نمی گردد
محمد عارف "یوسفی"
چه سودی زین بهاران گرمصیبت کم نمی گردد
دل آزرده و محــزونِ کس بی غــم نمی گردد
بهــاری که ندارد گل، بگــو نایــد چـکار آید؟
چمـن بی گـل مکــانِ بلبــل و شبنم نمی گردد
نشد روزی نبـاشد قصه ی کُشتن درین میهن
که با شادی درین حــالت دلی همدم نمی گردد
نصیب مـردم بیچـاره ی مـا را چه شد یا رب
که ازکشتار شان دشمن دمی بی دم نمی گردد
بریـزد خون مـردم را به نـوبت لادن و نا تـو
که هـر دو بچـه ی گرگ و یکی آدم نمی گردد
فساد و فتـنـه و رشـوه بُـَود جـایـز دریـن کشور
کســی پشت پــیــامِ سرورعـالــم (ص) نمی گـردد
اگراین شیوه جاری باشد "عارف" تاقیامت هم
دو چشم مــادرِ میــهـن دیـگــر بی نم نمی گردد
بیا پس دست همـدیگر گـرفته ملک خود سازیم
که بیگـانه به ما هـر گز چوما محرم نمی گردد
محمد عارف "یوسفی"
دوازدهم اپریل ۲۰۱۱
بیست و سوم حمل 1390