانم که در دنیای اسلامی دوکشور به اسلام و مسلمین و انهم در لباس پیشقراولان اسلامی، جفا کردند : جمهوری اسلامی ایران و شاهی مطلقه عربستان .
باکمال احترام بشما و معذرت از انچه بشما ناگوار اید . ولی اینها را من جزء حقائق تلخ میدانم.
امین
مطالب نشرشدۀ قبلی اين نويسنده :
غروب خورشید آقای مصباح "هراتی"