پيام عيد — استاد صباح

 

 

 

دانشمند دانا، پژوهشگربي همتا، اديب والا ، ژورناليست آگاه وانديشمند زمانه ها !

صميمانه ترين پيام ودوردهاي گرم وآتشينم رابه مناسبت فرارسيدن عيد قربان پذيراشويد . زند گي خوش، کانون گرم فاميلي ، عمرطولاني، خيروسعادت هميشگي ، موفقيت درزندگي وپاکي ووارستگي درهمه اموربه شماازعمق قلب تمنادارم وآرزومندم همیشه سبز و آفتابی باشید. 

دوست گرامي ! تمنادارم عيد کنوني عيد صلح وصفادايمي ، برادري ،برابري وهمنوايي، قطع جنگ وبرادرکشي ، نابودي جنگ افروزان جنايتکاروقاتلان ملت ستمديده ، محوکامل فتنه انگيزان ، دسيسه گران ، دلالان خون وآتش ، سنگدلان جنايت پيشه ، مزدوان بيگانه صفت وپول پرستان وطنفروش درکشورزيباودوست داشتني ماباشد .

سه دهه جنگ وبرادرکشي دل تمامي انسان‏هاي آزادانديش را به درد و رنج آورده و اشک از ديدگان جاري مي‏كند، اشك و رنج تنها از ديدگان و دل كساني جاري مي‏شود كه با زورگويي  و بي بندوباري روزميگزرانند.  زنان و مردان و کودکاني ‏که مظلومانه و در سخت‏ترين شرايط زندگي و زير رگبار بم وراکت زندگي مينمايند تاکي بايد قرباني هدف‏هاي شوم وپليد جنايتکاران شوند؟

اضطراب ، نااميدي ،فقر، ظلم وبربريت را در چهره انساني ديدن و بر آن اعتراض نکردن ،‌ به معناي دوري جستن از کرامت وشرافت انساني  نخواهد بود ؟

کسيکه در فكر انسان‏هاي ديگر نباشند و خود را در غم و شادي آن‏ها شريك نداند،‌ هرگز طعم سعادت  و خوشبختي  را نخواهد چشيد و اسير عذاب وجدان وگرفتاربي عطوفتي وحقارت زندگي خواهند شد، اسارتي كه تا ابد در دو دنيا همراه و همنشين او خواهد بود.

کسيکه با درد هم وطننانش آشناست، نه زير بار ظلم ميرود و نه بر كسي ظلمي روا ميدارد، ميداند که ظلم، مسير ظلمت و تباهي ونابودي وبه بندکشيدن انسانها ست .

کسيکه محنت و گرسنگي و تشنگي انسان‏ها را مي‏بيند اما گامي براي رفع محروميت و تنگدستگي همنوعان خود برنمي‏دارد، نه‏ تنها با واژه انسانيت بيگانه است،‌ بلكه خود واله و محروم و بي‏نوايي است‏كه نياز به پالايش روح و روان دارد.

كسي‏كه از يتيم‏شدن كودكان و بيوه ‏شدن زنان و معلول‏شدن يا كشته‏شدن مردان و زنان بيگناه نمي‏گويد و بي‏اعتناء از كنار اين‏همه درد، تباهي ، رنج ،مصيبت ، سياه روزي و فغان مي‏گذرد، آيا خود بيش از يك معلول ذهني نيست؟

«شريعتي ميگويد: يک انسان می تواند آزاد باشد، بی بزرگ بودن! اما هیچ انسانی نمی تواند بزرگ باشد، بی آزاد بودن.»

کسيکه مست دنيا شده، جلوه‏هاي آن روانش را مسخر كرده و هر صبح تا شام، به‏دنبال دنيا دويده و تنها غم خويش رامي‏خورد( مانند کرسي پرستان ودلالان سياسي ،حزبي وتنظيمي )، چگونه مي‏تواند مزه مستي را چشيده و طعم شيرين خوردن غم ديگران را بفهمند؟

چراشريف ترين ونجيب ترين انسانهاي وطن که ازدرد ملت ، ازرنج بيکران توده هاي ستم ديده ، ازجنگ ونابودي ، ازشيطانت وشرارت ، ازنفاق وبدبيني ، ازنيستي وويراني ، ازوحشت وبربريت ، ازخيانت وجنايت ، ازمعاملگري وزدوبندهاي پيداوپنهان وازپستي وبي عطوفتي ميگويد ، مينويسدوتلاش مينمايد مورد توطئه هاي سازمان يافته، دسيسه ها ي رذيلانه، دروغ هاي بيشرمانه وفتنه هاي پست فطرتانه قرارميگرند؟ آياميشود که آفتاب رابايک انگشت پنهان کرد؟ تاچه مدتي اين اوباشان پست فطرت زيرنام دين ومذهب ، افغان وافغانستاني ، شمالي وجنوبي ،  مليت ومليتخواهي وبا روشهاي تفرقه اندازي آب به آسياب بيگانه ميريزند؟ وسرنوشت ستمديدگان رابه بازي ميگيرند؟

آياما حق نداريم اشک وآه يتيمان ، ناله وفغان بيوه زنان ، دردورنج مستمندان ، کشتن وبردن هم ميهنان وچوروچپاول افغانستان رابگوييم وبنويسيم ؟ سکوت رسالتمندان درمقابل آدمکشان قرن بيست ويک به معنايي سکوت درمقابل نداي وجداني ووظيفه اسلامي وملي  نخواهد بود؟

دانشمند ي ميگويد:

عيد واقعي زماني است كه، فقر و عشق بر دل‏ها حاكم و بر حالات و رفتار انسان‏ها متجلي شود،‌ وگرنه تفاوتي ميان ايام سال وجود نخواهد داشت و بر اين راز پدران ما آگاهي داشتند و خواستند با توسل به عرفان در قالب نظم و نثر فاش سازند.

عيد، رستاخيز عاشقان است.

عيد عاشقان روزيست كه يار، لباس بي‏نيازي بر اندام‏شان پوشانده و به‏راستي، زيباتر از اين لباس عيد، كدامين لباس است؟

عيد عاشقان روزيست كه يار، نقل عاشقي بر كامشان ريخته و به‏راستي، شيرين‏تر از اين "نقل عيد"، كدامين نقل است؟

عيد عاشقان روزيست كه يار، فقر و عشق براي عاشق بخواهد و به‏راستي، بهتر از اين روز عيد، كدامين روز است؟‌ 

عيد واقعي زماني است كه، دل‏ها شگوفه كنند؛  آسمان دل‏ها صاف و آفتابي شود؛  دل‏ها باز شده از دلتنگي خلاصي يابند؛ دل‏ها پاك و مطهر شوند؛ بذر عشق در دل‏ها سبز شود؛  گل شب ‏بو و شقايق در دل‏ها برويد؛  دل‏ها از "هجوم خالي اطراف" رهايي يابند؛ دل‏ها قرار گيرند؛ دل‏ها از "وسعت اندوه زندگي" كه پهنايش به اندازه تفكر يك مرد است، نجات پيدا كنند؛ هيچ دلي تنها نباشد.

عيد واقعي زماني است ‏كه، لبخند عشق بر صورت‏ها نقش بندد؛  نگاه‏ها از انتظار درآيند؛ چشم‏ها سبز و آفتابي شوند؛ خواب در چشم‏ها تبخير شود،‏ روح از مصاحبت آفتاب به سلامت بيرون آيد، سفر جسم به پايان رسيده، در خانه دوست سكني گزيند…

بلي ! رسالتمندان بخاطردردانسان وبراي التهام رنجهاي بيکران باتمام تلاش به پيش ميرود ودسايس وتوطئه هارا ميشکند وحماسه هاي ماندگارمي افريند و ازبراي خوشبختي وسعادتمندي همراهان ازسعادت وکامگاري خويش ميگذرد.

بادوردهاي بي پايان (صباح)

 

شاعربلند مرتبه سياووش کسرايي دردمندانه ميسرايد:

الا کوهی دلت بی درد بادا
تنورت گرم و آبت سرد بادا
اسیر دست نامردان نمانی
 سمندت تیز و یارت مرد بادا

 

من و تو ساقه یک ریشه هستیم
 نهال نازک یک بیشه هستیم
جدایی مان چه بار آورد ؟ بنگر
شکسته از دم یک تیشه هستیم

 

چرا با باغ این بیداد رفته ست ؟
بهاری نغمه ها از یاد رفته ست ؟
چرا ای بلبلان مانده خاموش
امید گل شدن بر باد رفته ست ؟

شقایق ها کنار سنگ مردند
 بلورین آب ها در ره فسردند
شباهنگام خیل ککلی ها
 از این کوه و کمرها لانه بردند

 

غباری خیمه بر عالم گرفته
 زمین و آسمان ماتم گرفته
چه فصل است این که یخبندان دل هاست
چه شهري است که خاک غم گرفته ؟

 

پرستوهای شادی پر گرفتند
 دل از آبادی ما بر گرفتند
به راه شهرهای آفتابی
زمین سرد پشت سر گرفتند

 

Ustadsabah@yahoomail.com

 

 

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *