پشت صحنۀ بازي «تأويل» و «متن» در قرائت هرمونيتيكي از نوانديشي ديني — محسن حسنات

 

پشت صحنۀ بازي «تأويل» و «متن» در قرائت هرمونيتيكي از نوانديشي ديني

 

 

نوشتۀ دانشمند محترم جناب محسن حسنات

 

اشاره:

نوانديشي ديني در جوامع اسلامي پديده يي است هم ذاتي و هم عرضي؛ ذاتي به اين معني كه در نصّ ديني  سيّاليّت لازمة ذات آن است از آن جهت كه نصّ در مواجهه با تحوّل زمان، مكان و انسان صامت نيست.

و عرضي است به اين معني كه عامل خارجي مواجه با نصّ كه در صدد تأثير گذاري بر آن است بخشي از راهبردها يا اهداف خود را در فرايند تحول گزاره هاي ديني مي بيند و از اين جهت، سامانة نفوذ فكري، فرهنگي خود را در راستاي بستر سازي براي تغيير ديدگاه ها از «متن» به كار مي گيرد.

سامانة تأثير گذار خارجي مي داند كه تنها روزنة نفوذ به درون «متن» در اسلام، عرصة «تأويل» يا به اصطلاح جديد «هرمونيتيك» است تا از اين طريق، نگاه معرفت شناسانة مبناگرا در جوامع اسلامي بويژه آن بخش كه به نحوي از انحا در بدنة نوزايي اسلامي فعّال است، به نگاه متلوّن فرورفته در هزار توي ابهام جا خالي نموده و متون ديني با از دست دادن ديناميسم حقيقي خود در جهت ايجاد ستونهاي متصلّب تعهّد، آرمانگرايي و دشمن ستيزي، به متوني بي روح و بي زيان براي اهداف و منافع خارجي تبديل شود؛ نه ديگر جنبشي آرمانگرا از فنداسيون «متن» بپاخيزد، نه شراره يي از مقاومت و جهاد و نه حتي صدايي از هستي و هويّت.

تفاوت عمدة نگاه نوانديشانة ذاتي از «متن»، با نگاه عرضي در اين است كه در نگاه ذاتي عنصر «تأويل» از «ضابطه» پيروي مي كند در حالي كه نگاه عرضي در پي آن است تا بي نردبان ضابطه از ديوار متن بالا رود و حتّي براي آنكه با اين پرسش روبه رو نشود كه چگونه بدون نردبان به ديوار فراز آمده است در صدد آن مي باشد تا اصل نردبان را نيز ويران و وارونه كند. از اين جهت اين نگاه، مكانيزم ضابطة متن در اسلام يعني «اصول فقه» و به تبع آن خود «فقه» را به سختي در نشانگاه هجوم قرائت هرمونتيكي خود قرار داده است.

اين مقاله در صدد آن است تا قضية غربالگري قرآن كريم به كمك گزاره هاي هرمونتيك را به چالش طلبد.

 


 

داكتر محمد احمد حضراوي دانشمند تونسي و يكي از منتقدان قرائت هرمونيتيك جديد از نوانديشي ديني برآن است كه بازي «تأويل» و «متن» در اين نگره، بخشي از پروژة امريكائي نوسازي اسلام در نبرد عليه آن چيزي است كه ايالات متحده از آن به «تروريسم» تعبير مي كند.

اين بازي اساساً منظومة هندسة فكري امت اسلامي را هدف قرار داده است تا سرچشمه هاي آن چيزي را كه مقاومت در برابر هيمنة سياسي و فرهنگي غرب تلقي مي شود در درون زادگاه آن بخشكاند.

شايد سناريوي سياهي كه اسلامگرايان در دهه هاي شصت و هفتاد قرن بيست از آن نگران بودند يعني تلاش غرب براي غربالگري قرآن كريم، امروزه ديگر به سياست غربي آشكاري تبديل شده باشد. مثلا امروزه غرب آشكارا به آياتي از قرآن كه آنها را در تصادم با منافع و راهبردهاي خود مي بيند مي تازد؛ مانند آية: «و اعدوالهم ما ستطعتم من قوة …» يا «واقتلوهم حيث ثقفتموهم…» و امثال آن از آيات جهاد. غرب در صدد آن است كه اين آيات و نظاير آن را كه از حيطة حراست از حق و عدالت و خير در رويارويي با شرّ و رذيلت نمايندگي مي كنند از عرصة كارايي خارج ساخته و به حاشيه براند، يا آنها را تماماً از فعّاليت باز دارد.

در چنين فضايي است كه كوشش ها براي كالبد شكافي متن قرآن به منظور درهم ريختاندن ساختار هاي لغوي و بنية زباني آن از دير باز تاكنون براي تحقق اين هدف راهبردي در جريان بوده است تا در نهايت ستونهاي ثابت مفاهيم آن يكي از پي ديگري درهم ريزد و سپس متن قرآن با سياق و صياغتي جديد بر وفق مقتضاي لحظه يي تاريخ، به گونه يي از نو تعريف و باز خواني شود كه اين عمليه بتواند موازنة قوي در رويارويي ميان امّت اسلامي با غرب را به نفع غرب برهم زند.

واقعيت اين است كه پروژة كنوني غرب در راستاي غربالگري متون ديني در اسلام، حركت تازه يي نيست بلكه اين يك پروژة تاريخي كهني است كه ريشه هاي آن را بايد در دل برخورد هاي تمدني گذشته جستجو كرد و نخستين نشانه هاي آن در عصر شكوفايي تمدني اسلام، با قرائت عقلگراي فرقة معتزله كه ظهور آن بازتاب ترجمة متون فلسفي يونان و روم بود بروز كرد.

منحني هاي سه گانه تصادم با قرآن:

 آرايش دروني جبهة مواجهه با قرآن از طريق نفوذ در «متن»، سه محور راهبردي را براي خود برگزيده است:

1-   ويران ساختن پل وابستگي قرآن كريم با اصالت انتولوژي آن از طريق انقطاع شاهرگهاي حياتي مفاهيم اسلامي با حقايق قدسي آنها. اين راهبرد اساساً از راه تشكيك در وجود پروردگار متعال، تشكيك در حقيقت وحي، و پيش كشيدن مقولة «تاريخيّت نصّ» دنبال مي شود.

2-      هجوم عريان و هتاكانه به شخص و شخصيّت پيامبر اكرمe به عنوان پل اصلي اتصال انسان با قرآن.

 اين پروژه با ناديده انگاشتن ماهيّت و كارنامة شفاف نبوّت كه رحمت للعالمين و نمونة جامع مكارم اخلاق هستند برآن است تا ايشان را رهبر و داعيه دار خشونت و برخورد ميان اديان و تمدنها قلمداد نمايد. ارائه سريال منظم و دامنه دار اهانت به مقام منيع آن حضرتe  در رسانه هاي غربي از طريق كارناوال كاريكاتورها، يكي از مظاهر اين خشم بي مهار عليه بالاترين نماد نمايندگي اسلام است.

تلاش ها در اين راستا عموماً بر اين محور متمركز است تا حضور تعيّني اهداف نبوّت كه اساس پيوند متافيزيكي ميان خدا و انسان را تشكيل مي دهد و بر مدار رحمت، تسامح و دگرپذيري استوار است مسخ و مخدوش ساخته شود. حال آنكه اگر به اجنداي رسول اكرمe در دولت مدني نگاهي بيفگنيم، آن را سر فصل  و آيينة تمام نماي اصول همزيستي و همگرايي بشري و كانون جاذبة جهاني همة انسانها، از همة اديان، همة فرهنگ ها، همة نژاد ها و همه قلمرو ها مي يابيم. انتروپولوژي اسلام در ساية رهبري رسول اسلامe توانست در آن دوران (از 623م تا 633م) همة تمدنها و از جمله تمدن روميان در حال نبرد با مسلمين و حتي آتش پرستان فارس را بر محور خود گرد آورده و تمام انسانيت را در كمربند اجتماعي و قانوني واحدي زير يك چتر با هم آشتي دهد و حتي سنگ بناي جامعة فاضلة جهاني را كه در آن انسانها توانستند با هم ميثاق برادري را در عمل امضا نمايند به درستي بنيان گذارد. نمونة چنين جامعه يي البته در مقياس فراگيرتر و وسيع تر آن جامعة جهاني تحت رهبري عمر فاروقt است كه اين جامعة جهاني از بعد انتروپولوژي، تا دور دستهاي خلافت هاي اموي و عباسي و البته همراه با كش و قوس ها و تطوّرات تاريخي، عملاً امتداد پيدا كرد.

پروژة براندازي متن بر آن است تا با توليد چند فيلم و كاريكاتور همة گسترة اين تاريخ مشعشع را در هاله يي از ابهام و غبار تحيّر و فريب نابود كند و از آن سوي ديگر با سلاح تأويل، مسخ، تحريف و توسل به مرويات ضعيف و موضوع، شبهات را بدانسان نهادينه كرده و جوّ را آنگونه آشفته سازد تا سر انجام بشريت نداند كه آيا أمت شرّ و شيطان همان امتي است كه پيامبران خود را سر مي بريده و به دار مي آويخته است، يا امّتي كه پيامبرش را تا سرحدّ فراتر از جان دوست دارد و درود و سلام بروي را تعبّدي پاك و بي ريا مي داند؟!

3-   منحني سومي كه قطب مدار تصادم با قرآن كريم را تشكيل مي دهد، تلاش در جهت متزلزل ساختن قداست اين متن وحياني آسماني است. يكي از محور هاي اين مخدوش سازي، تشكيك در اصل عربيّت قرآن كريم با انتساب بخش هايي از آن به ريشه هاي گويشي زبانهاي آرامي، عبراني و سرياني مي باشد.

محمّد اركون يكي از نمادهاي تجدد گرايي غرب محور در جهان عرب، با ديدي دوگماتيستي بر غير عربي بودن نصوصي از قرآن تأكيد و اصرار مي ورزد. جالب اينكه تكيه و اعتمادش در اين داوري غلط و بي اساس نه استناد به معاجم و فرهنگ هاي لغوي معتبر عربي يا غير عربي بلكه چون ديگر تئوري پردازيهاي بي ريشه، بر گرفته از نظريه هاي شرق شناسان است. گويي فقط اين شرق شناسان معلوم الحال كه غالباً در نقش پيش قراول و هموار كنندة راه سياه استعمار عمل كرده اند، بر قرائت و داوري در مورد شريعت اسلامي از خود صاحبان آن امانتدارتر بوده و به نيابت از مسلمين!! مي توانند بر تن قرآن و شريعت هر عبا و قبايي كه خود مي خواهند بدوزند.

از نظر اركون هيچ فرق و تفاوتي نمي كند كه قرآن عربي باشد، يا سرياني يا عبراني بلكه مهم اين است كه گزاره هاي توصيفي مورد نظر وي  بتوانند به تصفية حضور قرآن از مختصّات فرهنگي زباني آن بينجامند و آن نتيجة مطلوب را كه پروژة هرمونيتيك جديد در بعد زبانشناسي تاريخي و تطبيقي (= فيلولوژي) از اين فرايند مي طلبد، محقق گردانند!!

پروژة براندازي متن قرآن از عملگرايي سياسي و تمدني آن، در مجموعة مؤلفه هاي سه منحني فوق، شگرد تجزيه و تقطيع مفهومي متن را نيز دنبال مي كند. تجزيه و تقطيع مفهومي در نهايت راهبرد ساختار شكنانة متن را در چشم انداز خود قرار داده است، ساختار شكني در وراي خود به فرايند خطير ديگري مرتبط است كه عبارت از ايجاد خلأ معرفت شناسي (= اپستمولوژي) در قرآن كريم مي باشد.

 نهادينه ساختن خلأ معرفت شناسي در مبناي درهم شكستة مفاهيم متجزي و منقطع به نوبة خود طبيعت و سرشت مفهومي نصّ را دگرگون و وارونه مي سازد و نهايتاً برآيند مفهومي متن به گونه يي مبهم و احياناً منقلب مي شود كه ديگر داده هاي درهم ريخته، پر از گسست و چند پهلوي آن قدرت توليد مفاهيمي منسجم را كه در بستر آن تعهّد و ايدئولوژي متولّد شود از دست مي دهد؛ اين همان مقصد نهايي قرائت وارداتي از نوانديشي ديني غير اصيل افسار گسيخته و ساختار شكنانه است.

عربيت قرآن كه نصوص ديني سخت برآن تأكيد مي گذارند، چهار چوب اساسي مفاهيم طبيعي نصّ مؤسّس را استوار مي سازد. تلاش هرمونيتيك جديد در راستاي تشكيك در عربيت قرآن از آن جهت بي ثمر است كه قرآن كريم خود در طرح هويت ذات خويش و نيز موضع گيري در زمينة دلالت هاي قرائتي خود، ناطق و شفاف است. قرآن اعلام مي كند كه كتابي است به زبان عربي مبين؛ خطاب آن عربي، بيان آن عربي، روح سرشت و جوهر آن همه عربي است.

نخستين درس روشمند قرآن كريم تأكيد بر قرائت فيلولوژيك مولّد است، قرائت مولّد  به نشاط و تحرك ادراكي معرفت شناسانه­يي مي انجامد كه بارزترين ره آورد آن آزاد سازي عقل از زنجير هاي اوهام، بستر سازي براي نفوذ معاني فهم پذير فراگير به درون عرصة ادراك و سپس توليد باور مي باشد. عملية ارتباط متافزيكي انسان با خدا كه بازده معاني استقرار يافته در شعور و ضمير انسان است به نوبة خود به تولّد حقيقت متعالي در ضمير انسان كه همانا ايمان ديني قدسي مي باشد مي انجامد.

اين قرائت، در چهار چوب رابطة انتولوژي با خود، با جهان و با خدا كامل مي شود. از باب مثال به اين آيه  توجه نماييد: (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ، خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ، اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ، الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ). همين متن كوتاه و مختصر از قرائت فيلولوژيك، ارتباط ارگانيك هرسه مبناي فوق را به درستي آيينه داري نموده و چند لايه از مفاهيم مرتبط را : «ربّ»، «انسان»، «قرائت»، «قلم»، «آفرينش»… كه طبيعتاً باهم در يك سطح قرار ندارند، به گونه يي در كنارهم چيده است كه اين رشته از ارتباط ارگانيك مي تواند فضاي گسترده يي را براي رهيافت هاي دلالتي و معنايي بر ذهن و قلب خواننده بگشايد.

ملاحظه مي كنيم كه اين آيات در ژرفاي معاني خود بر منطق «استقراء» يعني همان منطقي متكي است كه قرائت جديد نوانديشي ديني در صدد سپر ساختن از آن براي دستيابي به اهداف خويش است. اين منطق استقرائي كه متن آن را توليد مي كند، از لاية بيروني متن به سوي اصالت انتولوژي آن كانال زده و معاني برآمده از اين روند را به ذات فاعل متعاليي وابسته ساخته است كه سامان دهندة اين مجموعه از افكار و گزاره هاي معرفت ساز، نيروبخش، جهت دهنده و منسجم مي باشد.

چنين است كه جهانبيني توليد شده از اين ارتباط ارگانيك مفهومي، اساس اپستمولوژي اسلامي را تشكيل مي دهد.

 اپستمولوژي آنچنان كه فوكو مي گويد: مجموعه يي از روابطي است كه نصوص عهده دار تنظيم و آرايش دهي به آن بوده و و در ميدان معرفتي معيني ميان علوم و گزاره هاي آن بر قرار مي نمايد.

 چنين است كه نصّ قرآن با اين تشخص ها، جامع و فراگير همة علوم، خاستگاه و زادگاه مدنيت و پويش سازندة فكري دين محورانه مي شود.

نكتة بسيار مهم در اين فرايند اين است كه هويت زباني و لغوي متن قرآن كه همانا زبان عربي است مشروعيت خود را هم از خود قرآن و هم از واقعيت تاريخي بر گرفته است؛ زيرا پيامبر اكرمe در صدور انديشة ديني و گسترش اسلام به قلمرو هاي غير عرب زبان، نه زبان عرب بلكه زبانهاي غير عربي را مدار اعتبار و عمل قرار مي داده و از عنصر ترجمه مدد مي گرفته اند و اين خود برهاني است عليه ادعاهاي بي پشتوانه يي كه نصّ مؤسّس قرآني را «غير عربي» مي خواند يا بهتر است بگوييم كه «غير عربي» مي طلبد.

نمونه هاي متعدد در سيرت عملي پيامبرe، اثباتگر اين حقيقت است كه راهبرد آن حضرتe در انتشار دعوت اسلامي عامل اساسي بنيانگذاري نظام ترجمه از زبان عربي به زبانهاي ديگر بوده است؛ زيرا ايشان در همان مراحل اولية عصر مدني (623م) به فراگيري زبانهاي مختلف دستور دادند و بدينوسيله پاية گفتگو و ارتباط جهاني را بنيان گذاشتند تا ضمن ايجاد سامانة اين رابطه و گفتگو كه عنصر زبان است متون ديني را نيز از گزند تحريف و تزوير ايمن سازند.

متن، تئوري دريافت و بازي تأويل:

«تئوري دريافت متن» بر پاية رابطة حتمي ميان پردازنده «مؤلف» و ميان بازخواني اين پردازش در زمان «قرائت» استوار است. بنابر اين، عملية دريافت همان قدر مهم است كه عملية نگارش و تدوين اهميت دارد. در اينجا ارتباط ميان نويسندة متن با خواننده و دريابنده، همان نظم ارتباطي دو قطب در دو جهت دليل: «= دلالت صوتي» و مدلول: «= صورت ذهني» است. دلالت صوتي كه خود جوهر متن است، جغرافياي اصلي و سياق مرجعي معرفتي را تشكيل داده و مرزهاي مالكيت مؤلف را محرز مي سازد. مشروعيت اين دستاورد معرفتي يا نهادينه ساختن سازوكارهاي شخصي نويسنده، از سوي خواننده اثبات مي شود.

 از اين رو گزينش مقولات متني كه شخص ديگري مالك آن است و فراخواني معاني آن از حوزة نويسنده به حيطة خواننده در ضمن سه دايرة بسته شكل مي گيرد: دايرة استشهاد، دايرة اقتباس و دايرة دستبرد.

 اين خود بدان معني است كه تغيير دادن سياق زباني هر متني بر خلاف روحية آنچه كه نويسنده طراحي نموده است بايد در چهار چوب تجاوز و حركت غير مسئولانه قرار داده شود.

مي ماند بعد مدلولي نصّ كه البته دروازة آن به روي توليد مفهومي (= سيمولوژي دلالتي) تا بي نهايت باز است. در همينجا است كه پاي «تأويل» به ميان مي آيد؛ زيرا در قلمرو «تأويل» است كه بسياري از مكاتب نقدي «متن» را فرمانبردار مقولة «تجربه» و «تفكيك» قرار مي دهند؛ حتي اگر هم اين پروسه به بيرون رفت از مضمون مقاصد اولية «مؤلف» بينجامد. از اين جهت است كه «تأويل» از قلمرو حقيقي خود پا فراتر گذاشته و به يك «بازي لغوي» تبديل مي شود.

 چالش اصلي هرمونتيك در همينجا يعني در مساحت موجود ميان «گوينده» و «مخاطب» نهفته است.

در واقع از ديد تئوري پردازان هرمونتيك اين اختلاف زماني، مكاني، شخصيتي و ديگر شرايط پيراموني است كه سازو كار تعامل با «متن» را تنظيم مي كند.

از ديدگاه هرمونيتك جديد هر مخاطبي البته بر اساس ويژگي هاي زماني مكاني و ديگر شرايط محيط به خود، باورها يا پيش فرضهايي دارد و او در حالي با «متن» رو به رو مي شود كه انديشة او با آن باورها و پيش فرضها احاطه و توسط آنها ساخته شده است. بنابراين او آن «متن» را به گونه يي مي فهمد كه آن پيش فرضها بر او تحميل مي كنند. در نتيجه علاوه بر آنكه درك مخاطبان از يك «متن» با همديگر متفاوت مي شود، هيچ يك از آن ادراكات نيز لزوماً با آنچه كه گوينده در نظر داشته از هرجهت انطباق نيافته و رابطة التزامي پيدا نمي كند.

هرمونتيك جديد خلأ موجود ميان قصد «مؤلف» يا پردازندة «متن» با طرف ديگر قضيه يعني «مخاطب» را تا بدانجا توسعه مي دهد كه مي گويد: درك خطا و صواب در فهم متن بر حسب آنچه كه بدان نسبت داده شده، بي معني است از اين رو نمي توان از «متن» به «مراد» و مقصود متحيّزي دست يافت. به همين جهت است كه بناي «حكم» يا «معرفت تامه» بر فنداسيون «متن» غير عملي مي شود چه ديگر اساس موضوع يعني حقيقت «متن» در هالة «ابهام» مدفون شده است.

از نگاه هرمونيتيك به علاوة فهم «جوهري» يعني مدلول حقيقي و تطبيقي «متن» و فهم «مقصدي» يعني قلمرو اهداف «مؤلف»، فهم سومي نيز در كار است كه فهم «تطبيقي» است. مالك قلمرو «فهم تطبيقي» خوانندة متن است كه مي كوشد تا متن را نه از دريچة خود آن بلكه از روزنة شخصيت خودش ببيند و آن را با ذاتيت خودش انطباق دهد. البته اين امر از طريق اندماج ذات وي در عالمي كه متن براي وي مي گشايد، جستجو مي شود. يعني سرانجام او بايد در فرايند «قرائت» و «تأويل»، ذات و حقيقت خودش را در «متن» بيابد.

چنين است كه هرمونيتيك اساساً سازوكار علمي و عملي درك «متن» را كه علم «اصول فقه» است نه تنها ناديده مي انگارد بلكه اساساً فرش را از زير پاي علم و ضابطه تا بدانجا بيرون مي كشد كه زبان را فقط يك «بازي» مي خواند. و از آنجا كه بر اساس اين پارادايم زبان فقط يك بازي است بنابراين پيام قرائت هاي معاصر، تأويل نامحدود از «متون» عموماً و به ويژه متوني است كه براي افادة معاني هم سطح يا چند لايه محمل بيشتري دارند.

البته برخي از پردازندگان اين تئوري مانند امپرتو ايكو بعد از آنكه در اين «بازي» فرورفته و بازده منفي آن را لمس كردند از آن عقبگرد نمودند. مثلاً «امپرتوايكو» پس از آنكه بيست سال تمام در ميدان بازي نا محدود با «زبان» به سر برد، كتاب «مرزهاي تأويل» را به نگارش در آورد و با هرمونتيك افسار گسيخته وداع كرد.

حال اگر به عنصر «تأويل» در سياق قرآن كريم بر گرديم بايد بگوييم كه در بينش ضابطه مند علمي اصولي «تأويل» در مجموعة راهبرد هاي قرائت ديني، جايگاه اساسي دارد مشروط به آنكه تشخّص و حيثيّت «علمي» داشته باشد.

قرآن كريم با حفظ حقيقت انتساب خود به خداي متعال و مصونيت كامل از دستبرد و تحريف از يكسو و با داشتن قدرت توليد مفاهيم و گزاره هاي متغيّر ساز و مولّد در جهت متحوّل ساختن زندگي انسان و رها نمودن وي از جهنم نفس و مادّه، از جانب ديگر، تنها كتابي در ميان بشريت است كه توان هدايت و نجات انسان را دارا مي باشد.

از اين جهت رويكرد اپستمولوژيك و معرفت شناسانه به قرآن هميشه در گذار تاريخ، با دستاورد و نتيجه همراه بوده است. به تعبير بي بديل پيامبر اكرمe : قرآن خوان گستردة الهي است كه هرگز تازه هاي آن كهنه نمي شود و هميشه هم براي هركسي كه بر سر سفرة رنگين آن بنشيند موهبت هاي جديد و لذيذ به ارمغان دارد.

قرآن توان آن را دارد كه ميان خواننده و متن رابطة سازنده يي بر قرار نموده و به وي امكان بدهد تا تأويل ضابطه مند را واسطة تمدني ميان خود و متن آن قرار دهد.

البته بشر عصر حاضر با اين تمدن بيمار و وامانده ـ آنچنانكه فرويد مي گويد ـ مي تواند در قرآن راه هاي بيرون رفت روحي و عملي از بن بست هاي كوري را بيابد كه زندگي و موهبت هاي آن را برايش بي معني ساخته است.

به تعبير «هوسرل» علوم غربي هم اكنون به مشي متافزيك بشريي تبديل شده اند كه پيام آن خشونت، و برنامة عمل آن تكيه زدن بر پشتوانة ره آوردهاي تكنولوژي است. در حقيقت عقل علمي از بستر مفهومي خود به عقل ابزاري متحوّل شده و از مدار منطقي به مهد بدويت و توحش فرو غلطيده است.

مثلاً اگر ما در مقام بيان موانع ايدئولوژيكي كه انقطاع ميان فهم هاي ثابت اصولي از قرآن و قرائت آزاد قرار دادي غير علمي از آن را ارائه مي كند، به ذكر پاره اي از نمونه ها بپردازيم مي توانيم به قرائت سياسي امريكائي از واژة «جهاد» در قرآن اشاره كنيم.

 امريكا بروفق راهبرد جديد تصادم با اسلام، بنا را برآن گذاشته است كه «جهاد» را برمبناي سر فصل هاي مرجعي خود، «ترور و ارعاب» بخواند، لذا در مقام توجيه پروژة خشونت كه رهبري آن از خاستگاه تا مقصد بر عهدة آن مي باشد از يكسو خشونت متقابل را توجيه نمايد و از جهتي براي خالي نمودن اين واژه از دلالت هاي جوهري آن، قرائت هرمونتيكي از «جهاد» را به عهدة گردانندگان اين سناريو بگذارد و در مواردي هم كه مي تواند به طور قهر آميز و با إعمال نفوذ فيزيكي به پاك كردن اين واژه از فرهنگ فيلولوژي كشور هاي اسلامي و كريكولم هاي آموزشي آن بپردازد. در حالي كه جهاد در دلالت ذاتي و تفسير اصولي و روشمند «تاريخي» خود، يك معناي عام و كلّي با مصاديق خاص را افاده مي نمايد. در مفهوم ذاتي عام و كلي، واژة «جهاد» به معناي جهد و تكاپو است. اين معني مي تواند از همة تلاش ها و تكاپو هاي مثبت و سازندة علمي، تكنولوژيك، اخلاقي و اجتماعي در راستاي اعمار يك جامعه سالم بر مبناي عدالت نمايندگي نمايد. اما جهاد در حالات خاصّ از بستر مفاهيم كلّي عام خود به مصداق خاص تر خود كه همانا «قتال» يا مبارزة مسلحانه است تفسير پذير مي شود؛ و آن در حالات و مواردي است كه مقدسات و ارزشهاي ديني يا حقوق انسان مورد تعرض قرار گيرد. چنان كه امروز مظاهري از اين مصاديق خاص را مثلاً در عراق و فلسطين مي توان ديد.

 بنابراين آنچه كه دفاع قانوني از جان و مال و وطن ناميده مي شود، بيانگر دلالت مصداقي معني جهاد است. پس تفسير «جهاد» به «ترور» و گذاشتن آن در خانة «خشونت» به هيچ وجه منطبق با مفاهيم فيلولوژيك اين واژه نيست.

قرآن و قرائت:

اگر بخواهيم چهار چوب هاي نصّي قرآن كريم را به درستي تعريف كنيم، بايد بگوييم كه قرآن عبارت از ساختاري لغوي است كه از نظر زباني مقاصدي روشن و از نظر دلالت و برآيند مفهومي، گسترة باز دارد. به عبارت ديگر قرآن سخني الهي است كه از تعيّن و تشخص كلامي و انقتاح دلالتي برخوردار است.

ملاحظه مي كنيم كه در هر دو تعريف ساختار لغوي به گونه اي درون چهار چوب خاص خود قرار مي گيرد كه راه را بر ازدياد و نقصان مي بندد. شكي نيست كه موضع فرهنگي و اپستمولوژيك  اقتضا مي كند كه به قرآن از وجهة قرآن بودن آن بنگريم؛ به اين معني كه ذات قرآن را از مجراي فروروي در باطن آن و شفاف سازي معاني آن كشف كنيم يا چنانكه هشام جعيط مي گويد: قرآن را از داخل خود آن بخوانيم.

اما اگر بخواهيم مفاهيم خارجي بسته بندي شدة خود را به درون متن قرآن سرازير كنيم اين قرائت، قرائت خارجي يعني تحميل مقاصد خود بر قرآن است و اين گونه قرائت طبيعتاً غير علمي و برخاسته از اهداف ايدئولوژيك خاصّي خواهد بود.

و باز اگر به مبحث روش شناسي قرائت قرآن كريم مراجعه كنيم مي بينيم كه اين مبحث و علوم مربوط به آن پيشاپيش از زمان سبقت گرفته است تا هرمونيتيك لاهوتي را برمبناي استنباط حقايق عمق قرآن از منظر ماهوي آن پايه گذاري نمايد.

 در پيشاپيش پايه گذاران هرمونيتيك لاهوتي قرآن از منظر ماهوي، در بعد فلسفي بايد از ابن رشد و در ميدان اصولي از امام شاطبي نام ببريم.

ابن رشد با تنظيم قانون تأويل در عرصة فلسفي و شاطبي با پايه گذاري قواعد تأويل و ضوابط دلالتي متن از نظر اصولي و مقاصدي هردو در اين عرصه پيشاهنگ اين علوم هستند.

تأكيد علم اصول فقه و بنيان گزاران آن بر اين است كه دريافت معلومات از متن ضرورتاً بايد بر مبناي قواعد عام زبانشناسي (با درست فهميدن زبان عربي) و شناخت علوم قرآن (علم قراآت، علم اساب نزول، علم مكي و مدني، علم ناسخ و منسوخ) استوار باشد. به علاوة اينها بايد تكنيك هاي فهم و سازوكار هاي دريافت متن يعني ( قواعد مجمل و مبين، محكم و متشابه، عام و خاص، مطلق و مقيد، حقيقت و مجاز…) نيز به درستي شناخته شود. پس هر كسي كه مي خواهد به عرصة فهم دلالتي قرآن قدم گذارد قطعاً بايد به اين علوم ابزاري مسلط باشد و اعم از آنكه جويندة فهم متن قرآن خودش مؤمن يا غير مؤمن باشد، استناد و التزام وي به اين متودلوژي امن و مطمئن و اين روش استقرائي، وي را در نهايت به نتايج هم سطح و متوازني هدايت خواهد كرد كه آيينه دار حقيقي و تعبير راستين ذات و هويت قرآن كريم مي باشند.

البته در كشور ما پرداختن به متن و گزاره هاي تأويلي قرآن كريم در حوزة روشنفكري كاري است كه هنوز رجال آن به دنياي وجود قدم نگذاشته اند. اما در كشور هاي عربي و كشور همسايه (ايران) معدود كساني هستند كه گاه و بيگاه در سياق مطالبات غرب از قرآن، از خاكريز هرمونيتيك جديد وارد عرصة تأويل گرديده و خدمتي هرچند كم اثر را به كار فرمايان خود انجام مي دهند.

در اين ميان آنچه كه سكولار هاي عرب يعني كارپردازان پروژة تحريف متن را به سختي ناراحت مي سازد، رو به رو شدن با قرآن كريم در چهار چوب اين اعتقاد است كه قرآن از آن رو كه كلام خداي متعال است يك كلام قدسي است. علت ناراحتي آنان در اينجا است كه در علوم وابسته به تجدد و مدرنيته، «مقدس» تعريف روشني ندارد. و اگر كساني مانند «دوركايم» از آن تعريفي هم ارائه داده اند اين تعريف خود گوياي تضاد با باورهاي ايماني است. مثلاً از نظر «دوركايم» مقدس چيزي است كه زرهي از احترام و مهر بر خود پوشانيده است كه اصطلاحاً به آن «تابو» مي گويند. در حالي كه چنين برداشت مفهومي از واژة «مقدس» اصولا با دريافتهاي اسلامي همآوا نيست چرا كه در بينش اسلامي تعامل با خداي متعال صبغة قهري نداشته بلكه در نگاه و باور يك مسلمان  خداوند (ج) سرچشمة مهر و محبّت، منشأ اصلي رحمت بلكه خود عين رحمت مي باشد.

بنابراين «مقدس» از نظر اسلام معني پاكي و طهارت از پليديها و آلودگي هاي دنيوي را با خود حمل مي كند نه معني «تابو» را.

اين بدان معني است كه قرآن حقيقتي است قائم بالذات و مستقل كه در برابر اثرگذار هاي ايدئولوژيك، سوسيولوژيك و فرهنگ محور سر فرود نمي آورد و گذاره هاي مفهومي آن تابع سيستم نوشتاري كلاسيك بشري نيست آن گونه كه تجربة كتابت بشري تافته يي از اقتباسات و تنظيرات سيمولوژيك مي باشد.

از اين جهت قرآن بعد از دگرگون سازي نظامهاي جاهلي با ساختار هاي فكري آن، واقعيت جهان خود را در جغرافيا و منظومة خاص خودش ساخت بي آنكه تحت تأثير عاملي از عوامل محيط بر جهان جاهلي قرار داشته باشد.

بر همين اساس بود كه پيامبر اسلامe در رسالت ابلاغ وحي الهي مبنا را بر بينش «مصلحت مدار» قرار نداده بلكه مأمور بودند تا واقعيت هاي نوين آيين الهي را در كمال استقلال از مصالح محيط بر زمان و مكان خود بسازند و ذره يي از مبادي و اصول اسلام را قرباني مصلحت نگردانند. از اين رو پيشنهاد اعطاي قدرت، ثروت و شهوت از سوي سلطة جاهلي را در قبال تنازل از اصول خويش به شدّت رد كرده و اين كلمات بزرگ را در حافظة تاريخ ثبت نمود آنگاه كه فرمودند: «به خدا سوگند اگر خورشيد را بر دست راستم و مهتاب را بر دست چپم بگذارند تا از سر اين كار بر خيزم بر نخواهم خاست و آن را فرو نخواهم گذاشت…».

بر اين اساس ارزشهاي الهي در ذات و جوهرة خود مقدس و متعالي اند و در برابر لابراتوار تجارب بشري و بازي هاي لغت و متن سر خم نمي كنند (همانا اين قرآن سخني است فيصله كن، و هرگز شوخي نيست) [طارق/ 13].

بازي متن، تأويل و زبان بازيي است كه به خط پايان خود رسيده، در حالي كه قرآن هميشه «آغاز نو» است، هميشه جوان است و جهاني مي خواهد زنده، جوان و پويا كه نفس مي كشد و رو به سوي روشني دارد.

آري! تجارب بشري از جمله اين تجربه يي كه ما در آن هستيم از پستوهاي تاريك وهم و پندار عربدة مرگ و نيستي سرداده اند و وقتي پنداشتند كه بر خدا پيروز!! شده اند، «مطلقيت» را دور زده و دين خويش را مدرن ساخته اند با همه هستي رويكردي ستيزه جو اختيار كرده و از حوزة مرگ و نيستي سر برآورده اند: «مرگ خدايان، مرگ مؤلف، مرگ پيشاهنگ، مرگ مدرنيته، پايان تاريخ …».

البته اين آخرين بن بست بشري بعد از آن روي داد كه وقتي انسان خود را محور همه چيز ديد، براي چند لحظه خويشتن را بر فراز قلة خوشبختي تصوّر كرد. ولي آنگاه كه فلسفة مرگش مطرح شد، ديري نپاييد كه برنامه هاي انتولوژيك وي از محتوي خالي شده و از رمق افتاد و پروژة پايان تاريخ و نابودي هستي شاه بيت اصلي سوگنامه وي گرديد.

در حالي كه مكتب اسلام مكتبي است كه بازنده رود باور هاي خود بر مرگ چيره شده و پايان اين جهان را پايان كار پروژة هستي نمي داند.

وقتي ما در سورة «انفال/24» مي خوانيم: «اي مؤمنان! دعوت خدا و پيامبر را اجابت گوييد هنگامي كه شما را به سوي چيزي مي خواند كه حياتبخش شماست»؛ با اين حقيقت روبه رو مي شويم كه اسلام قضيه يي به نام «نيستي» را از درون كارگاه «هستي» بيرون رانده است، به همين دليل است كه واژگان قرآن باقي مانده است چرا كه چشمه سار جوشان هستي و حيات است، زنده مي سازد، زندگي ارمغان مي كند و از پيوستگي متافزيكيي خبر مي دهد كه جاودانگي، روح آن است. و به همين دليل است كه سريال انديشه هاي ويرانگري كه بشريت را به مرگ دين، مرگ اخلاق، مرگ مدرنيته… و مرگ همه چيز مژده مي دهند فرو مي پاشد و با خجالت و سرافگندگي از صحنه بيرون مي رود.

آري؛ امروز ديگر فرويد، دوركايم، شتراوس و فيبر مرده اند.. كمونيسم نيز رخت از صحنة هستي بر چيده و متافزيك يكبار ديگر برگشته است؛ برگشته است تا داعيه دار ماندگاري دين به عنوان ستون اساسي و فنداسيون واقعي حيات و هويت انسان بوده و روح اين موجود مكرّم را كه هم اكنون در چهار سوي تهاجم پوچي و هيچي احساس نگونبختي مي كند دو باره به سبزه زار حيات برگرداند.

خسوف عقل تلفيقي:

مقولة «ويراستاري قرآن كريم»، هم با عقل علمي و هم با سير طبيعي انديشة بشري گسل هاي عميقي را به ثبت رسانده است؛ افزون برآنكه زيرساخت هاي اساسي وجود انسان را كه همان فطرت ذاتي وي است، فطرتي كه به طور پيوسته به سوي خدايي چشم دوخته است كه معماي رعب متافزيكي (= غيب) را براي وي حل كند از بنياد درهم فروريختانده و در ويرانة آن احساس هيچي و پوچي محض را با آينده يي كه سر از ناكجاآباد نيستي محض بيرون مي آورد، جايگزين كند.

اين از يك جهت؛ و از جانب ديگر مقولة ويراستاري يا غربالگري قرآن كريم خود از درون، درگير مجموعه يي از تناقض ها و شكنندگي هاست، تناقض ها و شكنندگي هايي كه بازتابگر فروماندگي تهداب و ساختار آن است؛ كه از جمله مي توان به چالش هاي آتي اصحاب تأويل و سردمداران هرمونيتيك جديد اشاره كرد:

1- نقش آفرينان مقولة ويراستاري قرآن كريم در طرح اين خرافه؛ پريشان خاطر، آشفته و دستپاچه اند از آن رو كه مي بينند شيشة آرزويشان در ايجاد شگاف بر پيكرة هستي دين و در نهايت مرگ ايمان، به سنگ خورده و به سختي درهم شكسته است؛ از اين جهت با آشفته­گي رو به رو شدن با اين نتيجة از منظر خود ناخجسته را گاه به احتكار دين از سوي متخصصان علوم شرعي و گاهي هم به جنبش هاي افراطي و تندرو ديني نسبت مي دهند؛ با طرح و القاي اين تصوّر كه دين امري است همگاني و ملك مشاع همة خلق و لذا نبايد تحت وصايت اين يا آن طيف قرار داشته باشد.

 اما سرانجام وقتي آنان به اين نتيجه رسيدند كه بايد براي مسلمانان قرآني به سبك و سياق تأويلات خود بسازند ترجيح دادند تا خودشان از قاعدة اصولي خود تجاوز كرده و به مدد تأويل و هرمونتيك افسار گسيخته در نقش اوصياي دين و حتي اوصياي مسلمين جهان ظاهر شوند. در حالي كه اين خود خروج از مرز هاي منطق و معقوليت و افراطگري خطرناك ديگري است كه نتايج كاملاً معكوس آنچه آنها مي خواهند به بار خواهد آورد.

2- بي گمان تندروي و ترور واكنش همخوان و طبيعيي است در برابر برنامة احتكاري تماميت خواهانة نيرو هاي كولونيالي (= استعماري) و ايادي آن در جهان اسلام. نيرو هايي كه مي خواهند بر معتقدات مردم و منظومة هويت ها، فرهنگ ها و باورهايشان مسلّط شوند.

 در اين ميان فرصت طلبان تنها راه لميدن برروي پشتاره هاي دالر هاي امپرياليستي را در اين امر مي بينند كه به تنش ها دامن زده، نا امني ها را بگسترانند و اوضاع را همچنان التهاب انگيز و انفجار آميز نگه دارند تا سرچشمه هاي آرزو ها، و حياط خلوت مقام ها و مناصب شان محفوظ باقي بماند؛ از آن رو كه ثبات و استقرار، مي تواند ابزار هاي درآمدها، دلال بازي ها و رشوت هاي استعماري را از آنان بربايد. ولي چنان كه قرآن گفته است سرانجام اين پشتاره هاي دالر باد هوا خواهد شد و آنچه آنان با سروران خود به ارث خواهند برد، مشتي از افسوس و حسرت است نه هيچ دستآوردي ديگر. چنانكه قرآن مي گويد: (آنها كه كافر شدند اموالشان را براي بازداشتن مردم از راه خدا خرج مي كنند؛ آنها اين اموال را مصرف مي كنند اما در نهايت ماية حسرت و اندوهشان خواهد شد و سپس شكست خواهند خورد …) [انفال/36].

3- جايگاه قرآن در اعماق عقل ايماني و حافظه و فطرت اسلامي مردم چنان استوار است كه كوشش اصحاب تأويل جديد (هرمونتيك) در جهت خاك افشاني برروي حقايق آن صرفاً گردي گذرا بر آسمان افكار انگشت شماري از سرگشته­گان خواهد بود و هرگز گسترة آن اوقيانوس عظيم فطرت امت را در نخواهد ورديد. آنسان كه اين حقيقت را كنون آشكارا مي بينيم؛ چندانكه غوغاي تأويل اين روزها درگير تضادهاي دروني خود گشته و خورشيد درخشان نصّ از اين ابر گذرا هيچ گزندي نديده است.

 از آن سوي ديگر جامعة روشنفكري و دانشگاهي كه شيوة تعقّلي ضابطه مند را برگزيده، كوشش هاي اصحاب هرمونتيك در جهت تحريف متن و تاريخ و جراحي حقايق از درون آن را با ناكامي روبه رو ساخته است.

4- محورهاي سه گانة مدرنيته يعني: انسان، عقل و آزادي هرچند بارويكردي معرفتگرا در جهت كشف منظومة ذات انسان و ذات اشياء به ميدان آمد ليكن در پشت خاكريز اين رويش تاريخي ديري درنگ نكرد و بسيار زود تحت تأثير جهاني سازي سلطه مدار، به ايدئولوژي سركوبگري تبديل شد كه همة وجهة همت آن امريكائي سازي جهان و تقسيم آن به دوبخش «دائره» و «مركز» است. گرايش نيرومند تبديل جهان به قطب محور مركزيت امريكا در صدد آن است تا با نيروي آهن و آتش همة عقايد، فرهنگ ها و شيوه هاي متكثر زندگي را به حساب يك انديشه، يك فرهنگ و يك نظام مصادره نموده و ارزشها را وارونه گرداند.

اين وضعيت البته گسستي عميق ميان بدنة عظيم جوامع بشري و تئوري سازان نظام سلطه ايجاد و طشت رسوايي اين انديشه ها را از بام آرزو هايشان فرو انداخته است و ديگر اين حنا نه براي توده ها و نه حتي در ميان نخبگان و روشنفكران اصالت انديش و هويت باور، رنگي ندارد.

5- اصطلاح «ويراستاري قرآن» پر از تباين و آشفته­گي است؛ زيرا «ويراستاري» به معناي تغيير از طريق فزودن و كاستن مفاهيم متن يا هردوي آنها، عمليه يي است كه بر محصولات بشري و فعل انساني كاربرد تواند داشت نه بر كلام الهي. از جهتي ديگر آبشخور اين فعل بشري صرفاً انگيزه هاي فرهنگي، اجتماعي و مدني نيست كه اگر هم باشد آن هم در برخورد با متن قرآن فاقد منطق علمي است؛ بلكه واقعيت اين است كه رويكرد غالباً با لعابي از انفعالات پسكيولوژيك، ملاكهاي مصلحت مدار و ايدئولوژيك رنگ آميزي مي شود. و طبيعي است كه اين مقولات به موازات نصّ قرآن با آن مرجعيت الهي و خاستگاه متافيزيكي كه البته فراتر از تقلّبات و ساخت و سازهاي بشري است هيچ محمل منطقي و جاي پاي مستحكمي نخواهند داشت آنسان  كه عقل علمي از سر شناخت اين حقيقت همين ضابطه را رعايت نموده و بدان احترام مي گذارد حتي اگر هم آن عقل از باورمندان به قرآن نباشد.

و از آنجا كه راه هرمونيتك با اين سبك و سياق در نهايت به وادي ساختار شكني يا ارتداد منتهي مي شود، اين بدان معني است كه پروژة تزريق مفاهيم ايدئولوژيك پيش ساخته بر مضامين قرآن كريم، اهداف استراتيژيك خاصّي را دنبال مي نمايد كه چيزي جز مصادرة انديشة مخالف، خفه كردن چند صدايي، محاصرة تكثر و تعدّد فرهنگي و قالب سازي مفاهيم در راستاي حاكميت فرد محور و عقل كلي مركزيي است كه مي خواهد در عرصة جهان به هر قيمتي خود، نگره ها، فرهنگ و خواسته هاي خويش را تحميل نمايد. اين امر اساساً از زايش دگماتيسم جديدي خبر مي دهد كه هم با منطق عقل، هم با منطق علم، هم با منطق گفتگو و تكثر و هم با منطق مدنيت در تضاد و تناقض مي باشد.

مصونيت قرآن سياسي نيست:

ايمان، به عنوان يك حقيقت فطري كه زادگاه آن قلب، عواطف، وجدان و ذات انسان است، حقيقتي سلطه مدار نيست بلكه هويتي است ملّي و مردمي؛ لذا به كارگيري ابزار هاي سياسي، از جمله سناريوي «تأويل» كه ديگر از بستر تاريخي خود جدا شده و صرفاً به عنوان ابزار تحميل اهداف و مفاهيم استعماري عمل مي كند خيلي زود به آدرس حقيقي خود كه همان ارادة امپرياليسم در به كارگيري تزوير و تقلب به منظور ايجاد گسل ميان «انسان» و «قرآن» است شناخته شده و همچنان كه مشروعيت علمي خود را از دست مي­دهد پايگاه اجتماعي خود را نيز ويران مي كند؛ چه عقل اسلامي به رغم گسست علقه هايش با قرآن كريم در زندگي جاري و به رغم به حاشيه رانده شدن ارزشهاي قرآني از بستر حيات سياسي و اجتماعي آن، اما بازهم در برابر اين ترفند به سختي مي ستوهد و دست ردّ بر سينة آن مي كوبد.

اگر دفاع كيان اسلامي از حريم هستي و چنگ زدن به ريشه هاي هويت خود غرب را خوش نمي آيد و نظامهاي غربي در صدد ساختن انسان مسلمان تسليم پذير و تن به ذلّت سپردة جديدي هستند آنها بايد اين هدف خود را حول مدارها و محورهاي پليدي كه با اين هدف نحس شان همخواني دارند جستجو كنند نه در حيطة مقدسات مسلمين.

به ويژه امريكا بايد بداند كه اشتهاي رومانتيكي وي به فروريختاندن ابهت مقدسات اسلام از آن رو برايش دستاوردي به همراه نخواهد داشت كه امّت اسلام هرچند در ظاهر امر، درهم تكيده و فروپاشيده است ولي در مبنا از يك سيستم ايمني مستحكمي برخوردار مي باشد كه در لحظات حساس، انسجام و استواري وي را آيينه داري خواهند كرد؛ چنان كه اين واقعيت در بستر حقايق عينيي كه امريكا با بهت و سرخوردگي هم اكنون با آنها رو در رو مي باشد به خوبي نمايان است.

آري! اين واقعيت براي امريكا به خوبي نمايان است كه قرآن نقش منحصر به فرد خود در استحكام، استواري و وحدت مسلمين را همچنان ايفا مي كند و تيرهايي كه سربازان امريكايي بر قلب قرآن شليك مي كنند، خشن ترين و وحشي ترين نماد از بازتاب دقيق اين واقعيت مي باشد.

از آن گذشته آزادگان جهان يقينا در حوزة فكري و فرهنگي در برابر تروريسم عقيدتي و سركوب استعماري اديان كه برخورد تمدنها را اجتناب ناپذير ساخته است، مقاومت خواهند كرد. پس امريكا به خوبي مي داند كه مسلمين در ميدان مقاومت تنها نمي مانند.

سقوط كنندگان در نيمة راه كه به جاذبه هاي فريبندة شيطاني روي كرده و به قبلة قبيله پشت نموده اند نيز بدانند كه سرانجام در برهوت بي كسي وا خواهند ماند و ته ماندة فلسفه هاي خشكيدة هرمونيتكي قرنها قبل جهان مسيحيت، برايشان نمدي نخواهد شد كه از آن كلاهي بر سر آويزند… آخر اين جاده بن بست است.

پايان

سرچشمه ها:

www.nooran.org   

   www.Islahweb.org

http://www.harunyahya.com/arabic/index.php

http://www.almeshkat.net/books/index.php

http://www.saaid.net/book/index.php

http://www.islamacademy.net/mawsoah.asp

http://www.douralquran.com/arabic

http://www.khayma.com/islam-links

 

 

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *