نامۀ يک مـادر داغــدیـده
نامه ای بدست آوردیم تحت عنوان "آرزو های خفته در دل خاک" از طرف مادر داغـدیدۀ که دختر جوان خود را از دست داده است. ضمیمۀ نامه قطعه شعری از سرودۀ دختر جوانمرگ که در بستر مریضی اش سروده نیز موجود بود.
وقتیکه آنـرا خواندم، جهانی غم ودرد، ناامیدی، و بی وفایی در دیارغربت از لابلای چند فرد از سرودۀ خانم نامراد یافتم. دنیائی از ناگفته های نهفته در رمز سروده اش مرا وادار ساخت تا با نویسندۀ نامه در تماس شوم. به نمبر تلفون که زیر نامه نوشته شده بود؛ زنگ زدم؛ خانم برایم جواب داده خود را نسرین یوسفی مادر مرحومه ملالی یوسفی مولف نامۀ دست داشته ام معرفی نمود. آغاز صحبت در رابطه به ملالی دخترش کاسۀ صبر مادرانه اش را لبریز ساخته با دل پر از غم و درد ناله سر داد. هر دو در جریان صحبت تلفونی اشک می ریختیم و حیات خانم جوانمرگ که بعد از دچار شدن مریضی ناعلاج سرطان همراه طفل معصومش دو باره در خانۀ پدر برگشته و جگر گوشۀ پدر و مادر دلسوزش شده و تا لحظۀ که پدر روح پریشانش بدست خود دختر زیبا و جوانش را با هزاران آرزو و ارمان به گور می گذارد به دیده آوردیم.
خوانندگان گران ارج !
نامۀ ارسالی که بدست مادر نوشته شده بدون کم و کاست همرا با قطعه شعر از سروده های دخترش را به خدمت شما گذاشته، قصۀ حیات فلاکتباراین فامیل مهاجر را در آیندۀ های نزدیک به خوانش خواهیم گرفت.
امان معاشر
(آرزو های خفته در دل خاک)
مرحومه ملالی جان "یوسفی" در نهم اپریل سال ۱٩٧٩ میلادی در شهر کابل چشم به جهان گشود. تا صنف سوم ابتدائی را در شهر کابل و متباقی تعلیمات ابتدائی و ثانوئی را تا صنف یازدهم با موفقیت تمام در دهلی جدید کشور هندوستان ادامه داد. او با استعدادخارق العادۀ که داشت توانست در پهلوی آموزش تعلیمی در دهلی جدید به صفت همکار داکتر دندان شامل کار شود. مرحومه بعد از مهاجرت به کانادا با تحمل مشقت و مشکلات زیاد توانست صنف دوازدهم درجۀ تعلیمی سطح کانادا را به اتمام رسانید.
دخترم، ملالی جان در سال ٢٠٠۵ از ونکوور کمیونیتی کالج از رشتۀ دلخواه خود (Dental Assistant) فارغ شد. مگر این دلگرمی، علاقه و خوشی او بسیار زود با تشخیص نابهنگام از طرف داکتران به مرض سرطان چهرۀ دیگر به خود گرفته و قلب عزیزان را جریحه دار ساخت. اما ملالی جان با روحیۀ عالی و باور و اتکا به قدرت الهی داشت با وجود یکه از عواقب این مرض تباه کن اطلاع داشت امید را از دست نداده از تلاش و مبارزه دست نکشیده به مقصد ادامۀ تحصیل در رشتۀ (Criminology) مصروف آموزش شده بود، از طرف ونکوور کمیونیتی کالج برایش اطلاح داده شد که میتواند برای پروگرام آموزگار حرفوی جهت تدریس محصلین (Dental) شامل شود. در این هنگام، مرض سرطان تقریباً نیمی از وجود دخترم ملالی جان را گرفته بود، ولی او توانست با مقابله با این مرض کشنده دیپلوم این پروگرام را نیز موفقانه بدست آورد .اما این نهال تازه به حاصل رسیده چه زود بدست اهریمن درد و مشکلات این دنیای فانی را صبح چهارم اکتوبر سال ٢٠٠٩ خمیده و پـر پـر شده وداع گفته وبه دست پدرش در آغوش خاک آرامید. او در آخرین ایام زندگی اش به آیندۀ دخترک معصومش می اندیشید و همه را به فراگیری علم ودانش، شخص سالم اسلامیت و افغانیت تشویق و ترغیب میکرد.
نسرین یوسفی، مادر ملالی یوسفی – ونکوور کانادا
"دختــر افغــان"
از سروۀ ملالی یوسفی
تا که چشمم باز کردم در جهـان وای! بشنــید مادرم از دوســتان
جمله میگفتن مبــارک، دختری مثل گل آوردی در این گلستان
شکر یزدان را بجا کـردم که من یک مسلمانم و از افغان- ستان
لیک ندانستم که بر دختر بسی کلچر و کلتور بود سنـگ گران
در جوانی من شگوفه نو بهار گـشتم، و رنگین کردم بوستان
لیک نـدادم باد پائیزی مجال نوبهــارم برد هیچم شد نـشان
سرنوشتـم داد رنـج و غـم بسی کرد رنجـورم سوی بیمارستان
گاه برادر آمــدی بالیــن من گـاه می آمـد پــدر، اشکـش روان
تا کسی بر من نگاهی می کند شـور وغوغا می افتد در آستـان
گویدم آبرو وعزت شان منـــم ننگ و ناموس شان منم درهر زمان
من هم حـق زنـــدگـی و فـیصله دارم بر خـود
پس چرا هستم اینقــدر دردی سر بر عـزیزان