تحفهء رمضانی
عبدالاحدتارشی
اشک گرديده به دامان دعا می ريزم
سرسجاده به درگاه خدا می ريزم
زخم دل را نتوان چارهء ديگر بنمود
می شوم آب وبه آهنگ شفا می ريزم
دوست چون درهمه جا شاهد تقصير من است
همچو باران به حضورش همه جا می ريزم
ای سحرها ببريد وبه دراو ريزيد
کهکشانی که به دامان شما می ريزم
عرق شرم به پيشانی هرسجده شدم
بهر هرکردهء ناباب، جدا می ريزم
بهر هر جرم، شده گريهء حسرتباری
نادم وغمزده هرصبح ومسا می ريزم
من نيازم همه واوهمه لطف است وکرم
پيش دروازهء وی عذرِگدا می ريزم
چشم درمانگر خوبی است به بيمار گنه
قطره قطره به سرزخم دوا می ريزم
بهرهرلحظه که بی صحبت دلدار گذشت
سوگوارانه کنون اشک عزا می ريزم