استقبالیه الفت ملزم ازمنظومــۀ مثنوی(بازگشت) کاظم کاظمی —عبد الله عابد کابلی

 

 

استقبالیه الفت ملزم ازمنظومــۀ مثنوی”بازگشت” کاظم کاظمی

 

ارسالی  عبد الله ( عابد کابلی )

2012-04-27

 

اهـــدا به مهــاجرین افغـــانی مقیم ایران  که سالهای است شلاق توهین وتحقیر وتهدید وزندان وحتی اعدام   جمهوری باصطلاح اسلامی ( صفوی) ایران را تحمل کرده وصدای مظلومیت شان  همیشه در گلو های شان خفه شده است .

 

———————————————————-

 

مثنوی زیر سروده‌ی الفت  ملزم است که در دو بخش و در پیوند مثنوی “بازگشت”  کاظم کاظمی سروده شده است .

افغانستان امروز در نظر دارد با این شاعر گرامی که در شهر تالقان مرکز ولایت تخار زندگی می کند، گفتگوی ویژه ترتیب و آنرا به نشر سپارد .

 

سواره رفتی و اینک پیاده می‌آیی


 

سحر به سردی سرمای جاده می آیی

سواره رفتی و اینک پیاده مـــی آیی

شنیدم آنچه که داری نهاده می آیی

فدای آمدنت من، چه ساده می آیی

بیابه شهر خودت باش و شهریاری کن

و غاصبان ستـــم‌پیشه را فراری کن

بیا که کار تو سنگین و سفره‌ات خالی ست

و نیست کار برایت، که هست حمالی ست

نداشت آنچه به کف کودکت عروسک بود

که داشت، آبله و سُرخک وهم خروسک بود

غریبه ای که به کف مدرک و اقامه نداشت

چه غم که طفلک وی روز عید جامه نداشت

مکن درنگ که از شیره‌ات شراب کنند

و سهم نان تو آجــُر، به خود کباب کنند

به سنگ سنگ بنا ها نشان گنج تو است

چه گنج ها که در آنجا ز دست‌رنج تو است

بیا زدست مده فرصت طلایی را

و نان بازوی خود خور نه از گدایی را

زبون مباش که بیگانه ات فریب کند

تمام رنج حلال تو را به جیب کند

دگر مباش در انجا که بد رگت گویند

بجای لطف و نوازش “پدر سگ”ت گویند

به خاک و مزرعه ی خود بیا که کار کنیم

بهـــار نامـــــده ما شهـــر را بهــــــار کنیم

بیا که مدفن محمودِ بت شکن این‌جا ست

تمام مردم آزاده را وطن این‌جــــاست

حراست از حرم پاک مادرت فرض است

و پاسداری ناموس خواهرت فرض است

برای مام وطن از سرت دریغ مکن

مگر به مفت سرت را نثار تیغ مکن

بیا و در قفس سینه‌ام قناری شو

سرور آور ایام سوگــــواری شو

دگر زنحست بوم و کلاغ قصه مکن

به جز شگفتن گل های باغ قصه مکن

بیا که تازه کنم خاطر نیـــــاکانت

ز رخش و رستم و تهمینه و سمنگانت

حدیث دختر مهراب و کابلت گویم

هم از تولد رستم به زابــــلت گویم

بیا که بـــــلخ کهن زادگاه زردَشت است

نه اصفهان و مداین، نه مشهد ورَشت است

بیا که مامن«سینا» و «مـولوی» این‌جا ست

به شهر« ناصرخسرو» که می‌روی این‌جاست

هرات روضه ی «جامی» و« پیر انصار» است

نشان فخــــر و مباهــــات ما چــــه بسیـــار است

بیا برهنه گی ات را به فصل سرد بگو

غم گرسنگی ات را به آه و درد بگــــو

بیا که جاده دراز است و فصل، سرد و خنک

و پات لاغر و کفشت ظریف و جامه تنُک

مگر چه چاره که مهمان غریب و ناچار است

و میزبان به ظاهر شفــیـــق، مــــکار است

 

جمجمـــۀ جـــــم

بخش پایانی مثنوی “الفت ملزم” در پیوند به مثنوی “غربت”  کاظم کاظمی

 

چه شد که هموطنم باز خسته می‌آیی

به سوی خانه به قلب شکسته می‌آیی

مگر ز شهر طلایی چه زود برگشتی

بیا بگو که در آن جا چه بود برگشتی

بگو که کشور سبز و سفید را دیدی

حریم کعبه ی وصل امید را دیدی

مگر نبود که با صد امید می‌رفتی

به سوی شهر مراد و مرید می‌رفتی

بیا که عقده ی دلهای بسته باز کنیم

به صحن مسجد «مولا علی» نماز کنیم

به شهر مشهــــد اگر پیکــر رضا خفته

کسی نگفت «علی مرتضی» کجـــا خفته

بیا که ژنده ی شیر خدا بلند شده

زنام نامی او بلخ ارجمـــند شده

ببین که مشهد پاک« حسین» گلرنگ است

سرامـــام شهیدان به شهر«ارهنگ» است

مگر نه خرقه پاک رسول اینجا بود

تمام حاجت اهل قبول اینجــــا بود

دو نکته گویمت ای هموطن و خوب بدان

که آریای کهــــن بلــــخ بوده نی همدان

مگر نه جمجمه ی جم به شهر بلخ بود

بیان حرف حقیقت همیشه تلــــخ بود

عسل به کام حسودان مباد تلخ کنیم

اگر حکایت سامانیــــان بلـــخ کنیم

کمی سخن اگر از عهد باستان گوییم

حدیث «رودکی» و جوی مولیان گوییم

چرا ز فتنه ی همسایه ها فغـان نکنیم

غـــم شکستن بت‌های بامــیان نکنیم

فقط دو رویی همســـایه‌های نامــــرد است

که رنگ سرخ تو و من به هر کجا زرد است

ببین که شهرت مارا چسان کنند نهان

که «سید جمال» اسد آبادی است و از ایران

چه دوستان به ظاهر شفیق و خوشبین‌اند

که غـیر ذلت ما فخـــر خود نمـــی‌بینند

چو با غریبی و غربت غریب و پست شدیم

به نام زشت، سزاوار هرچه هست شدیـــم

و من مناظره با شعر و شاعری نکنم

به سر خیال بزرگی و برتری نکنـــم

که من نه شاعر مشهورم و نه استادم

فقط زحلقه ی مــــدح و تملق آزادم

سر مناظره با کاظمی نبوده مــــرا

درود باد که ذم کرده یا ستوده مرا

اگر چه پیر شدم طفـــل کوچه سخن‌ام

که کاظمی گل زیبا و من خس چمن‌ام

چرا که یاد تبار و گذشته‌گان نکنیـم

حکایت پسر «لیث» و «سیستان» نکنیم

بیا که روح «سنایی» در انتظار تو است

روان« رابعه» حیران و بی‌قرار تو است

اگر رفیق شفیق است و میزبان ساقی ست

بیاد باد که دنبـــال داستـــان باقـــــی است

———————————————————————————–

«ارهنگ» نام شهری بوده در ولایت قندز که اکنون ولسوالی “امام صاحب” نام دارد

الفت ملزم – شهر تالقان /  دلو1390

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *