حَجَّة الوداع — عبدالله مؤحد

 

بسم الله الرحمن الرحيم

 

حَجَّة الوداع

 

ارسالی: عبدالله مؤحد

 

انگيزه ی اين سفر

کار دعوت و ابلاغ رسالت به پايان رسيده بود، و جامعه‌اي نوين بر پاية اثبات اُلوهيت خداي يکتاي بي‌همتا و نفي اُلوهيت ديگر خدايان تأسيس شده بود، و مباني نبوت حضرت ختمي مرتبت و رسالت خاتم‌النبيين استوار گرديده بود، و گويي هاتفي از درون قلب رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- ايشان را ندا درمي‌داد و يادآوري ميکرد که دوران اقامت آنحضرت در عالَم دنيا نزديک است به پايان برسد؛ چنانکه وقتي معاذ را – در سال دهم هجرت- مي‌خواستند به يمن اعزام کنند، ضمن سخنانشان به وي گفتند:

 

(يا معاذ، إنک عسى أن لا تلقاني بعد عامي هذا، ولعلک أن تمر بمسجدي هذا وقبري).

«اي معاذ، تو چه بسا پس از امسال ديگر مرا ملاقات نکني، و شايد وقتي از اينجا بگذري آرامگاه مرا در کنار مسجدم بيابي!؟»

 

و معاذ از سوزِ دل در غم فراق رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- گريست.

 

خداوند چنين خواسته بود که ثمرات دعوتي را که آنحضرت بيست و اندي سال در راه بارور کردن نهال آن رنج‌هاي گوناگون را بر خويشتن هموار گردانيده بودند، به رسول‌گرامي خويش نشان بدهد. نبي‌اکرم -صلى الله عليه وسلم- در اطراف مکه با افراد و نمايندگان قبايل مختلف عرب نشست و برخاست داشته باشند، و آنان از آنحضرت احکام دين و معارف اسلام را فراگيرند، و از آنان گواهي بگيرد که نسبت به اداي امانت الهي کوتاهي نکرده، و رسالت خداوند را تبليغ فرموده، و از مراتب خيرخواهي نسبت به امت خويش فروگذار نکرده است.

 

پيامبر بزرگ اسلام اعلام کردند که قصد اداي اين حجّ پربرکت و پرآوازه را دارند. جمعيت انبوهي وارد مدينه شدند، و همگي آنان خواستار آن بودند که در اين سفر حج به رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- اقتدا کنند[1]. روز شنبه، پنج روز مانده به پايان ماه ذيقعده، نبي‌اکرم -صلى الله عليه وسلم- آمادة سفر شدند[2]. گيسوانشان را شانه کردند و روغن زدند و پيراهن پوشيدند و عبا بر دوش گرفتند، و شتر قرباني خودشان را قلاده به گردن بستند، و بعدازظهر آن روز به راه افتادند. پيش از نماز عصر به ذوالحُلَيفه رسيدند، و نماز عصر را دو رکعت گزاردند، و در آنجا ماندند تا شب به صبح رسيد. صبح روز بعد، به اصحابشان فرمودند:

 

(أتاني الليلة آت من ربي فقال: صل في هذا الوادي المبارک وقل: عمرة في حجة)[3].

«دوش پيکي از جانب خداي من نزد من آمد و گفت: دراين وادي پربرکت نماز بگزار و نيت کن که يک عمره و يک حج را با هم برگزار کني!»

 

حضرت رسول‌اکرم -صلى الله عليه وسلم- پيش از آنکه نمازظهر را بگزارند. براي احرام بستن غسل کردند. آنگاه، عايشه با دستان خويش با ذَريره و ديگر عطرياتي که مُشک نيز در آن بود، سر و بدن آنحضرت را خوشبوي گردانيد، به اندازه‌اي که عطريات لابلاي گيسوان آنحضرت و محاسن ايشان برق مي‌زد، و بدون آنکه سر و صورتشان را بشويند، آن عطريات را به حال خود واگذاشتند و پيراهن بر تن پوشيدند، و رِدا بر دوش گرفتند، و آنگاه نماز ظهر را دو رکعت گزاردند، و سپس در همان مکاني که نماز گزارده بودند احرام حجّ و عُمره بستند، و حج و عمره را با هم نيت کردند و تلبيه را آغاز کردند. آنگاه از آن مکان خارج شدند و بر ناقة قَصواء سوار شدند، در حاليکه همچنان تلبيه سر مي‌دادند، و هنگامي که به بيابان رسيدند، هنوز تلبيه مي‌گفتند.

 

پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- مسير خودشان را ادامه دادند تا به نزديکي مکه رسيدند، در ذي‌طُوي شب را ماندند. آنگاه بامداد روز يکشنبه چهار روز گذشته از آغاز ذيحجة سال دهم هجرت نماز صبح را گزاردند و غسل کردند و وارد شهر مکه شدند. جمعاً هشت روز سفرشان به طول انجاميده بود که مدت زمان متوسطي براي طي اين مسير است. وقتي وارد مسجدالحرام شدند، خانة کعبه را طواف کردند. آنگاه سعي صفا و مروه به جاي آوردند، اما از احرام خارج نشدند، چون حجّ ايشان حجّ قران بود و قرباني خودشان را از آغاز عمره به همراه آورده بودند. آنحضرت پس از اداي مناسک در بالا دست مکه در منطقة حَجون فرود آمدند و در آنجا اقامت کردند، و جز براي طواف حج، ديگر به طواف خانة کعبه نيامدند.

 

رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- به همراهانشان که قرباني به همراه نياورده بودند دستور دادند که اِحرامشان را اِحرام عُمره درنظر بگيرند، و خانة کعبه را طواف کنند و سعي صفا و مروه را به جاي آورند، آنگاه کاملاً از احرام خارج شوند. همراهان رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- دچار ترديد شدند. آنحضرت فرمودند:

 

(لو استقبلت من أمري ما أستدبرت ما اهديت ولولا أن معي الهدي لأحللت)

«اگر اين ترتيبي را که پيش آمد از پيش مي‌دانستم قرباني با خود نمي‌آوردم؛ و اگر نبود اينکه قرباني به همراه آورده‌ام، از اِحرام درمي‌آمدم!»

 

بنابراين، کساني که قرباني با خود نياورده بودند از اِحرام درآمدند و سخن آنحضرت را شنيدند و از ايشان اطاعت کردند.

 

روز هشتم ذيحجه- که روز تَرويه نام دارد- آهنگ مني کردند، و نمازهاي ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح روز بعد را- جمعا پنج نماز- در بيابان مني گزاردند. آنگاه قدري درنگ کردند تا خورشيد طلوع کرد. از آنجا تا سوي بيابان عرفات به راه افتادند. در عرفات، مشاهده کردند که قبّه‌اي براي ايشان در نَمِره برپا کرده‌اند. در آن قبّه منزل کردند، وقتي آفتاب از نيمروز گذشت، دستور دادند ناقة قَصواء را براي ايشان آماده کردند، و بر آن سوار شدند و به ميانة بيابان عرفات آمدند، و در حالي که يکصد و بيست و چهار هزار يا يکصد و چهل و چهار هزار تن از مسلمانان در اطراف آن حضرت گرد آمده بودند، در ميان مردم براي ايراد خطابه ايستادند، و اين خطبة جامع را اِلقا کردند:

 

(أيها الناس، اسمعوا قولي، فإني لا أدري، لعلي لا ألقاکم بعد عامي هذا بهذا الموقف أبداً) [4].

«هان، اي مردمان، سخن مرا بشنويد؛ که من نمي‌دانم، شايد ديگر سالهاي آينده شما را در اين موقف نبينم!؟»

 

(إن دماءکم وأموالکم حرام عليکم کحرمة يومکم هذا في شهرکم هذا في بلدکم هذا).

«حريم خونهاي شما و اموال شما محترم است، و بايد حُرمت آنها را نگاه داريد، همانند حُرمت امروز، در اين ماه، و در اين شهر شما!»

 

(ألا کل شيء من أمر الجاهلية تحت قدمي موضوع، ودماء الجاهلية موضوعة، وإن أول دم أضع من دمائنا دم ابن ربيعة بن الحارث؛ وربا الجاهلية موضوع، وأول ربا أضع من ربانا ربا عباس بن عبدالمطلب، فانه موضوع کله…).

«هشدار، که هر آنچه مربوط به جاهليت است بي‌اعتبار است و زير پاهاي من جاي دارد. خونهاي ريخته شده در جاهليت فرو نهاده است و غيرقابل قصاص و خونخواهي؛ و نخستين خوني که از ما ريخته شده و آن را قصاص نخواهيم کرد، خون ابن‌ربيعه پسر حارث است؛ همچنين، رِباي دوران جاهليت از اعتبار ساقط است، و نخستين ربايي که آنرا از موارد رباي خودمان از درجه اعتبار ساقط مي‌گردانم، رباي عباس بن عبدالمطلب است که تماماً بي‌اعتبار است…!»

 

(فاتقواالله في النساء، فإنکم أخذتموهن بأمانة الله، واستحللتم فروجهن بکلمة الله، ولکم عليهن ألاَّ يوطئن فرشکم أحداً تکرهونه، فإن فعلن ذلک فاضربوهن ضرباً غير مبرح، ولهن عليکم رزقهن وکسوتهن بالمعروف).

«حال که چنين است، خداي را درنظر بگيريد در ارتباط با زنان؛ که شما آنان را با امانت خدا برگرفته‌ايد، و رابطه ويژه با انان را با حکم خدا براي خودتان حلال کرده‌ايد! اين حق شما بر گردن آنان است که هرگز کسي را که شما خوش نداريد، به خانه و زندگي شما راه ندهند؛ اگر چنين کاري کردند، مي‌توانيد آنان را بزنيد، البته به نوعي که آنان را آسيب نرساند! حق آنان نيز بر گردن شما آنست، که در حدّ متعارف خوراک و پوشاک آنان را تأمين کنيد».

 

(وقد ترکت فيکم ما لن تضلوا بعده إن اعتصمتم به؛ کتاب الله) [5].

«باري، من در ميان شما يادگاري برجاي نهاده‌ام که پس از آن گمراه نشويد، اگر به آن تمسّک پيدا کنيد؛ کتاب خدا!»

 

(أيها الناس، إنه لا نبي بعدي، ولا أمة بعدکم. ألاَ فاعبدوا ربکم وصلوا خمسکم وصوموا شهرکم وأدوا زکاة أموالکم طيبة بها أنفسکم، وتحجون بيت ربکم، وأطيعوا ولاة أمرکم، تدخلوا جنة ربکم) [6].

«هان، اي مردمان! پس از من پيامبري ديگر نخواهد بود، و پس از شما امتي ديگر نخواهد بود. هشدار، که خدايتان را پرستش کنيد، و پنج نمازتان را بگزاريد، و يک ماه روزه‌تان را بگيريد، و زکات اموالتان را با ميل و رغبت ادا کنيد، و خانه خدايتان را حج بگزاريد، و زمامدارانتان را فرمان ببريد؛ تا به بهشت خدايتان وارد شويد!»

 

(وأنتم تسألون عني؛ فما أنتم قائلون؟)

«باري، از شما راجع به من خواهند پرسيد؛ شما چه خواهيد گفت؟»

 

مردم جواب دادند: شهادت مي‌دهيم که شما تبليغ دين و اداي رسالت و خيرخواهي نسبت به ما را به نحو احسن انجام داده‌ايد!؟

 

آنگاه با انگشت سبّابة خويش در حاليکه به سمت آسمان اشاره مي‌کردند، توجه مردم را به خويشتن جلب کردند و سه مرتبه گفتند: (اللهم اشهد) بار خدايا، شاهد باش![7]

 

در بيابان عرفات، آن کسي که سخنان رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- را با صداي بلند به مردم مي‌رساند، ربيعه بن اُميه بن خلف بود [8].

 

پس از فراغت نبي‌اکرم -صلى الله عليه وسلم- از ايراد خطبه در بيابان عرفات در ميان انبوه مسلمانان، اين آية شريفه بر آنحضرت نازل گرديد:

 

﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً﴾[9].

«امروز دينتان را برايتان کامل گردانيدم، و نعتم را بر شما تمام کردم، و اسلام را به عنوان دين براي شما انتخاب کردم!»

 

وقتي اين آيه نازل شد، عمر گريست. نبي‌اکرم -صلى الله عليه وسلم- به او گفتند: (ما يبکيکَ؟) چرا مي‌گريي؟! گفت: سبب گرية من آنست که تاکنون همواره دينمان رو به ازدياد بود، اما، اينک که کامل شد، هرگز هيچ چيز کامل نگردد مگر آنکه رو به نقصان گذارد! فرمودند: (صدقت) راست مي‌گويي![10]

 

پس از اتمام خطبه، بلال اذان گفت و سپس اقامه گفت، و رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- نماز ظهر را با آن جماعت انبوه گزاردند. بلافاصله، بلال اقامة نماز عصر را گفت و آنحضرت نماز عصر را گزاردند و بين دو نماز نافله نخواندند. آنگاه سواره بسوي موقف آمدند، و شکم ناقة قصواي را به صخره‌هاي دامنة جبل‌الرحمه چسبانيدند، و حيوانات قرباني را پيش روي خويش قرار دادند، و روي به قبله کردند، و همچنان سراپا ايستادند تا وقتيکه خورشيد غروب کرد، و زردي آفتاب تا حدودي از ميان رفت و قرص خورشيد پنهان شد.

 

پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- اُسامه را پشت سرشان سوار کردند، و شتابان تاختند تا به مُزدلفه رسيدند. در آنجا نمازهاي مغرب و عشا را با يک اذان و دو اقامه گزاردند و در فاصلة دو نماز به ذکر و تسبيح نپرداختند. آنگاه استراحت کردند تا وقتيکه سپيده دم طالع شد، نماز صبح را، هنگامي که هوا بخوبي روشن شد، با يک اذان و يک اقامه گزاردند؛ آنگاه، بر ناقة قَصواء سوار شدند و به مشعرالحرام رفتند، و رو به قبله ايستادند، و دعا کردندو تسبيح و تکبير و تهليل سر دادند، و همچنان سرپا بودند تا اينکه روز کاملاً برآمد.

 

آنگاه، از مُزدلفه پيش از آنکه خورشيد طالع شود بسوي مني شتافتند، و فضل بن‌عباس را پشت سرشان سوار کردند، و رفتند تا به بَطن مُحسِّر رسيدند. اندکي ديگر تاختند، آنگاه راه ميانه‌اي را که به جمرة کُبري منتهي مي‌گرديد در پيش گرفتند، تا به جمرة کبري که در کنار آن در آن زمان درختي که بود، و آن را جمرة عقبه و جمرة اُولي نيز مي‌ناميده‌اند، رسيدند. آنحضرت جمرة عقبه را با هفت سنگريزه رمي کردند، و با پرتاب هر سنگريزه الله‌اکبر مي‌گفتند. سنگريزه‌ها نه خيلي ريز و نه خيلي درشت بودند، و آنحضرت آن سنگريزه‌ها را از همان وادي جمع کرده بودند.

 

آنگاه به قربانگاه رفتند و با دست خودشان 63 شتر نَحر کردند، و مابقي قرباني‌ها را که 37 رأس بودند- جمعاً يکصد قرباني- به علي دادند و او آنها را ذبح کرد. رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- نيز علي را در قرباني خودشان شريک گردانيدند، سپس دستور فرمودند از گوشت هر يک از شتران قرباني يک قطعه جدا کنند، و در ديگي بيافکنند، و از گوشت آن قرباني‌ها خوردند، و آبگوشت آن را نيز تناول کردند.

 

آنگاه رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- بر ناقة خويش سوار شدند و بسوي خانة کعبه سرازير شدند، و نماز ظهر را در مکه گزاردند، و سپس به سراغ فرزندان مطلّب رفتند که بر سر چاه زمزم ايستاده بودند و حاجيان را آب مي‌دادند، و به آنان گفتند:

 

(انزعوا بني المطلب، فلولا أن يغلبکم الناس على سقايتکم لنـزعت معکم).

«به آب کشيدن از زمزمه ادامه بدهيد اي فرزندان مطلّب، که اگر نبود خوف اينکه مردم عملا سِمَت سقايت را از دست شما بازبگيرند، من نيز همراه شما از زمزم آب مي‌کشيدم!»

 

فرزندان مطلّب دلوي به دست آنحضرت دادند، و آنحضرت از آن زمزم نوشيدند[11].

 

در روز عيد قربان، «يوم النَّحر» دهم ذيحجّه، نيز نبي‌اکرم -صلى الله عليه وسلم- هنگامي که آفتاب پهن شده بود، در حاليکه بر استري خاکستري رنگ سوار بودند، و علي صداي آنحضرت را با تکرار سخنانشان به مردم مي‌رسانيد، و مردم بعضي ايستاده و بعضي نشسته بودند[12]، به ايراد خطبه پرداختند، و در اين خطبه برخي از سخنان خطبة روز پيش را تکرار کردند؛ چنانکه بخاري و مُسلم از ابوبکره روايت کرده‌اند که گفت: پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- در روز عيد قربان براي ما خطبه خواندند، و گفتند:

 

(إن الزمان قد استدار کهيئته يوم خلق الله السموات والارض، السنة اثناعشر شهراً منها أربعة حرم؛ ثلاث: ذوالقعدة و ذوالحجة و المحرم، ورجب مضر الذي بين جمادي و شعبان).

«گردونه زمان همواره با همان وضعيتي که در روز آغاز آفرينش آسمانها و زمين داشته است گردنده است. سال دوازده ماه دارد که چهار ماه آن ماههاي حرام‌اند: ذيقعده، ذيحجه، محرم و رجب مُضَر که ميان جمادي و شعبان قرار دارد».

 

بعد، فرمودند: (أيّ شهر هذا؟) اکنون کدام ماه است؟ گفتم: خدا و رسول او دانايند! آنحضرت سکوت کردند، به گونه‌اي که گمان کرديم مي‌خواهند اين ماه را با نام ديگري بنامند. گفتند: (أليس ذاالحجَّة؟) مگر ذيحجّه نيست؟ گفتيم: چرا! گفتند: (أي بلد هذا؟) اينجا کدام شهر است؟ گفتيم: خدا و رسول او دانايند! آنحضرت سکوت کردند، به گونه‌اي که گمان کرديم مي‌خواهند اين شهر را با نام ديگري بنامند. گفتند: (أليست البلدة مکة؟) مگر اين شهر مکه نيست؟! گفتيم: چرا! گفتند: (فأي يوم هذا؟) امروز چه روزي است؟ گفتيم: خدا و رسول او دانايند! آنحضرت سکوت کردند، به گونه‌اي که گمان کرديم مي‌خواهند اين روز را با نام ديگري بنامند. گفتند: (أليس يوم النحر؟) مگر روز نَحر نيست؟! گفتيم: چرا؟ گفتند:

 

(فإن دماءکم وأموالکم وأعراضکم عليکم حرام کحرمة يومکم هذا في بلدکم هذا في شهرکم هذا).

«اينک، خونهاي شما و اموال شما و آبروهاي شما محترم است و حريم حرمتش را بايد همچون حرمت امروز در اين شهر و در اين ماه رعايت کنيد!»

 

(وستلقون ربکم فيسألکم من أعمالکم. ألا، فلا ترجعوا بعدي ضلالاً يضرب بعضکم رقاب بعض).

«باري، خدايتان را ملاقات خواهيد کرد، و او راجع به اعمال شما از شما پرس و جو خواهد کرد؛ بنابراين، پس از من به قهقرا نرويد و گمراه نشويد و گردن يکديگر را نزنيد!»

 

(ألا هل بلِّغتُ؟)

«به هوش باشيد، آيا پيام خدا را به شما رسانيدم؟»

مردم گفتند: آري. رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- گفتند:

 

(اللهم اشهد! فليبلغ الشاهد الغائب، فرب مبلغ أوعى من سامع)[13].

«بارخدايا، شاهد باش! اين پيام مرا حاضرين به غايبين برسانند؛ چه بسا کسي که با واسطه پيام را دريافت مي‌کند فراگيرنده‌تر از آن کسي باشد که بي‌واسطه مي‌شنود!»

 

به روايت ديگر، ضمن اين خطبه فرمودند:

 

(ألا لاتجني جان إلا على نفسه؛ ألا لا يجني والد على ولده ولا مولود على والده! ألا إن الشيطان قد يئس أن يعبد في بلدکم هذا أبداً، ولکن ستکون له طاعة فيما تحتقرون من أعمالکم فسيرضي به) [14].

«هشدار که هرکس هر جنايتي بکند جز بر خويشتن نکرده است! هشدار که ديگر هيچ پدري بر فرزندش جنايت نمي‌کند، و ديگر هيچ فرزندي بر پدرش جنايت نمي‌کند! هشدار که شيطان براي هميشه نااميد شده است از اينکه در اين شهر شما او را بپرستند؛ اما، همچنان در ضمن اعمالي که آنها را کوچک مي‌شمريد از شيطان فرمانبرداري مي‌کنيد، و او به همين مقدار راضي مي‌شود!»

 

پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- ايام تشريق را در مِني ماندند، و به اداي مناسک و تعليم احکام شريعت، و ذکر خدا، و برقراري سنت‌هاي قرباني مطابق آيين ابراهيم، و زدودن آثار و نشانه‌هاي شرک پرداختند.

 

رسول‌اکرم -صلى الله عليه وسلم- در بعضي از ايام تشريق نيز خطابه ايراد فرموده‌‌اند؛ چنانکه ابوداود به سند حسن از سرّاء بنت نَبَهان روايت کرده است که گفت: رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- در يوم الرؤس (روز يازدهم) براي ما خطبه‌اي ايراد کردند، آنگاه فرمودند: (أليس هذا أوسط أيام التشريق؟) مگر امروز روز مياني ايام تشريق نيست؟![15] خطبة پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- در اين روز همانند خطبة ايشان در روز عيد قربان بوده، و ايراد اين خطبه پس از نزول سورة نصر بوده است.

 

در يوم‌النحر دوم، روز سيزدهم ذيحجّه- نبي‌اکرم -صلى الله عليه وسلم- از مِني کوچ کردندو در خيف بني‌کنانه در وادي اَبطَح منزل کردند، و بقية آن روز و آن شب را در آنجا اقامت کردند، و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را در آنجا گزاردند. آنگاه اندکي خوابيدند، و سپس بر مرکب خويش سوار، و بسوي خانة خدا رهسپار شدند و طواف وداع را انجام دادند، و به مردم نيز دستور دادند طواف وداع به جاي بياورند.

 

پيامبر بزرگ اسلام، همينکه از اداي مناسک حج فراغت يافتند، به سرعت بسوي مدينة منوّره رکاب کشيدند، نه براي آنکه در آنجا قدري از رنج سفر بياسايند، بلکه به سوي مدينه مي‌شتافتند تا بار ديگر مبارزه و کار و کوشش را براي خدا و در راه خدا از سر بگيرند [16].

 

وصلی الله وسلم علی نبینا محمد وعلی آله وصحبه أجمعین.‏

 

منبع سایت عصر اسلام

www.IslamAge.com

————————————————————–

[1]- صحيح مسلم، به روايت از جابر، «باب حجة النبي» ج 1، ص 394.

[2]- براي تحقيق اين مطلب، نکـ: فتح الباري، ج 8، ص 104.

[3]- صحيح البخاري، به روايت از عمر، ج 1، ص 207

[4]- سيرة ابن‌هشام، ج 2، ص 603.

[5]- صحيح مسلم، «باب حجة النبي»، ج 1، ص 397.

[6]- معدن الاعمال، ح 1108-1109 به روايت از ابن جرير و ابن عساکر.

[7]- صحيح مسلم، ج 1، ص 397.

[8]- سيرة ابن‌هشام، ج 2، ص 605.

[9]- سوره مائده، آيه 3.

[10]- تفسير ابن کثير، ج 2، ص 15؛ الدُّرّالمنثور، ج 2، ص 456؛ به روايت از ابي شيبة و ابن جرير.

[11]- صحيح مسلم، «باب حجة النبي»، ج 1، ص 397-400، به روايت ازجابر.

[12]- سنن ابي داود، «باب اي وقت يخطب يوم النحر»، ج 1، ص 270.

[13]- صحيح البخاري، «باب الخطبة ايام مني»، ج 1، ص 234 و جاهاي ديگر.

[14]- اين حديث را ترمذي (ج 2، ص 38، 135) و ابن‌ماجه در کتاب الحج آورده‌‌اند. نکـ: مشکاةالمصابيح، ج 1، ص 234.

[15]- سنن ابن داود، «باب اي يوم يخطب بمني»، ج 1، ص 269.

[16]- براي تفاصيل اين حج پيامبر، نکـ: صحيح البخاري، کتاب المناسک، ج 1، نيز ج 2، ص 631؛ صحيح مسلم، «باب حجة النبي»؛ فتح الباري، ج 3، شرح کتاب المناسک، ج 8، ص 103-110؛ سيرةابن‌هشام، ج 2، ص 601-605؛ زادالمعاد، ج 1، ص 196، 218-240.

 

 

 

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *