پیر و پیرو — سلیمان شاه صوفی زاده

 

 

پیر و پیرو

 


سرودۀ سلیمان شاه صوفی زاده

 

در قیامت چون حساب از کفر و ایمان میشود

جمـع در میـدان محشـر جـن و انسـان میشـود

در حضـور این همه محشـور  و مخـلوق خدا

پیر و پیـرو در نـزاع دست و گـریبـان میشود

 

پیـروی گـوید: چـرا؟ ای پیـر! این جـوروجفا

با فـریب و مکـر و حیله دور کردی ام ز راه

راه حـق جایی و مـن جـایی دگر با تـو کمیـن

مـن اگـر نـادان بــودم تــو خـبــر از راه دیـن

 

مـن تـرا تـقـلـیـد میکـردم به اخـلاص و یقیـن

باور و امیـد مـیکـردم بــه اشـخاصـی ز دیـن

بـس که نـورانی نمـودی چهره، سیما و جبین

چـشـم بــسـته میـدویـدم از پـئ تـو در زمـیـن

 

رهـبـرم، تـاج سـرم، والا خـطـابـت کـرده ام

پیـر و مرشـد، صاحب و آقا خطابت کرده ام

مانع هـرگـونـه تـبـلـیـغ و گـمـان سـوء بـه تـو

دست بـر سیـنه هـمـی اعلی جنابـت کـرده ام

 

لیـک نـادان از نفـاق و کـذب و از تزویـر تو

از درون سـیـنـه، از انــدیـشـه و تـفـکـیـر تو

من چه میدانستم آندم، ای دورو، ای خودنما!

در خـفـا از فـعـل دیـگـر، حـیـله و تـدبـیر تو

 

کاش نی تـو ونـه آن خوشبـاوری هایـم بـه تو

نی وفـا مـی بـود و نی آن داوری هایـم بـه تو

وای بـر حالم، نبـاشد بعـد ازین شـادی بـه من

چون سر انجام تو شدی اسباب بربادی به من

 

پـیر میگـوید: چـرا داد از صداقـت میـزنی!؟

نی عدالـت، نی حقیقـت، بلکه تهمـت میـزنی

بی خبـر هرگز نبودی، جبری هم بر تو نبود

نـاجـوانـمـردانـه تهـمـت در رفـاقـت مـیـزنـی

 

پیروی از من نه بلکه نفس خود میکردی شاد

بهـر تکـمـیـل هوس، می دیـدی نـزد من مراد

طـالـب عیـش و لــذایـذ گــر مـریـد مـا شـدنـد

این نه ازتقوا،مگر ازروی جوش ونوش وناز

 

خوب میـدانسـتی، راهم نیـست یک راه صواب

نـزد مـن آزادی و عـیـش و عیـاشی  و کبـاب

در تلاش رهـبـری بـودی کـه بـاشـد نـزد وی

نی حساب و نی کتابی، نی سوال ونی جواب

 

ایـن شـما بـودیـد تـا مـن بـوده و رهـبـر شـدم

بـا هـــدایــای شــمـا آســوده  و بــرتــر شـدم

عسکر وسیم و زر وجانبازی یی تان گرنبود

از کـجـا من صاحـب آن سلطه و لشـکر شدم

 

شهـرت مارا سبـب شـد نعـره هـای زنده بـاد

دسـت بوسـی و تواضـع، بهـره هـای نامـراد

این شـما بـودیـد کــزما ساخـتیـد یک قـدرتی

ورنه مـارا از کجا این دولت و تخت و مفـاد

 

مسـتقـیـماً ما نـخـوردیم هـیـچـگاه حـق یـتـیـم

نی کسی را کشـته و نی هم تجـاوز بر حریم

ایـن شـما بـودیـد تـا بـهـر رضـای مـا سـران

ناخوش و ناراض کردید رب رحمن و رحیم

 

پیر و مرشد نزد تان پیری که از نوش و نعم

هم خودش شد بهره مند،هم پیرو و اهل حرم

آنچه از خیـرات و فطـر وخـمس واسقـاط میت

میگـرفت وبر مریـدان لطف میکرد بیش و کم

 

بـهـتـرین رهـبـر بـه تـو آنـکـه تـنت آباد کرد

از قـیـود نـیـک و بـد هـم گـردنـت آزاد کـرد

هربد و بی راهی ات را خوب توجیه مینمود

نی حلال و نی حرامت دید، بس دل شاد کرد

 

میر و ملایت همـانی کو به نفـعت خطبه کرد

حسب دلخواه ات برایت حیله های روبه کرد

بدعت وشرک وخلافت را زاصل دین خواند

نـی غـم عقـبی، نـه تشویقـت برای تـوبه کرد

 

دست و پای این همه مفتی ومجری تو بودی

در حصول و کسب دنیا با همه همـخو بودی

لازم و مـلـزوم بـودیـم یکـدگـر را ای رفیـق

نی تلاشی ما نمودیم، نی تویک حقجو بودی

 

پـس چـرا بـار ملامـت را بـدوش مـا نـهـی؟

خودفـراموشی نمـوده، خـارج از حد پا نهی

نیست سودی منکران را، جزجهنم ای رفیق

طعن ونفرین گویی بس کن،چون قدم بیجانهی

 

وای برمن راست گفتی، یار وهمتا ات بودم

برخلاف جمله خوبان،من هواخواه ات بودم

از بـرای عـزت و جـاه و جـلال و بـرتـری

در همه چوروچپاول دست وامساء ات بودم

 

ای بـرادر! ایـن بـود حـال مـریـد و پـیـر ما

رهـرو و رهبـر مساوی شد درین تفـسیر ما

پـس هـمیـن حـالا ز این حکام بایـد دور شـد

چون نگـیرد هیچـکس بـار غم و تقـصیر ما

 

صوفی زاده تـو مـریـد و پـیـرو ظـالـم مشو

رهبران سوء را چـون رهرو  و خادم مشو

گرنمیخواهی که حشـرت درصف آنها شود

دور از مـردان مـؤمـن، مـردم سـالـم مــشو

 

 

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *