سوال قیادت! — دیپلوم انجنیر محمد عظیم آبرومند

 

سوال قیادت!

 

دیپلوم انجنیر محمد عظیم آبرومند

 

یکی ازبرادران فرخنده و عزیزیکه شش سال است با وی اشنائی دارم  واکنون جوان رشید و صاحب اندیشه است چندی قبلی سوالی را بمن راجع ساخت که بجواب آن درزیر پاسخی نوشتم. چون این سوال یکی ازعمده ترین موضوعاتی  است که تفکر سیاسی مسلمین را بخود مشغول ساخته است ، علما وخبرگان دین درین مورد نظریات متعددی را ابراز داشته اند ، خواستم آن سوال وپاسخ را با بزرگان ازطریق انتشار آن درمیان گذاشته ورهنمائی ایشان را طلبگارباشم ، زیرا تحقیقات من درین مورد خالی از اشتباه نیست و ازبزرگان باطرح آن مطلب خواهان رهنمائی بیشتر می باشم.

 

سوال:

فعلا در افغانستان قیادت مقاومت به کی تکیه میکند؟ طالبان، حزب اسلامی یا مردم افغانستان؟ به چه دلیل؟اگر نیاز به قیادت دیده نمیشود باز هم به چه دلیل؟

 لطفا برادر تان را همکاری نمایید و نظریات تان را در بابت برایم ارسال دارید.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

برادرعزیز!

سوالی که شما مطرح کردید ، برای من مسرت بار بود. زیرا این سوال درذهن مایان دردوران جهاد خطور نمیکرد و اصل مسلم می پنداشتیم که گروه جهادی که  به آن تعلق خاطر داشتیم ، قیادت جهاد را برخورداراست و هیچگاه در مخیله ما سوالی بدین منوال و به این دقت راه نمی یافت. به همین دلیل سوال شما ازابهت و نازکی و زیرکی هوش برخورداراست که مایه امید به فردای کشور را در من بیشتر قوت می بخشد.

 

اکنون دربابت سوال شما میخواهم چند نکته ای مقدماتی بگویم ، ممکن درین نکات پاسخی نهفته باشد.

درتاریخ بشری، ما به قیادت های وحیانی وعقلانی برخورد می کنیم. قیادت های وحیانی تکیه گاهی الهی دارند و قاید به اساس وحی در جان ، مال مردم تصرف می کند. مومنین این قیادت هارا منبع عدل ، انصاف ، رحمت وخشیت خدای میدانند و پیامبران را نذیر وبشیر می شناسند ودرخصوص پیامبر ما، محمد مصطفی (ص) را رحمت برای عالمیان می انگارند.

رحلت پیامبر باعث براین شد که قیادت به کی تعلق گیرد و حدود قیادت درکدام محوطه عرض اندام کند.

ما میدانیم که ابوبکر صدیق (رض) نپذیرفت که خلیفه الله محسوب گردد بلکه قبول کرد که خلیفه رسول الله باشد. یعنی تبعیت ازخدا ، رسول محدوده ای کار وی گردید. لیکن زمینه های فعالیت سیاسی وگسترش امور دولت داری پهناورگردید و مستلزم یک سلسله نوآوری های گردید که دردوران رسول کریم ایجاد نگردیده بود. جنگ با پیامبران دروغین ، جمع آوری ذکات به اساس قدرت نظامی . هم چنان خلافت به مهاجرین تعلق گرفت . می بینیم که در استدلال تعلق گرفتن خلافت به مهاجرین ازنص و حدیث استفاده نشده است ، بلکه محور استدلال سیاسی و اجتماعی است. پس در ایجاد رهبری جدید یک فکتور اضافه گردید که آنرا میتوان یک پدیده جدید نامید ، گرچه یقین کامل میرود که آن خجسته گان و اصحاب گرانمایه برای وصول به این عمارت سیاسی نوبرپا از الهام وحی وسنت تخطی نکردند ، زیرا آنها ستون دین ودینداران صادق بودند ، مگر به عقل امروزین میدانیم که در انتخاب قیادت فکتورجدید رخنه کرده است. آن راشدین  کاری ارجمند نمودند و نهال نوبرپای دین را پرثمرترساختند و مومنین را محظوظ ومفتخر ازپیام نبوت گردانیدند.

بعد ازدوره کوتاه خلفای راشده مشاهده میگردد که کار بجای دیگری رسید وحظیره مسلمین برای استحکام خود به کارآیائی دیگر روبروگردید. معاویه (رض) قدرت سیاسی را به کمک خاندان بزرگ خویش امویان گسترش داد . قوت و استحکام دستگاه معاویه(رض) مدیون فداکاری های امویان گردید. درین جا اصل رقابت سیاسی در دارالسلام بمیان آمد که یک پدیده دنیوی وبشری است.

حفاظت قدرت سیاسی وگسترش آن به ضوابط دیگری نیازمند میباشد. این نیازمندی باعث تحول درنظام سیاسی آندوره مسلمین گردید. مشاهده میگردد که مسلمین دربرابرهم قرارگرفتند . هردوگروه دربرابرهم استدلال کفر را نکردند بلکه تخطی ازمحدوده اسلام را به یکدیگر اتهام بستند. این نکته درتاریخ اندیشه سیاسی اسلام قویترین تحولی است که ایجاد گردید ، چه به ان مسئله به نفرت ویا محبت نگریسته شود. یعنی تصادمی خون آشام بین دوگروه ازمسلمین.

سرگذشت روزگار به همین منوال بود که ما در حظیره اسلام درعین زمان شاهد خلفای متعددی بودیم. یعنی گسترش قلمرواسلامی جبراً باعث پارچه شدن قدرت سیاسی گردید. البته می دانیم که ازنظر روانی آنان رای سلف راپیشه کردند و رهبری خلافت بغداد را به نوعی ازانواع پذیرفتند. باوجود امواج خروشان ناآرامی ونابسامانی های دوران های گذشته تاریخ خلافت تا اوایل قرن بیست به عثمانیان تعلق داشت ومسلمین آماده تجدید نظر درسامان گیری خلافت بنوع دیگری نبودند ونشدند. لیکن استعمارپیشدستی کرد وقلمرو اسلامی پارچه ،پارچه گردید. ویک پدیده دیگری ایجاد گردید که دارالسلام و دارالحرب با هم اختلاط پیدا کرد وآن مفهوم سیاسی واجتماعی سیال گردید. نمایش آنرا در سلسله مهاجرت مسلمین به دارالحرب هرروز به دقت مشاهده می کنیم و ما افغان ها برای این پدیده بهترین و دقیق ترین مثال هستیم.

این پیش آمد جدید دردنیای اسلام ایجاب می کرد که مسلمین بدولت های نیم بند مدرن منقسم گردند ( توجه شود که خیلی به اختصاردرین واقعات اشاره شده است !) . مسلمین درین گیرودار تا کنون راه های حلی مناصب به زمان ندارند. تلاش های فکری خیلی بجا ومعقول وممکن مقبول دراصل، باشند، صورت گرفته است که مثال های آن درسیدجمال ، اقبال لاهوری ودیگر مشایخ روزگارنهفته است. مگر آن تلاش ها تا کنون به تعریف معتبرارتقا نکرده  وقابل قبول به همه مسلمین نگردیده است . من اکنون درپی آن نیستم که علل آنرا تجزیه وتحلیل کنم ، صرف منحیث گزارش و دقت خاطر آنرا اینجا ذکر کردم ، تا برهان های برای پاسخ سوال شما آماده گردد.

طالبان برای تحکیم نظام سیاسی درافغانستان ازعبارت امارت اسلامی استفاده می کنند و امارت را ازطریق شورای اهل حل و عقد خواهان هستند. اگرامکان انتقال این مفهوم ( شورای اهل حل وعقد ) را بزبان و فکر مدرن اجازه دهیم ، نمایشی آنرا درنظام قیادت سیاسی آلمان بخوبترین وجه می بینیم. درآلمان قیادت سیاسی ازطریق احزاب ایجاد می گردد. رئیس قوه اجرائیه ازطریق پارلمان انتخاب میگردد که پیش شرط آن انتصاب اعضای پارلمان ازطریق احزاب می باشد. یعنی اگر احزاب را منحیث شورای اهل حل وعقد بنگریم ، نمایندگان مجلس فرستادگان احزاب درپارلمان می باشند که آنها صدراعظم را انتخاب می کنند.

روش حزب اسلامی هم به همین منوال است و درانتخاب قیادت واضحتر ودرچگونگی انتخاب قاید روش روشن وغیر قابل انعطاف دارد که درین روش نزدیک تر به دنیای مدرن و دولت مدرن است ، چیزیکه لازمه پیشرفت اداری ، فرهنگی و علمی در زندگی اجتماعی مسلمین می باشد.

مگر باوجود این مقدمه می خواهم این اصل را مطرح کنم که قیادت درحالت جنگ بادشمن، به اساس غلبه وسلطه ایجاد می گردد. هرگروهیکه ازسلطه وغلبه بیشتر برخوردارباشد ، درتصرف قدرت سیاسی محقتر است. این گفته خودم نیست بلکه تحقیقات در اندیشه سیاسی تاریخی مسلمین ما را واداربه پذیرفتن این اصل می کند و علوم تجربی اجتماعی به این اصل اصرار می ورزد. ابن خلدون یکی ازشهیرترین چهره های علم الاجتماع وپایه گذار آن علوم به این اصل تمسک جسته و امام غزالی دراحیای علوم دین و کمیای سعادت به آن اشاره نموده است . پس هرگروه ایکه ازغلبه وسلطه بیشتر برخوردار است ، صاحب قیادت می باشد. اما درتئوری که میخواهم نظام سیاسی براساس آن استوارگردد ، راه دشوارتر است وفکر را به جائی دیگر ارجاع می کند. مودودی درمعرفی نظام سیاسی اسلام ومغایرت آن با دیموکراسی قیادت ( حاکمیت) را ازآن خدا می داند وپایه های استدلات خود را در آفرینش کائنات و انسان می گذارد.جمهورمسلمین این راپذیرفته اند ودرآن کدام شبهه ندارند.

صرف درین استدلال یک چیزگنگ است . پذیرفتن حکم الهی درزمین با چه وسایل تحقق می یابد. سیمای ترسیم شده دوران گذشته عصر خلفای راشدین یک مرحله تاریخی بود که گذشت. (توجه شود به مقدمات گذشته) این سوال که حکم الهی را به چه ترتیب تحقق می بخشیم وصلاحیت تحقق بخشیدن را چه کسانی دارند که آیین شارع را تفسیر کنند و درجان و مال مردم تصرف نمایند. اگرعلما اند ، ویژگی های آنها چه است وباکدام وسایل میتوان آنها را ازعوام فرق نمود. اگرکسانی اند که میراث خوران سفره نبوی اند ، به چه ترتیب آنها را ازدیگران ممتاز خواهیم ساخت ، زیرا هر مسلمان بالقوه میراث خور سفره نبوی است. و اگر قدرت و غلبه تنها رهنمای کاردرین مورد باشد ، هرمفسد امکان انبارکردن قدرت سیاسی را دارا می باشد ( طوریکه در افغانستان مشاهده میگردد).

نظرقاصربنده درمورد تئوری نظام سیاسی مسلمین این است که ما به سواد اعظم رجوع کنیم . این نظر بیشترکاوش خودم نیست بلکه اجماع نظر باجرئت ومتانت اقبال لاهوری است. وی در رابطه با تفکر جدید درعالم اسلام وپدیده نوین قیادت سیاسی به ترکیه آنزمان یعنی سالیان 1923 به بعد اشاره نموده میگوید که اگر پارلمان ترکیه(دقت شود پارلمان ترکیه نه شخصی ) خود را موظف به پذیرفتن مسولیت خلافت اسلامی بداند درآنصورت مسلمین بایست درین مورد دیگر کدام ایرادی نداشته باشند.

درمسئله قیادت درچوکات تئوریک مختصراً بعرض رسد که اصل انتخابات و ایجاد مجلس به منزله حاکمیت یک امر معقول وبدون تصادم با اصول است. حتی اگر هیچ قیدی درباب قانون گذاری نداشته باشیم ( که درشرایط فکری کنونی دنیای اسلام غیرممکن به نظرمی خورد) ، زیرا موقعیکه مسلمین اراده جمعی خویش را دراجتماع  بدون اکراه اجانب تبارزدهند و این اراده راسخ را حمایت کنند ، درآنصورت هر تصمیم مسلمین تصمیم احسن و مطابق ایمان وایقان شان ازارشادات الهی است و بالتبع حاکمیت ایشان اراده الهی را تجلی می دهد.

بااحترام

برادرت آبرومند

 

یادداشت: این مطلب قریب یکسال واندی پیش نوشته شده است ، لیکن آنرا اکنون بدست نشر می سپارم

 

آلمان

11 دسامبر 2011 میلادی

مطابق 20 قوس 1390 هجری شمسی

 

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *