گلوگاهِ فضا
نورالله و ثوق
خطرپشتِ خطر
من وتو تا سفر درپیش داریم
خطر پشتِ خطر درپیش داریم
کمر را خم مکن کاندر خمِ راه
بسی کوه و کمر در پیش داریم
فصلِ باور
زهرسو راهِ فردا گشته بسته
سرِ هرگردنه دزدی نشسته
مسافر میرود بادستِ خالی
بسو ی فصلِ باور دل شکسته
اسبِ هوشِ
مسافراز چه رو تمکین نکردی
علاجی برکمینِ کین نکردی
به چنگِ رهزنان افتاده ی زان
که اسبِ هوشِ خودرا زین نکردی
خنده آور
زدی تاجِ جفا را تا که بر سر
نیاورده کس از کارِ تو سر در
صدایِ های های گریه ی ما
شده پیشِ نگاهت خنده آور
جشنِ آتش
لباسی ماتمی در تن ضروری است
در ینجا جشنِ آتش عیدِ زوری است
به ما شنبه و یکشنبه ندارد
که هرروزِوطن چارشنبه سوری است
گلوگاهِ فضا
چه می بینی میانِ خون شنا را
به پوشان رویِ گند آشنا را
بگیر ای رهزنِ همباورِ من
سرِ راهِ گلوگاهِ فضا را
رفعِ رسوایی
شنو شهکارِ مشیِ آ شنا را
صدور منعِ پخش شعله ها را
پیِ تطهیرِ رسوایی یاران
گرفته حلقِ سیمایِ صدا را
پرسش برانگیز
به جانِ مجمعِ از غصه لبریز
زبس دندانِ خود را کرده ای تیز
بود هر گامِ اقدامِ نگاهت
به هرجا میروی پرسش برانگیز
رونوشت
به باغِ تان نه برگی نه بری بود
تبرداری به هر دور وبری بود
پیامِ روشنِ اندیشه ی تان
زظلمت رونوشتِ دیگری بود
سرسام
چه آرام وچه آرام وچه آرام
تمامِ پخته ها راکرده ام خام
چه میگردی به گِردِا گِردِ آتش
مکن خودرا الا ای ساده سرسام
ناکجا آباد
نگاهِ آب و گِل فریاد گشته
که اینجا منزلِ بیداد گشته
ازین کوچه شجاعت کوچ کرده
فرارِ ناکجا آباد گشته
…………………….
نورالله وثوق
شنبه – 15 -12- 1388