خفاش وخورشيد — عبدالاحد تارشی

 

مخاطب اين شعر کسی است که خودرا شخصيت دانشمند وملی قلمداد می کند اما وسيلهء فرهنگی خودرا دراختيار بدترين وبی حياترين اوباشان دشمن ملت قرارداده است تا مقدسات ملت را که عزيزترين داشتهء اوست، با زشت ترين وبی ادبانه ترين ورکيک ترين الفاظ  وبا زيرپاکردن همهء قوانين وقواعد مطبوعاتی وعفت قلم، دشنام بدهند ونام اين وقاحت را آزادی بيان بگذارند!

                                   

خفاش وخورشيد

 


سرودۀ عبدالاحدتارشی

 

                 

 ای کرگس پير پوده منقار

ای نول تو پر زگند ومردار

زين راه پليد پای برکش

زين کار کثيف دست بردار

خِروارعلومت ار به دل هست

مرکوب خسان مگرد خَروار

هستی تواگر که شخص ملی

برملت خويشتن مکن وار*

آن ملت رنجديده ديده

آزار زياد وظلم بسيار

افتاده به کوره های آتش

بگذشته زهفت خوان کشتار

مرگ آمده هرزمان سراغش

با چهرهء زشت آدميخوار

از سيل اجل نشسته برخاک

بنياد حيات او دوصد بار

مرد وزن وکودک وجوانش

گرديده غذای گرگ وکفتار

گرگان بشرنمای سفاک

کفتار دوپای سخت خونخوار

درخانه وباغ ودشت وشهرش

افتاده شرر زجور اشرار

درسينهء وی نشسته هرتير

برگردن وی فتاده هر دار

سرکوب شده زهر جفاجو

پامال شده زهر ستمگار

يک عمر شده زخنده محروم

با سوگ وسرشک بوده اش کار

صد جنگ کشيده اش درآتش

صد اسلحه بسته اش به رگبار

القصه شده شهيد هرتيغ

القصه شده کباب هرنار

اينها همه را خريده برجان

از بهر يکی گزيده دلدار

دلدار وی است حضرت حق

محبوب وی است حی دادار

قرآن که بود کلام پاکش

شيرين ومطهر وگهربار

درجان ودلش گزيده مسکن

چون روح بهار درچمنزار

چون نور به جسم پاک خورشيد

چون عشق به بوستان اشعار

بی او بودش حيات تاريک

بی او بودش سحر شب تار

بی او بودش بهار پائيز

بی او بودش چمن پرازخار

بی عشق حق ورسول وقرآن

اورا نبود حيات درکار

***************

اين عشق بود چه ميتوان کرد

با او نتوان نمود پيکار

اورا نتوان نمود مغلوب

با زور وزر وسپاه جرار

بنگر به شکست ارتش سرخ

گرحرف مرا کنی تو انکار

کان لشکر کفر وبيخدايی

برکشور ما نمود يلغار

قصدش همه محو دين وقرآن

عزمش همه غصب ملک احرار

ازکشته نمود پشته برپا

درهروجب از ديار ابرار

خون خورد بسان گرگ هردم

خون ريخت بهر قدم چو انهار

افشاند زآسمان اجل را

برخانه ودشت وکوی وبازار

افگند به خاک دانهء مرگ

درقريه وشهر ودرب وديوار

آواره نمود مردمان را

از خانه بسوی ملک اغيار

درآتش دوزخ کمونيزم

گرديدکباب دار وديّار

*************

آنگونه جنايت آفريدند

يک جمع وطنفروش مکار

شد کشتهء شان فزون زاعداد

شد طعمهء شان برون زآمار

اين جرم وجنايت زحد بيش

از طائفهء اجير وبادار

بودش هدف آنکه نور قرآن

زائل شود از ديار اخيار

گفتند ستمگران ملحد

بامرد وزن وطن به اصرار

گوئيد خدای نيست موجود

خواهيد اگر زمرگ زنهار

لينن بود آن خدای خلاق

لينن بود آن خدای جبار

دانی که چگونه بود پاسخ

از ملت با خدای بيدار

گفتند تفو به مارکسيزم

اين ديو درندهء بشرخوار

نفرين به شما وطنفروشان

از راه شماست خلق بيزار

*****************

درمعرکه های حق وباطل

شد بهرهء کفر ذلت وعار

بگريخت سپاه وحشی سرخ

از دولت او نماند آثار

اما بنگر به دولت عشق

پاينده وقائم وپرانوار

درسينهء ملتی سرافراز

درطينت مردمی فداکار

اين عشق به آن خدای بيچون

اين مهربه آن کتاب پربار

هرگز نرود به ظلم ظالم

هرگز نرود به غدرغدار

پس پای مکوب برسرموج

پس مشت مزن به فرق کهسار  

فرق خود اگر به صخره کوبی

نی صخره که ميشوی تو افگار

با پف نشود خموش خورشيد

با تف نشود فلک نگونسار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* اين کلمه درزبان شيرين پشتو حمله کردن معنی می دهد ودرزبان عاميانهء دری نيز استعمال می شود.

 

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *