ازدياد عددي بشر و معجزاتي ديگر از علم تاريخ
(1)
خداي سبحان در آيهء 13 از سورهء «حجرات» ميفرمايد:
]يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ[
«اي مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را ملت ملت و قبيله قبيله گردانيديم تا با يكديگر شناسايي متقابل حاصل كنيد. در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شما است»
در اين آيهء كريمه خداي سبحان به ما خبر ميدهد كه آفرينش نوع انسان از يك مرد و زن يعني آدم و حوا عليهمالسلام آغاز گرديده است و همهء اين بشري را كه ميبينيم، از آن دو تن به وجود آمدهاند. دليل ايماني بر اين حقيقت فرمودهء خداي متعال است. اما آيا دليلي مادي و علمي بر اينکه واقعاً آغاز كار خلقت بشر بدين گونه بوده است، نيز وجود دارد؟ در اينجاست كه علم آمار به ميدان ميآيد تا اين حقيقت قرآني را با تفسير علمي بدرقه نمايد.
اگر ما نگاهي سطحي به آمار امروزي افراد بشر در دنيا بياندازيم، ميبينيم كه شمار بشر هم اكنون از مرز ميلياردها گذشته است. پس اگر فرض كنيم كه تعداد ساكنان زمين هم اكنون پنج هزار مليون نفر است، شمار آنان در يك قرن قبل چه تعداد بوده است؟ با يك نگاه درمييابيم كه تعداد آنها كمتر از اين رقم بوده است. و باز اگر سه قرن قبل را در نظر بگيريم، ملاحظه ميكنيم كه تعداد بشر بالطبع به مراتب كمتر و كمتر مي شود.
همين طور اگر بيست قرن قبل را در نظر بگيريم، ميتوانيم بگوييم كه تعداد بشر در آن عصر به حدي تقليل مييابد كه به بيشتر از چند مليون نفر نميرسد. و باز اگر سي قرن قبل را تصور كنيم، با اطمينان ميتوانيم بگوييم كه تعداد بشر در آن زمان بيش از دو يا سه ميليون نفر نبوده است.
بنابراين هر چه از نظر زماني به عقب برگرديم، ميبينيم كه تعداد بشر در مرزهاي زمان گذشته كمتر و كمتر شده ميرود. و هر چه از نظر زماني به جلو بياييم، ملاحظه ميكنيم كه تعداد بشر روز تا روز رو به ازدياد ميگذارد. پس آيا اين يك حقيقت آماري نيست؟ آيا يكي از ماديگرايان ميتواند منكرا ين حقيقت شود كه هر چه از نظر زماني به عقب برگرديم، تعداد بشر كمتر شده ميرود؟ مسلماً خير! لذا اين قاعدهء مسلم و مورد اعتراف همگان بدين معني است كه هر چه به گذشته برگرديم؛ گام به گام، قرن به قرن، و عصر به عصر، شمار بشر در سير نزولي خود به جلو ميرود و ميرود تا ما به نقطه يي ميرسيم كه در آن نقطه، حيات بشر از صفر آغاز گرديده است. و اين نقطهء آغاز، دقيقاً از منشأ يك مرد و زن يعني آدم و حوا ميباشد.
@ @ @
اما اگر قضيه برعكس ميبود، يعني حقايق آماري نشاندهندهء اين واقعيت ميبودند كه هر چه زمان به پيش ميرفت تعداد بشر رفته رفته كم ميشد و به طور مثال دنيا با هزاران ميليون انسان آغاز ميگرديد اما هم اكنون در عصر ما ـ مثلاـ به صد ميليون نفر ميرسيد، اين ديگر براي ما اكيداً اعلامكنندهء اين واقعيت بود كه محال است نقطهء آغاز بشريت از يك مرد و زن باشد؛ زيرا در چنين حالتي ادلهء علمي گواه بر اين حقيقت بود كه چنين چيزي اصلاً امكان عيني ندارد.
پس مادامي كه واقعيت كاملاً برخلاف اين است و تعداد بشر با مرور زمان افزايش يافته، اما با برگشت به گذشتهها اين تعداد پيوسته كم و كمتر شده است و حتي بر اساس شواهد و قرائن يقيني، در عصور اوليه زندگي بشر فقط بخشهاي كوچكي از زمين ما مسكوني بوده و در بقيهء اين زمين پهناور، احدي زندگي نميكرده است؛ آري؛ مادامي كه چنين حقيقت روشني وجود دارد، پس خود اين امر، دليل قاطعي بر اثبات اعجاز علمي آيهء 13 سورهء «حجرات» يعني خلقت اوليهء بشر از يك مرد و يك زن است.
(2)
و باز اگر در نگرشي ديگر، سري به يكي از رواقهاي تاريخ بزنيم، با يكي ديگر از معجزات قرآني كه نشانهء روشن حقانيت اين دين مبين است رو به رو ميشويم. آنگاه كه سورهء مباركهء «فيل» را ميخوانيم:
]أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ…[
«آيا مگر نديدي كه پروردگارت با دارندگان فيل چه كرد…»
معجزهء فيل، معجزهيي است كه پيامبري آورندهء آن نيست. همچنان اين معجزه براي تثبيت ايمان قومي كه پيامبرشان با تكذيبشان رو به رو گرديده باشد، فرستاده نشده، بلكه فقط براي اثبات حرمت و قدسيت بيت الله الحرام فرستاده شده است.
رسول خدا(ص) در عام الفيل يعني سال وقوع اين حادثه متولد گرديدند. و اين خود نشانه يي است بر اينکه دين خدا(ج) به زودي بر اين پيامبر(ص) نازل خواهد گرديد و اگر تمام بشر هم از آن دست بردارند، پروردگار بزرگ خود آن را حفظ و حمايت خواهد كرد.
داستان فيل معروف است كه نيازي به تكرار آن نميبينيم. اما اينکه مرغاني به نام ابابيل بيايند و با حمل سنگريزههايي از جهنم، لشكر بزرگي را با فيلهاي جنگي آن در عرض چند لحظه نابود كنند، عقليت انسان غيرمؤمن چنين داستاني را نميپذيرد؛ زيرا از ديدگاه وي، پرندگاني كوچك نميتوانند لشكر بزرگي از فيلها را نابود نمايند. چه اگر دهها پرنده بر پيكر پيلي بنشينند، پيل حتي وجود آنها را چندان احساس نميكند!
بعضي از دانشمندان تحت تأثير اين ظاهرانديشي، در برابر اين سورهء كريمه توقف نموده و گفتهاند: خداي عزّوجلّ ميكروبهايي را فرستاد تا ابرهه و لشكرش را نابود نمايند! گو اينکه اينان ميخواهند تا كار را بر خداي عزّوجلّ آسان سازند! در حالي كه او تعالي بر هر كاري تواناست.
اما ما ميگوييم؛ رسول خدا(ص) در عام الفيل متولد شده و چهل سال بعد از آن تاريخ به پيامبري مبعوث گرديدند. و اين سوره نيز در مكه و در ابتداي دعوت اسلامي نازل شد و كفار مكه در اين هنگام داراي قدرت و عزت ظاهري بزرگي بوده و مسلمين متقابلاً در ضعف و اقليت قرار داشتند و طبيعي بود كه كفار از هرگونه ابزاري هم براي ضربهزدن به دين اسلام بهره ميگرفتند. پس در حالي كه از اهالي مكه در اين زمان كساني به عمر پنجاه و شصت و هفتاد سالگي وجود داشتهاند كه خود شاهد اين معجزه بوده و آن را به چشم سر ديدهاند، اگر چنين پرندگاني وجود نميداشت و لشكر ابرهه در عرض چند لحظه به وسيلهء لشكر ابابيل نابود نميشد آيا اين كفار عنود بيكار مينشستند و اعلان نميكردند كه آنچه را اين سوره مطرح كرده نادرست است، به دليل اينكه ما خود در آن هنگام در مكه بودهايم، اما نه پرنده يي را ديدهايم و نه لشكري را كه نابودشده باشد مشاهده كردهايم. آيا در اينجا و در اين نقطهء به خصوص، آن كفار عنود به طور قطع از اين قضيه به عنوان يك حربه عليه حقانيت قرآن كار نميگرفتند؟
اما از آنجا كه اين معجزه در واقع امر نيز رونما شده است، كسي از دشمنان اسلام اين جرأت را به خود نداد كه بر آن طعني وارد سازد.
و چنين است كه حق تعالي براي ما از تاريخ، دليلي قاطع بر وقوع معجزه يي ارائه ميدهد كه همگان شاهد و ناظر آن بودهاند و در عين حال، دليلي روشن بر راستي و درستي آن را نيز با آن همراه ميسازد.
(3)
اگر باز هم به يكي ديگر از دخمههاي دورتر تاريخ سري بزنيم، ميبينيم كه دليلي ديگر بر معجزات علمي ـ تاريخي قرآن كريم افزوده ميشود.
آري؛ اگر ما آياتي از قرآن كريم را كه از حاكم مصر در عصر موسيu سخن ميگويد، مرور نماييم ملاحظه ميكنيم كه قرآن كريم، حاكم مصر در عصر موسيu را «فرعون» و حاكم آن در عصر يوسفu را «ملك» ناميده است.
باري؛ آيه 51 از سورهء «زخرف» ميگويد:
]قَالَ يَا قَوْمِ أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَهَذِهِ الأَنْهَارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَفَلا تُبْصِرُونَ[
«فرعون گفت: اي قوم من! آيا مگر پادشاهي مصر و اين نهرها كه از فرودست كاخهاي من جاري است از آن من نيست؟ مگر نميبينيد؟»
و اين، با روايت تاريخ كه ميگويد: حكام مصر قديم به لقب فراعنه ملقب بودهاند كاملاً انطباق دارد.
اما چون به سورهء «يوسف» ميآييم، ميبينيم كه خداي سبحان وقتي داستان يوسفu را ذكر ميكند، از حاكم مصر نه به لقب «فرعون» بلكه به لقب «مَلِك» ياد ميكند. چنانکه در آيهء 54 از سورهء «يوسف» ميخوانيم:
]وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي[
«مَلِك گفت: او را نزد من آوريد تا وي را خاص خود كنم»
و در آيهء 43 از همين سوره ميفرمايد:
]وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ[
«مَلِك مصر گفت، من در خواب ديديم هفت گاو فربه است كه هفت گاو لاغر آنها را ميخورند»
بنابراين، قرآن كريم به روشني ميگويد كه يوسفu در اين مقطع مورد بحث در مصر ميزيسته است و در زمان وجودش در مصر، لقب حاكم مصر نه «فرعون» بلكه «مَلِك» بوده است.
زمان ميگذرد، و «سنگ رشيد» كشف ميشود تا رموز و معماهاي زبان قديم مصري را حل كند. بر اثر اين اكتشافات ثابت ميشود كه حضرت يوسف(ع) در دوره يي ميزيسته اند كه «هكسوس» كشور مصر را زير سلطهء خود درآورده بود و اين هكسوس و دودمان وي از فراعنه نبودهاند و بر پادشاهشان نيز نه اسم «فرعون» بلكه اسم «مَلِك» اطلاق ميشده است. اما بعد از گذشت مدتي مصريان آل هكسوس را از مصر طرد نموده ودر نتيجه يك بار ديگر فراعنه به حكومت مصر برگشتهاند.
سؤال اين است كه چه كسي محمد(ص) را از اين حقايق تاريخي آگاه ساخت؟ حقايقي كه دنيا فقط درا ين اواخر بعد از اكتشاف «سنگ رشيد» موفق به شناخت آن گرديد؟ محمد(ص) چگونه دانستند كه يوسف(ع) در عهد هكسوس، و موسي(ع) در عهد فراعنه به نبوت مبعوث گرديده بودند؟
اين چنين است كه خداي عزّوجلّ دليل قاطع مادي تاريخي ديگري بر اعجاز اين قرآن پاك را به ما ارائه ميكند. و براي آنكه علم خداي عزّوجلّ بر اولين و آخرين براي همهء بشر مسلم گردد، اين حقيقت تاريخي را كه هيچ يك از افراد بشر در عصر نزول قرآن كريم از آن آگاهي نداشتهاند، براي ما بيان ميدارد تا آنکه چون زمان به جلو رود و حقتعالي نهفتههايي از اين قبيل را با ابزار علم براي بندگان خويش كشف نمايد اين معجزات علمي تاريخي نيز برايشان مسلّم و آفتابي گردد.