کابل بی محال
ذبیح الله سام لیوال
شهرغوغای حرص بلنداست وآز سوزد کورهءداغ
سخن کس ندانی سرکشیده اندموروملخ، خفاش و زاغ
زگرد قیام است زطبعیت طوفان درزمین بی محال
خاک آزاده ست که هرآسد زبیگانه خریداروبقال
فساد برحریت واوراق تاریخ سایه فگنده صدحیف
مشت ارازل امامت نمایند شب وروز درعیش و کیف
برولایت ،وریاست و دفترودیوان مهر وراثت زده اند
مفام بالا وسلطنت خویش برانبارکثافت زده اند
یکی زایران خرچ خوان ودفترگیردبی هیج شمارسبزنقد
دگر زپاکستان به خورجین سبق گیرد وحق سرتابه قد
سرخ هازشرم سرخاریدند و سیا زتحیرانگشت به دهن
چه دقیق بینی همه سروکله بیرون آرند زیک پیرهن
هم پکول وهم دستارو چپن،هم پیزارکش نکتای پوشان
یکی شوند به هم متحد درفروش خاک وطن –آثارباستان
سخاوت و بزرگی خویش برمال و منال دیگران کنند
شیره سپید لیلام شبانه و روز مال بیت المال کنند
چورزمین زتپه های خیرخانه ومرنجان تاچمن سبز کمری
خرم شینه کجام شد که چشم دوخته اند به چمن حضوری
هزران پرندهً این دیاربی آشیان نمودند زآن سبزخلوت
که گذرگاه دهقان بود و چراگاه رمه و شمار حیوانات
اهمیت قضیه کجا دانند نیمچه انجینیر وبی سندداکتران
تحصیل شان تاتخریب خانه و عمل شان تاکشتن مریضان
زهمه این آقایان نبینی برگهء تالیف واستلال عقلانی
که درزدوبند و خوردبرد چالاکترزشعبده بازان جهانی
خوددلقک اجانب بازبینی زمصلحت ملت و مردم گویند
تعجب کنی که معیاربی شرمی و پرروی زکجابازجویند
من لیوال سرگشته ام زاین بی بساطی ودروغ وافترا
انسان چه! قدرت ها عاجزند درپیچ وخم معمای افغانها