گفت و شنود با دکتر اسدالله حبیب

 

گفت و شنود با شاعر ، بید ل شناس ، پژوهشگر و داستان نویس  فرهیخته افغانستان ،کاند یدای اکادمیسین ، دکتر اسدالله حبیب

 

 

فضل الرحيم رحيم خبرنگار آزاد

 

وقتی آدم با کار کرد های ادبی و علمی دکتر اسدالله حبیب ، بیشتر آشنا می شود درمی یابد شخصیت انسانی ، را که خسته گی و ملال را در کار ارایه های ادبی و علمی اش از ابتدا تا امروز که به قول خودش نیم قرن از آن می گذرد نشناخته و نمی شناسد . وی که در حال حاضر در کشور جمهوری فدرالی المان  اقامت دارد ، مقاله و داستان و شعر می نویسد و به کار های پژوهشی و علمی می پردازد . گفت و شنودی داشتم پیرامون کارکرد های شاعرانهء ایشان . که توجه  خواننده ء  صاحب دل را به خوانش متن آن معطوف میدارم .                               

کوتاه زيستنامۀ کانديدای اکادميسين ، دکتر اسدالله حبيب

1941 تولد

از 1948 تا 1957   مکتب متوسطه  شهر ميمنه

از1957 تا 1960   ليسه دارالمعلمين کابل

از1961 تا 1964  شعبه دری دانشکده ادبيات دانشگاه کابل ودريافت سند ليسانس

از 1967  مطالعة نشر روزنامه های محصلان در دانشگاه های انديانای امريکا .

از 1968  تا 1973  تحصيل و تحقيق در انستيتوت زبانهای شرقی دانشگاه دولتی مسکو، دفاع دکتوری با نگارش پايان نامه زير عنوان « بيدل و چهار عنصر »  و به دست آوری Ph D    درادبيات . 1941 سال تولد

وظايف تدريسی و اداری

1_ از 1965  تا 1968   تدريس  دردانشکده ادبيات دانشگاه کابل

از 1968تا 1972 دریافت دکتورا در بیدل شناسی از ماسکو

2_ از 1973  تقرر دوباره دردانشکده ادبيات دانشگاه کابل  ( پس از ختم دورة داکتری درمسکو )

3_ از 29 می 1974  ( 8 جوزای 1353 هجری شمسی ) تا 1 سپتمبر 1974 ( 10 سنبله 1353 )  مدير عمومی نشرات دانشگاه کابل  ،  همزمان  ادامه تدريس در دانشکده ادبيات  .

4 _از 1 سپتمبر 1974   تا 14 می  1975  ( 24 ثور 1957 ) مدير عمومی تعليم و تربيه دانشگاه کابل ، همزمان با ادامه تدريس دردانشکده ادبيات .

5_از 1980 ( 12ميزان   1359  )  تا 1982     انتخاب به سمت رئيس انجمن نويسندگان افغانستان

6 _ از 1982 تا 1988     رئيس دانشگاه کابل .

7 _ از 1988 تا 1991        عضو اکادمی علوم افغانستان

8 _ از 1991 تا 1992    عضو پارلمان افغانستان

کتابهای پژوهشی ادبی و تاريخی :

1_ بيدل _ شاعرزمانه ها ، نشردانشگاه کابل ، 1985

2 _ راه گورکی در زندگی و هنر ، کابل ، 1364  ( 1985 م )

3_ ادبيات دری در نيمه نخستين سدۀ بيستم ، دانشگاه کابل ، 1987 و چاپ دوم ، پشاور ، 1381(2002 م )

4_ ديدار با سپيده ،  مجموعه مقاله های پژوهشی دربارۀ ادبيات و هنر ، نشربيهقی ، کابل ، 1361 ( 1982 م)

5 _ ويژگيهای داستانی شاهنامه ، نشر بيهقی ، کابل ، 1989

6_ بيدل و چهار عنصر ، نشر وزارت تحصيلات عالی افغانستان ، کابل ، 1989

7_ دوره امانی ، پژوهشی در وضع فرهنگی اجتماعی زمان امير امان الله ،نشر اکادمی علوم

افغانستان ، کابل ، 1990 م

8 _ دستورزبان دری ، ويانا ، 2004 ، چاپ دوم ، کابل ، زمستان 1383

9_ ويژگيهای داستانی شاهنامه ، هامبورگ ، 2005

مقاله ها:

1_ تذکره و تذکره نويسان زبان فارسی ، مجلۀ عرفان ، کابل ، 1342 ( 1963م )

2_ بيدل شناسی دراتحاد شوروی ، مجله ادب( نشريه دانشکده ادبيات )  ، کابل ، 1352

( 1973م ) که در « سی مقاله درباره بيدل » ، کابل ، 1365 نيز به چاپ رسيد .

3 _ زيست نامه بيدل ازلابلای چهار عنصر ، مجله خراسان ( نشريه اکادمی علوم )  ، 1360 ، چاپ دوباره  در « سی مقاله درباره بيدل » گردآورده پاک فر ، کابل ، 1365

( 1986 م )

4_ جنگنامه سرايی درادبيات دری ، مجله خراسان ،کابل ،  1361 ( 1982م )

5_ درباره نکات و اشارات و حکايات بيدل ، مجلۀ « خلقهای آسياو افريقا » ، مسکو ،          1973(به زبان روسی )

6_ ادبيات معاصر دری ، سالنامه ، کابل ، 1360 ( 1981 م )

7 _ درباره ادبيات معاصر دری_ نظريات وپيشنهاد ها ، ادب ، کابل ، 1355_56

( 1976_77 م)

8_ بيدلی که من می شناسم ،روزنامه  انيس ، 1356 ( 1977م )

9 _ تأثيرافکار سيد جمال الدين افغانی برادبيات معاصر دری ، مجلۀ عرفان ، 1356 (1977م )

10_ واکنشهای عاطفی فردوسی درشاهنامه ، مجله « حجت » ، شمارۀ 5 سال 2 ، 1370

(1991م) ، کابل

11 _ درباره معنای چند بيت ابوالمعانی بيدل ، مجلة « حجت » ، شمارة 8 ، سال 2 ، 1370 (1991م ) ، کابل

12 _ تجلی شاعرانه اساطير و روايات تاريخی درقصايد ناصرخسرو ،  مجله « حجت » ، کابل ، 1370 ( 1991 م)

13- مولانا جلال الدين محمد و واژه « خاموش» ، مجلة « پديده » ،

14_ ارمغان بيدل از سفر کوهستان بيرات ( سيری در طور معرفت ) ، نشريه « کلمه » شماره های 3و4 سال يکم ، 1381 ( جون واگست 2002)

15 _ سکته يا دی اتوماتايزيشن درشعربيدل ، مجله پديده ، شماره 7 سال2 ، دسمبر2004 لندن

16 _ شعربيدل ، زبان گفتار و فرهنگ مردم ، وبسايت « فردا » ، سال   2005

و چون پيشگفتاری در کتاب ويژگيهای داستانی شاهنامه ، هامبورگ ، 2005

17 _ عبدالقادر بيدل ، درقلمرو تيوری ادبيات و نقد ادبی ، وبسايت« فردا » همان سال .

Il mondo e il suo Creatore di Asadullah Habib                                 18 _

I concetti chiave Il canzoniere dell’ alba di Asadullah Habib e Riccardo Zipoli

درکتاب ترجمة پنجاه غزل ميرزا عبدالقادر بيدل به زبان ايتاليايی ، ميلان ، 1997

ترجمه ها ازانگليسی:

1_ مقالۀ تحقيقی ( شيوة تحقيق و نوشتن مقاله های معياری علمی ) با اشتراک استاد نکهت سعيدی ، مجلۀ « عرفان » ، کابل ، 1347_48 ( 1968_ 69 م )

2_ مقدمه بر داستان کوتاه ، ( بااشتراک استاد نکهت سعيدی ) ، مجله « ادب » ، کابل ، 1347_48 ( 1968_69 م )

3 _ انواع نگارش ، مجله « عرفان » ، کابل ، 1360 ( 1981م)

ترجمه ها ازروسی :

1_ تاريخ احمد شاهی و مولف آن ، نوشته سيد مرادوف ، مجله « آريانا » ،  کابل ، 1353 _54 ( 1974_ 75 م )

2_ تاريخ مسعودی و مولف آن ، مجله « آريانا » ، کابل ، 1354_55 ( 1975_76 م )

3_ ليوتولستوی آيينه انقلاب روس ، کابل 1362 (1983م)

رمانهای کوتاه و مجموعه های داستان:

1_ سپيداندام ( داستان ميانه _ رمان کوتاه ) ،  کابل ، 1344 ( 1965م )

2_ سه مزدور ، گزيده 10  داستان کوتاه ، کابل ، 1967 و چاپ دوم ، کابل 1988

3_ داسها و دستها ( داستان ميانه ) ، بيهقی ، کابل ، 1984

4_آخرين آرزو ، گزيده   13  داستان کوتاه ويک نمايشنامه و يک فلم نامه ، انجمن نويسندگان افغانستان ، کابل ،1364 (  1986م   )

5_ نظرگل ( داستان ميانه يا رمان کوتاه ) ، کابل ، 1987

نمايشنامه ها:

1_ شب و شلاق ، درسال1979  با دايرکت عبدالقيوم بيسد برسن کابل تياتر به نمايش گذاشته شد .

2_ خشم خلق  ، درسال1358( 1980)   با دايرکت حميد جليا برسن کابل تياتر نمايش داده شد . و درهمان سال درمجلة ژوندون انتشاريافت و سپس در مجموعة داستانهای آخرين آرزو به چاپ رسيد .

دفترهای شعر:

1_ خط سرخ ، کابل 1362 (1984 م )

2_ وداع با تاريکی ، کابل 1364 (1987)

3_ آتش درنارنجزار  ، کولن ، 2001

جوايز و القاب علمی و عضويت درمجامع علمی

1_ 1956جايزة اول داستان کوتاه نويسی ، برگزارشده از جانب روزنامة انيس ، بانگارش داستان کوتاه آفتاب گرفتگی .

2_ 1982 جايزة اول داستان کوتاه نويسی درکشور .

3_ 1986 جايزة « پيرروشان » برای بهترين کتاب پژوهشی سال .

4_ 1986 دريافت لقب کانديدای اکادميسين اکادمی علوم افغانستان .

5_ 1989 جايزة « بيهقی » برای خدمت چند بعدی به فرهنگ : تدريس ادبيات ، پژوهشهای ادبی ، ترجمه ازانگليسی و روسی ، داستان نويسی و سرايش شعر .

6_ 1997 پذيرفته شدن به حيث عضو مجمع ايرانشناسان اروپا .

ترجمة آثار به زبانهای ديگر

1_ آيدن _ مجموعه داستانهای کوتاه ، بزبان روسی ، مسکو 1972

2_ آيدن _ ترجمه اوزبيکی ، نشرات غفورغلام ، تاشکند ، 1982

3_ پايان غم بزرگ _ مجموعه داستانهای کوتاه و دودرامه ( خشم خلق و شب و شلاق ) به روسی ، مسکو 1986

4_ وداع با تاريکی _ مجموعه شعرها به زبان بلغارِيايی ، صوفيه ، 1986

5_ دو داستان در کتاب افغانستان ، سلسله « داستان سرايان معاصرجهان »  به زبان آلمانی ،

توبينگن ، بازل 1979

Afghanistan , Moderne Erzähler der Welt , Tübingen, Basel,1979

مآخذ دربا ره زندگی و آثاردکتر حبيب  درنشريات جهان:

1_ برگزيده شعرمعاصرافغانستان ، به انتخاب محمد سرورمولايی ، تهران ، رز،1350 هجری خورشيدی .

2_ جورج گراسمک ، افغانستان با يک پژوهش  تازه ، نشردانشگاه اناربر ، ايالات متحده امريکا ، 1969

3_ نثرافغانی به زبان روسی ، سوخاپاروف ، مجله اخبار ، شماره 15 ، 1975

4_ نثرجوان و جديد افغانستان ، پروفيسرارژی بچکا، افغانستان ژورنال، 3 ، پراگ 1978 (انگليسی)

5_اسدالله حبيب _ اديب افغانستان ، صاحب تبروف _ کانديدای اکادميسين اکادمی علوم تاجيکستان ، روزنامه معارف و مدنيت ، 13 دسامبر ، 1980

6_ لودويک ادامک ، فرهنگ زيستنامه يی افغانستان معاصر ، آستريا ، 1987 (انگليسی)

A biografical Dictionary of Contemporary Afghanistan , Ludwig W. Adamec, Ph.D Graz- Austria , 1987, p64

7_ ادبيات فارسی و سه شاخه آن ، خدای نظر عصازاده ، دوشنبه ، 1992

8_ پيدايش ژانرهای داستانی بزرگ ، خداي نظرعصازاده ، دوشنبه ، 1993 (بزبان روسی)

9 _ ادبيات معاصردری افغانستان ، دکترشريف حسين قاسمی ، دهلی ، 1994

در جهان کی کيست ._10

WHO’S WHO in the World, 9th (1989-1990) and 10th (1991-1992)

Editions

11_دانشنامه ادب فارسی ، ادب فارسی درافغانستان ، به سرپرستی حسن انوشه

 

– اولین جرقه های شعری در شما چگونه بوجود آمد؟

 

برای پاسخ دهی به نخستین پرسش ، باید برگردم به گذشته ؛ نه چند هفته ، نه چند ماه ونه چند سال ، بل که نیم قرن گذشته وچند وضع زمینه ساز دررویش ورشد ذهنیاتم را اگر بتوانم یاد آورم .  ما ـ چند خانوادۀ خویشاوند ازکابل رفته ،  درگذر« خانقاه » شهرک باستانی وزیبای میمنه زندگی روشنفکرانه داشتیم. درخانۀ ما ، پدرم کتاب خوان بود وشعررا دوست می داشت . هرروز پس ازنماز بامداد تا وقتی که من ودیگربرادران وخواهرانم برای رفتن به مکتب آماده می شدیم وظیفه می کرد . یعنی سورۀ یاسین شریف را با آوازشنیدنی باربار می خواند . درآن سنین هفت تا نزدیک پانزده وشانزده ، سجع  آیه ها و آهنگ آنها درذهنم ترسب کرده بود . روزهای جمعه باسربرهنه عینک برچشمانش درگوشه یی نشسته می بود و کتابی هم درآغوشش ؛ منطق الطیرشیخ عطار یا اخلاق محسنی یا گلستان سعدی یا دیوان حافظ می خواند.

کتاب تنها درفرصت نماز جمعه درهمان گوشۀ خاموش انتظارش را می کشید . درغیابش ما ـ فرزندان حق دست زدن به آن را نداشتیم ، زیرا بیم آن می رفت که نشانیی که تا کدام صفحه خوانده است ، گم شود .

پدرحافظۀ خوب داشت . هنگام خوراک که با هم دور دسترخوان می نشستیم یا هنگام چای نوشی ، یگان بیت را می خواند و ذهن فرزندان بزرگتر را به اندیشه برآن دعوت می کرد .

درسالهای پستر، درصنف هشتم مکتب بودم ، مرا گفت که کتابچه یی داشته باشم وغزلهای گزینۀ حافظ را درآن بنویسم. مادرکلان کتابچۀ کوچک جیبی ازکاغذهای سفید برایم دوخت . الایا ایهاالساقی  را که تا چند سال نه درست خوانده می توانستم ونه معنایش را می فهمیدم درنخستین صفحه رونویس کردم . وبعد هرروز یک غزل که درفرجام دفترجیبی من تا پانزده غزل را دربر داشت .

کاکایم شبهای زمستان برای ما کتاب می خواند ، کتابهای داستانی مانند « گل بکاولی »  ، « چهل توتی » ، « امیرحمزه » و گاهی کتابهای شعر مانند طنزهای اسمعیل سیاه ،ابوالقاسم حالت ، عبید زاکانی ، نسیم شمال .

درصنفهای هشتم ونهم مکتب از کتابخانۀ جریدۀ ستوری ، کتاب می گرفتم ومی خواندم .

درهمان سالها خانواده ها هفتۀ یکی دوبار دریکی ازخانه ها جمع می شدیم. یونس سرخابی که درجنبش« اتحادیۀ محصلین » منشی و ازفعالین بود و پس از سرکوب شدن جنبش مدتی زندانی شد وبعد ازپایتخت دورو درتبعید بسرمی برد ، ازنزدیکان ما بود . او درفراهم آییهای چند خانواده شعرمی خواند و گاهی شاهنامه خوانی می کرد .

شاعردیگر محافل خانوادگی غلامعلی امید بود که ما کاکاامید صدامی کردیم . او مرد به هرهنرآراسته بود . نقاشی می کرد ، درامه می نوشت وممثل خوب بود ، کمیدین تیزهوش بود ، آوازمی خواند و شعرهم می گفت . شعرهایش ساده وبیشتر طنزآمیزبود .

مانند : یارب که شود خانه ات ای چرخ فلک تر * کردی همۀ خلق خدا را زچکک تر

مگر شعرهای سرخابی طنطنه وشکوهمندی داشت . وی ازشیفتگان شیوۀ خراسانی بود وبیشتر قصیده می سرود و درجریدۀ ستوری چاپ می کرد . یکی ازآن قصیده ها که «فروردین جوزجان » نام داشت چنین شروع می شد :

بادفروردین وزید از کوهساران برزمین

حبذا کوه آن چنان وخرما باد این چنین

یا غزلی که به استقبال واقف سروده بود :

دودسته کرد به لعل لبش حواله پیاله

مه دوهفتۀ من زان می دوساله پیاله

یا شعر: حسنت رباید آب وتاب ازآفتاب، ای ماهتاب که آهنگی برآن استوارکرده اندو خوانده اند.

آن چند خانواده که اشاره کردم ، جای یک کانون فرهنگی را درشهرک میمنه گرفته بودند . اندیشۀ چاپ کتاب « ارمغان میمنه » درهمان کانون پدید آمد . چاپ دیوان نادم قیصاری درهمانجا برنامه ریزی شد . بنیادگذاری کتابخانه ازهمان کانون به نذیرقل خان که از سران قوم بود داده شد و به نام « کتابخانۀ نذیرقل میمنگی » حتا گشایش هم یافت .

ازفعالین فرهنگی آن کانون سهم دوبرادر : ابوالخیرخیری و نظرمحمد نوا نیزیاد آوردنیست . درشمارشاعران آن کانون برای چندسال صلاح الدین سیاح نیزکه ازنزدیکان بود ، افزوده شد . سیاح ازشیفتگان غزل هلالی بود . بسیارغزلهای اورا ازیادداشت و تتبع یا تخمیس می کرد و درمحافل می خواند . گاهی محمدولی مدهوش ـ برادرسرخابی هم غزلی می سرود . یکی ازغزلهایش چنین شروع می شد :

ما درد کشان یکجا خودرا زدر اندازیم

درحلقۀ این رندان ریزیم وشر اندازیم

گرددچو رقیب آگه از نقشۀ کار ما

نقش دگری سازیم طرح دگر اندازیم

درچنان فضا ازسنین پانزده شانزده به سرایش شعرگونه هایی آغازکردم .

– اولین شعری که سرودید را بخاطر دارید؟

نخستین سروده که بیتی بوده یا چندبیتی درشمارسیاه مشقهای دریدنی ودورافگندنی درخاطرم نمانده است ، مگرازنخستینها که درآن روزگاردرجریدۀ ستوری میمنه اقبال چاپ یافتند، کمابیش به یاد دارم . وازنخستینها مخمسی بود به پیشوازروز جشن اطفال که در درجریدۀ « ستوری » انتشاریافت .

 

 

ـ شما در جستجوی چه چیزی هستید در شعر ؟

 

من در شعر درجستجوی چی استم .

من در شعردرجستجوی خود شعر استم که کمتر رومی نماید ودیرتر دست می دهد .

زیرا شعر مرا تا جزیره های ندیده ونشناختۀ زندگی می برد . زندگی در یک پارچگی آن

بدون پاره پاره کردنش به زندگی من وما وتو وشما واو وآنان .

گاهی شعرسرودن تسکین یک شوق و یک خواهش احساسی درونی بود و حتا گاهی یک تقلید . سپس شعرسرودن فرونشاندن یک آتش نهانی بود که هرچی دیرمی کردی و دست به قلم نمی بردی شعله ورتر می شد ، تا می سوخت و قلمت با مشت خاکستر بازی می کرد . اکنون که درپژ وهش ادبی غریقم و گاه گاهی داستان کوتاه می آفرینم ، شعرگفتن نوعی رسیدن به شناخت است ؛ رسیدن نا بهنگام ، از نوع دیگر، نه بگونۀ داستان  .

شعرسرودن گاهی پرخاش است ، گاهی کمک به مقولۀ شناخت وغالباپاسخیست به نیازدرونی.

به وضع خودم ووضع نا محسوس بیرون وابسته است که درآن چند لحظۀ کوتاه شعری سالم به دنیا می آید یا چند سطرو نیمه ونا تمام و غالبا آن متن نیمه ونا تمام هرگز تمام نمی شود . این گفته بدین معنا نیست که همین که شعری سروده شد ، دیگر به آن دست نمی زنم . کارمن بارباربا رویکرد بدان و ازنگاههای آهنگ وبافت واژگان ، پیرنگ شعری ، تازگی نگاره های پندار وهمسوییها وناهمسوییهای درونی شعر ادامه می یابد .

باید اعتراف کرد که نگرش وسواسی و دوباره کاریها گاهی باژگونه اثر می گذارد و همان تری و طبیعی بودن شعرکاهش می یابد .

*- به نظر شما شعر باید پیام خاصی داشته باشد ؟

دربارۀ هستی پیام درشعر ،

دراین باره اگرپیام ورسالت شعررا یکی ندانیم ، من به جزشعرهای سورریالستی یا فراواقعگرایی میانۀ نخستین ودومین نبردجهانی اروپا و شعرهای معنا ستیزیا نا هنجار بعض شاعران امروزی ، دیگرشعربی پیام سراغ ندارم .

هراحساسی که شاعربیان می دارد ، خواه مخواه اندیشه یی با خود دارد . وآن اندیشه یا تأییدی است یا تردیدی وآن خود پیامیست . من باری در سالهای پیش درمصاحبه یی گفته بودم که « شعر بیان فشردۀ وتصویری اندیشه است» . هیاهوکردند که چرا احساس نگفته  متوجه نبودند که هیچ احساسی مجرد ازاندیشه نمی باشد . اگرواژگان طوری همنشین و جانشین شده اند که معنایی را افاده می کنند،همان معنا پیام است ؛ هرمعنایی که باشد . نباید ازمفهوم گستردۀ پیام شعر تنها سفارشهای اخلاقی واجتماعی را در نظرداشت . به نگاه من حتا بی پیامی خود پیامیست . چنین می نماید که سراینده کاری با مخاطب ندارد . مخاطب می داند که شعر چی کسی را می خواند . این گپ درشعرگفته نمی شود یا با سخن بی سخنی  گفته می شود . درغیرچنین حالتی شعرازسکوی هنر به پایۀ بازی سقوط می کند ، که کوشش بدنی یا روانیست که هدفی و پیامدی ندارد .

هرشعر پیامی دارد . هراثرهنری پیامی دارد . برای دریافت پیام شعرسواد ضروراست

وکما بیش ، آشنایی با بنیادهای شاعری .دریافت پیام یک اثرنقاشی سوادکارندارد . یعنی اثرنقاشی میانۀ فراختردارد . پیام اثرموسیقی سختیابترازشعراست .

اینها دربارۀ چیستها بود و دربارۀ چی باید باشد، پندارمن آن است که شعرباید پیام روشنی بخش داشته باشد . انسان را دربلندجایی قراردهد که دیده بتواند چیزهایی را که پیش ازآن دیده نمی توانست .

– می گویند: " ارزش یک شعر هنری  در آن است که خواننده خود تفکر نماید  و از مسیر اندیشه خویش راهی بسوی محتوا و پیام شعر باز نماید.که کاربرد استعاره ها ، سمبولها ، تشبیهات ، و ترکیبات بدیع موجب اساسی آن به شمار می اید ". آیا شما به همین شیوه شعر می سرآید و یا کار شما شکلی دیگر ی است ؟

این که چگونه شعر می سرایم ، این رخداد برای همه کمابیش همگون است . شعر ازدرنگ پس از یک ضربۀ ذهنی آغازمی یابد . همان ضربۀ ذهنی را الهام نامیده اند .

همان الهام درذهن شاعربه کمک وتوسط واژگان شکل یافته ، رشد کرده می رود ، تاآن که به طلوع آماده می شود . یا درخلال زایش پروسۀ تکاملی را نیز طی می کند .

گفتم ضربۀ ذهنی ، که شاید سخنی باشد ، حادثه یی باشد ، یادی وخاطره یی باشد ، حتا واژه یی درپیوستگی با ذخیرۀ ناخودآگاه شاعر به الهامی تبدیل شده می تواند .

فورم با محتوا همزمان ورفته رفته آفریده می شود  . جابه جا شدن تشبیه واستعاره و مجاز وکنایه و دیگر خیال انگیزیهای زبان بسته به آزمون و تمرین ذهنی شاعر یا از سنت و گذشته می آیند و یا از نهان خلاق شاعر، نونوآفریده می شوند ویا  ازهردو سرچشمه راه می کشایند .

این که سروده یی چقدر به مخاطب میدان تفکر وتخیل می دهد ، به تم شعر پیوسته است و کاربرد عناصرزبان درافادۀ محتوای آن . میدان تفکروتأمل را ترفند های ابهام افزای زبان فراخامی بخشد . شاید بتوان گفت که به صورت عموم شعرعای سبک هندی گونه بیشتراز عراقیهای ساده وروان فکروخیال خواننده را به کار وامی دارند .

– شما در سرایش شعر به چه چیزی بیشتر توجه دارید " به اندیشه ، تخیل ، عاطقه ، تصویرپردازی ، شکل ، پیام ، زبان ، ترکیبات تازه، واژه ها و یا چیز های دیگر؟

درسرایش شعر به چی چیزی بیشتر توجه دارم . برای من پیش ازهمه وبیش ازهمه اهمیت دارد که چه می گویم . با شعر می خواهم چیزی نو به مخاطب بگویم یا گوشه یی نو از چیزی کهنه را برایش نشان دهم . همین گونه درگزینش عناصرتصویروتوصیف نیز به تازگی می نگرم . وقتی که شعری را می خوانم ، نیز درجستجوی نکته یی ، حرفی تازه استم . حتا یک گره لفظی یا معنایی که شگفتی بارآورد و ازمکررهای جهان شعر نباشد .

تا همان نکتۀ تازه ، پرسش انگیزیهایی نیزباید باشد که خواننده با ذهن بیدار شده با آن روبروشود ، نه با ذهنی خوابیده و معتاد با مزۀ بیانهای مکرر .

پیوسته با زبان باید بگویم که زبان زندۀ روزمرۀ مردم خویش را دوست می دارم و آن را برزبان دیوانهای کهنه وکتابهای قدیمی کاراتر می شمارم . نمی پسندم که امروزنیز ازضمیر مشترک سخن بگوییم و من خود گفتم و تو خود گفتی وشما خود گفتید بنویسم .

چرا ننویسیم : من خودم گفتم . توخودت گفتی و ایشان خود شان گفتند . یا بنویسیم : نمی توانم دید ، چنان که درزمان حافظ رواج داشته است :«سخن درست بگویم نمی توانم دید» چی عیبی دارد اگربنویسیم : دیده نمی توانم ، مگرنه درشعرحافظ بل درنوشته های خود ما.

زبان زندۀ مردم ما بسا ظرفیتهای هنری وادبی دارد .

بیدل بی شک استعاریترین زبان را درسرایش شعر بکاربرده است وپرشماری معنایی واژگان درشعراو چشمگیراست .  من درمقالت « شعربیدل ، زبان گفتار وفرهنگ مردم » نشان داده ام که نخست آن کنایه ها واستعاره ها درزبان گفتاربا فراخای بیشتر پدید آمده بوده است و درزبان گفتارکابل بغض واژگان به معناهای پرشمارتر بکار می روند وبیدل اندکی از آن را درشعرخویش بکار برده است .

رنگ راببینید . درزبان گفتارکابل رنگ می رود ، رنگ می پرد ، رنگ می شکند ، رنگ شوخ است و رنگ زدن به معنای ترفندبه کاربردن ، دورنگ به معنای فریب کار، یک رنگ یعنی پیوسته وپیهم ، رنگ گرفتن یعنی رونق یافتن، همین معناها ست که شعربیدل را رنگین ساخته اند .

یا واژۀ شکستن را ببینید : هوا می شکند یعنی گرمتریا سردترمی شود؛ آدم می شکند، یعنی ناتوان وفرودست می شود ؛ عهدمی شکندیعنی خلاف وعده کاری می شود ، روزه می شکندیعنی پیش ازافطارچیزی خورده می شود؛ قسم می شکندیعنی ازسوگندصرف نظرمی شود؛ دل می شکندیعنی ناامیدی دست می دهد؛ ویکی دومعنای قبیح دیگرکه بیدل ازشکستنهای غیرقبیح آن بسیارکارگرفته است.

 

– برای بیان یک شعر چه حالاتی باید رخ دهد تا اشعار به ذهن  جاری شود ؟

برای بیان یک شعر چی حالاتی باید رخ دهد …

جوشش چشمۀ آفرینشی شاعر تا اندازه یی به خوانش نمونه های شعر خوب و انگیزنده نیزپیوسته است . همچنان ، سرودن وسرودن ، خود، راه سرایش را هموار می کند . به این توضیح که باسرایش مکرر ، گزینش کامیابانۀ واژگان ونشاندن به جای آنها سهلتر می گردد . تمرکز ذهنی نیز برای آفرینش اثرادبی شرط لازم است . قرارگرفتن درحالت احساسی تند ، چی شادمانی وچی ناشادی هم انگیزه شده می تواند . به سخن کوتاه آمادگی وضع ذهنی وعینی مناسب درهمسویی ، سرایش را بارآورمی شود .

– شما هر موقع که اراده کنید می توانید شعر بگوید یا اینکه  باید در یک زمان و حالت خاصی قرار بگیرید و آیا برای پرورش ذوق شاعر تکنیک و احساسات کافی است و یا شما چیزی های دیگری بر آن علاوه می کنید ؟

 

نخستین شرط سروده سرایی بودن استعداد است . ممکن کسی ذوق شعرگفتن داشته باشد، مگراستعداد نداشته باشد وشاید کسی استعداد شاعری داشته باشد ، مگرذوق نداشته باشد که آن استعداد را به کار اندازد . استعداد به یاری ذوق میرسد به آموزش . آموزش دانستنیهای بنیادی شعرهم برای شاعرزیستن ناگزیر است . تکنیک بیشتر درداستان نویسی کاربرد دارد . شعرپیشینۀ پارسی هنجارهایی داشت . شعرآزاد کمترازآن دارد و گاهی ندارد . احساسات درهرآدمیست . احساسات، شاعرنمی سازد . برای پرورش ذوق شاعر ( اگربه معنای سلیقه گرفته شود ) بازهم می گویم ، خواندن بهترین نمونه های شعر ، موانست با موسیقی ؛ باهرنوع موسیقی ؛ موسیقی بلندپایه وعالی ، آشنایی با فرهنگ خود وجهان تا که می توان  .

شاعرباید با فرازوفرود تاریخ شعرپارسی آشناباشد . شاعرباید ازتازه ترین روندهای شعرجهان باخبرباشد . دربارۀ ویژگیهای نظام آوایی ، واژگانی و دستوری زبان خود آگاهی ژرف داشته باشد . وبا تجربۀ کاربرد فراهنجار واژگان درآثارپیشینگان نیزآشنایی بدارد .

– آیا موجودیت  خط قرمز که مجال بیان بعضی  اندیشه های انسانی را از آدمهای جامعهء ما سلب نموده ، بر کار و پرداختهای شعری شما هم اثر داشته و یا دارد؟

موجودیت خط قرمز،

من دفتر شعری دارم که « خط سرخ » نامیده ام . این پرسشِ شما پندارم به همان دفترو یا شعرهای ازهمان تیره وتبار، ازهرکسی که باشد، اشاره دارد . ازخط سرخ سرایان جهان سیماهای پابلونرودا ، مایاکوفسکی ، ناظم حکمت ، عبدالرحمان الخمیسی ، فیض احمد فیض ، لوشین ، فدریکوگارسیالورکا ، محموددرویش، سیاووش کسرایی ، گلسرخی وسلطان پور ، شاملو ، خوسه مارتی ، شاندورپتوفی ودیگران برچکاد شعروادبیات جهان جاودانه تابناک اند . رنگ سرخ درفرهنگ بسا مردمان ، رنگ انقلاب است و همۀ انقلابها درمتن ، منافع پایینترین لایه های جامعه را می گنجانند . ودل سپردن به انقلاب برای تغییر نظام زندگی به سود مستضعفان انسانیترین کاراست . انقلابی بودن به معنای ضدانسان بودن نیست بل به معنای انسانترین بودن است . اکنون بیاییم ازجامعۀ خود بگوییم . ببینید درکشورهای ازنگاه اقتصادی وابسته ، با درسد وحشتناک بی سوادی ، کم اطلاعی روشنفکران واهل سیاست ، رقابت ابرقدرتها درداشتن سیطرۀ بیشتربرآن ، هرجنبش بیدارگرو ملی ومردمی ، زود به بیراهه می لغزد ودردست بیگانگان می افتد وبه ضد خود برمی گردد . شعرخط قرمز را بگذارید . شعرمقاومت می شود شعری که صدهاکیلومتر دورازحاکمیت سیاست نامطلوب شاعروزیرحمایت رژیم مخالف آن سیاست سروده شده است . جهاد می شود جنگ با یک اشغال وهمکاری با دگراشغال . دموکراسی یعنی انارشیزم و بی قانونی مطلق و مانندهای آنها .

– آیا شما به عنوان شاعر گاهی  مجبور به خود سانسوری  شده اید اگر شده اید  علت ان چی بوده ؟

آیا مجبور به خود سانسوری شده ام ؟

مجبورنشده ام . این کار را گاهی به اختیار کرده ام . گفتم گاهی ، با تاکید . سانسورـ این واژۀ فرانسوی که محدود کردن آزادی رسانه ها ومطبوعات ازجانب دولتها معنی دارد ، روشیست که درنظامهای دکتاتوری ، مانند کشورما با گستردگی عمل می شود . وخودسانسوری هم که پرهیزناگزیرانه وازترس رسانه ها ازبیان پاره یی حقیقتهاست ، برای ماندگاری ودوام شان ، نیزنمونه های کم ندارد . همین تحدید گاهی بریگان فرهنگی وازجانب یگان فرهنگی برخودش نیز اجرا می شود . گاهی ضرورنیست که خواه مخواه دست دولت درکارباشد . کژفهمی گروهی ازمردم که کاربرد فلان واژه یا بیان فلان موضوع را خلاف اخلاق یا دین یا مصلحت اجتماعی خواهند انگاشت ، به خودسانسوری می انجامد . دوست شاعرمن اصطلاحی داشت . می گفت : « این که بی باد وبخاراست ، بهتراست . »

– گزینش  خیال شما در سرایش  شعر بیشتر بطرف  شعر آزاد نیمایی است و یا فقط  قالب های کلاسیک شعر را می پذیرید و چرا؟

گزینش من ، شعرنیمایی یا فقط قالبهای کلاسیک !

من ازقالبهای کلاسیک شروع کردم . مگر زود به شعرآزاد گذشتم . درآن وقت شعرهای آزاد درمجله های ایرانی انتشارمی یافت . نخست برای ما که من هم درآن شماربودم وسیلۀ ریشخند بود . مگرمی خواندیم ودرهمان حلقۀ جوانان خانواده برآن بحث می کردیم

گاهی پنهانی خودآزمایی می کردم که می توانم آزاد ازقید قافیه و درازی مصرعها شعرگونه یی بسرایم . سیاه مشقهارا به کسی نمی خواندم ؛ پاره می کردم . درآن وقت ازنوآوریهای محمود طرزی درگسترۀ شعردری خبری نداشتم و اصول نیمارا هم پسانتر فهمیدم . پس ازدوسه سال شعری زیرعنوان « به سوی سنگها » درمجلۀ ژوندون به چاپ رساندم . درآن شعر ازبدی وبی راهی مردمان به سنگها پناه برده بودم . دریغا که هیچ سطرتصوردهنده یی ازآن به یادم نمانده است . مدیرمجله_ آقای بارق شفیعی آن را خواند و تأسف کرد. درشمارۀ آینده به نشررساند . درآن وقت درصنف دوم دانشکدۀ ادبیات بودم . دو مجموعۀ شعرآزاد درکابل انتشاریافت . یکی ستاک ازبارق شفیعی ودیگری ستاره درمرداب ازمحمود فارانی . نشرآن دو گزینه تکانۀ افزایش شعرنوسرایی گردید . درهمان روزگار دو شعرمن ، یکی زیرعنوان « خورشید سیاه » درمجلۀ اطلاعات هفتگی ودیگری زیر عنوان « زبان چاه » درمجلۀ رهنمای کتاب ، درایران انتشاریافتند . من نفرستاده بودم .خود کارکنان مجله ازجایی گرفته بودند.

« خورشید سیاه » را که درسال  ۱۹۶۵ سروده بودم ، دریکی ازدفترهای شعری خود چاپ کرده ام . بیاد هم دارم . برای تان می خوانم :

 

خورشید سیاه

این منم ، این نقش فریاد خموش

چشم برراه پریشان خوابها

ترکند ویرانه های سینه ام

اشکهای روشن مهتابها

 

آسمان مرگ کبود خامشست

سایه اندازد به پود وتارمن

شب سیه پوش سکوت مرده ییست

ای غم ، ای همراز بی آزارمن !

 

می نیوشی راز من ای همنفس ؟

کززوال گوشها آشفته ام

شهرآتشگاه ومن آتشپرست

سوزجان خود به آتش گفته ام

 

من چو ایمان دار معصوم قرون

بردردلهای مردم دربه در

لیک دلها سنگ خارایی ودور

درمیان شعله ها ازیکدگر

درهمان سالها بعض شعرهای نومرا دربرنامه های رادیونیز می خواندند .نشرآن دو شعرهم مشوق بود وهم انگیزۀ کوشش باورمندانه تر . تاسالهای دیگر تنها شعر سپید یا شعرنیمه عروضی که نیماییش می نامید ، می گفتم و به ندرت غزل . دراین سالهای اخیر کششی به سوی غزل احساس می کنم ودلیل آنهم به گمانم بسیاری شعرهای آزادامروزین است که ازسلیقۀ من کروه ها دوراند . و شعرهاییکه ما  نو می نامیدیم ویا شعر سپید

( بلانک ورس ) کهنه شده پنداشته می شوند .

– در بین شعرای  گذشته ومعاصر کشور ما کدامین  انها بهترین الگو در سرایش شعر برای شما بوده و یا می باشد ؟

« الگویی برای من »

چی خوب بود اگر درمیان شاعران معاصر چنان کسی می بود . اینان خود شان الگوهایی دربیرون یا درتاریخ می پالند، درشعرمعاصرایران و درشعرکلاسیک . یکی    می گوید که : « دریغا که باد، نداردسواد.» چنان که بیدل گفته بود : « بنویس به خاک تا بخواند بادش » دیگری می گوید : « من ناله می نویسم » چنان که بیدل گفته بود : « من ناله می نویسم و فریاد می نگارم » و دیگری می گوید که:« اگردرخت بمیرد ستاده می میرد.» ازعنوان کتاب ارونقی کرمانی ربوده است که چنین بود : «  که نخلهای کهن ایستاده می میرند » ویا می سراید که : « اگربه خانۀ من می روی بهاربیاور» ازدفترفروغ برداشته است که گفته بود: « اگربه خانۀ من آمدی ای مهربان چراغ بیاور» ازشاعران معاصرایران شعرهای نادرپور و فریدون توللی و فریدون مشیری را می پسندیدم ، سپس شعرهای مهدی اخوان وفروغ و شفیعی کدکنی  مرا گرفتند . بیدل با زبان و شاعرانگی بیان غزلهای خود مرا به خود می کشد . به سخن کوتاه سبک هندی سرایان را می پسندم و همیش شعرهایشانرامی خوانم ، مانند: کلیم ، صائب ، سلیم تهرانی ، طالب ، غنی کشمیری ، هاتف ، بیدل و نه کم ازدیگران شیفتۀ شعر ناظم هراتی استم .

برای چی شعر می سرایید ؟

شعرسرودن پاسخیست به یک نیازنهانی یعنی یک تشنگی درونی.گاهی همان نیاز بنابرانگیزش یافتن ازرخدادی ، فشارمی آورد، اگردست به سوی قلم رفت وچیزی به روی کاغذآمد ، آن تشنگی وآن التهاب تسکین  می یابد و هرگاه به آن توجه نشد ، خودبه خود خاموش می شود، چنان که بازپدیدارنمی شود. درچنان حالت شعری درنطفه می میرد. رفته رفته کسی که شعرآفرینی راپذیرفته وازآن گونه تسکین یابی باربارکسب لذت کرده است ، همیش درجستجوی رخدادهای انگیزنده می باشد وذهن اوبرای دریافت چنان

انگیزه ها حساس ترمی شودوسیرتحول یک نطفۀ شعری به یک شعرنیزدرذهن اوآسان تربه فرجام می رسد .

– اگر قرار باشد روزی  دیگر شعر نه سرآیید چه خواهید کرد؟

روزهاشعرنمی سرایم . به نوشتن بخشی ازناولی که سردست دارم سرگرم میشوم یا پیرنگ داستان کوتاهی را می ریزم یا شالودۀ مقالۀ پژوهشی یا کتابیرا می نهم یا اثری را به فرجام می رسانم یا اثری را که فرستاده اند ویراستاری می کنم ویا بنابرتقاضای فلان نویسنده یا پژوهشگرنقدی ونظری برکتابش می نویسم یا پیشگفتاری برکتاب انتشارنیافتۀ

دوستی آماده می سازم تا بازهوای شعربسربیاید وبازآن تشنگی وآن التهاب گریبان گیر گردد.

– به نظر شما شعر چی  جایگاهی  در جامعهء ما دارد؟

تازیان می گویند: «الشعردیوان العرب .» برای ما هم این گفته صادق است . ما خواندن ونوشتن را هم ازروی شعریاد می گرفتیم . درروزگاری شعرتاریخ ما هم بوده . پیشینیان ما همه مسایل عرفانی را هم با زبان شعرگفته اند. مسایل شرعی را هم گاهی به شعرگفته اند.

درهمه کشورها یکی ازهنرها پیشگام بوده وهنرهای دیگررادرپی خویش کشانده است . درانگلستان شعرآن پیشوایی را داشته است؛ درجرمنی موسیقی ودرایتالیانقاشی ودرفرانسه هنررمان نویسی . ما هنوزشعررا درصدرکوششهای هنری خود داریم . تاریخ ادبیات ما درواقع تاریخ شعراست . هرکسی ازجامعۀ ما که سوادمی آموزد و با کتاب وکتابخوانی آشنا می شود، خواه مخواه گاهی چندبیت شعرهم می سراید. شگفت آن که شعرگفتن درجامعۀ ما سوادداشتن هم نمی خواهد. ولی طواف کابلی ورشتۀ بدخشی ازشمارشاعران بی سوادتاریخ شعردری اند. کمترمردمی درجهان هستندکه درگفت وگو مانند مردم ما به شعراستنادکنند. وازهمان سبب است که بعض بیتهاویا مصرعهای شاعران کلاسیک ازچارچوب ادبیات گذشته درقلمرو زبان محاوره وزندگی روزمره نشیمن کرده اند، مانند:  نابرده رنج گنج میسرنمی شود. نگفته ندارد کسی باتو کار+ ولی چون بگفتی دلیلش بیار. آب اگرصدپاره گردد بازبا هم آشناست . چو یک دربسته گردد صددردیگرشودپیدا .

مضامین اشعار  شما بیشتر  در چه زمینه های است ؟

مرا زندگی اجتماعی وزیست رقتبارلایه های پایین جامعۀ ما همیش به خود کشیده اند.

شماری شعرهای من درنقد روابط اجتماعیست ، نقدباورهای باطل ونقدعادتهای خردستیز

که موجب عقب مانیها شده اندو نقد خود سنگوارگی شیوۀ زیست وپس ماندگی .

مگردردهاورنجهای زندگی شخصی نیز جایی درسروده های من داشته اند. ازتنهایی نیزنالیده ام ، ازغربت نیزو ازنامهربانی دوستان نیز و ازگذشت جویباری عمرنیز.

 

– تاثیر گزاری شعر بر رشد ادبیات و زبان ،  نظر شما در این زمینه چیست ؟

شعرخودبخش بزرگ ادبیات ماست. ادبیات که می گوییم دوگونه موادنوشته شده را درنظرداریم . یکی موادآفریده شده یعنی آثارآفرینشی و دیگری قاعده ها وکوششها برای تحلیل وشناخت آن مواد یعنی علوم ادبی وآثارپژوهشی . دراین صورت ، هرچی گنجینۀ شعری یک جامعه غنی تروداشته های آن ارزشمندتر، ادبیات آن جامعه گرانبهاتر. درموردزبان ، باید درنظرداشت که زبان شعر، زبان ویژه ایست . زبان شعرفشرده است، کنایی وتصویریست وحذفهای معیارستیزداردوبا اینها وویژگیهای دیگراززبان

نثرادبی فاصله دارد. زبان شعراززبان گفتگومایه می پذیردوبررشدآن اثرمی گذارد.

اگر بخواهید به عنوان شاعر تعریفی از شعر  ارایه بدارید  به نظر شما شعر یعنی چی؟

تعریفهای زیادی ازشعرخوانده شده اند. یک آخرین تعریف این بود که شعرگره خوردۀ عاطفه وتخیل است و سپس ازدکترکدکنی خوانده بودم که شعر حادثه ایست که در زبان اتفاق می افتد . من این تعریف را به زعم خود بدین گونه اصلاح کرده ام : «شعرحادثه ایست که در ذهن شاعر اتفاق می افتد ودرزبان انعکاس می یابد . »همین را بازپسین تعریف شعر می پندارم .

– نظر شما در بارهء  شعر امروز کشور ما در کل چیست ؟

شعر امروزکشورما ، رستاخیزغزل است_ غزل فراسبک هندی ، یعنی تصویر گره های کوچک زندگی روزمره ، مگربا بازیهای لفظی ومعنایی سبک هندی گونه، وازسویی بهره گیریهای غیرمنتظره اززبان گفتار. شاید بتوان گفت غزل با زبان امروزینه ونامکرر. درشعرامروز، ازهرنوعش ، وقوعی سرایی نوین قابل تشخیص است، بدین معنا که زندگی دربعد سیاسی چشمگیرتراست ، درغربت ، درجنگ ، درتلاش آزادی ،  درنوحه بربالین وطن .شعرنیزبه شکل امروزی اش آب ورنگ سیاسی دارد.

– اگر روزی  کسی بگوید که متقد مان  شعر  همه معنائی موجود را گفته اند و ما دیگر حرفی برای گفتن نداریم  پاسخ شما در زمینه چیست ؟

متقدمان ازروزگارخودهم برداشتی محدود وتنگ نظرانه یی رادرشعرهاانعکاس داده اند.

چی رسد به این که همه معنای موجود درزندگی را گفته باشند.موضوعهای شعرکلاسیک مارا که برمی شمارند، ازهجو وهزل ورثا وومدح ومغازله وپندواندرزونیایشها و وصف طبیعت وچندموضوع دیگرفراترنمی رود. اگرکمی به ژرفابرویم درسبک خراسانی باغها، کاخها، پادشاهان ، معشوقگان دره ودشت ، همه همانند اند . مجردوذهنی اند که دربیرون ازذهن شاعر، آن چی را که وصف کرده است نمی توان شناخت . درسبک عراقیست که درپهلوی عشق خیالی زمینی عشق آسمانی پیدا می شود ونگرش عرفانی درشعرراه می کشاید و دیگرقراردادها نشکسته می ماند. تنهاشاعرسبک هندی باذهن بیداربه جهان پیرامونش می نگرد. روابط نوبین اشیا کشف می کندوبنابرآن تشبیه واستعارۀ نووخاص درشعرپدیدارمی شود . موضوع های تازه مانند پرخاش وگردن فرازی دربرابرمعشوق خودکامه وتوجه به نیمرخ سیاه آدمان ، به کینه ورزیشان ، به گدامنشی شان ، به خست شان نیزدرشعررخنه می کند. درشعرسبک هندیست که دل مشغولیها ودردهاودنجهای فرودستان جامعه ویزای ورود به قلمرو شعر می یابند ولذت بردن عارفانه ازدردوفقرمروج می شود. درشعرسبک هندیست که ازپینۀ کفش وبوریا و

کیپنک وچاروق سخن می رود ؛ چنان که درشعرصائب ، درشعرکلیم ودرشعربیدل . هنوزنگاه شاعردرشناخت بسا گوشه های زندگی کوتاه است ودرشعرکشف ناشده ها کم نیست . زندگی امروزین با پهناوژرفاوچندلایگیش برای آنان غیرقابل تصوربود. بنیادهای موضوعی شعرقدماحتابرای شاعرسبک هندی گلدان کوچکی بود که درخت شعر خودرا درآن نشانده نتوانست . بارهاگفتند که دل بدست آورکه حج اکبراست . به غیردل که عزیزونگاهداشتنیست + جهان وهرچی دراوهست واگذاشتنیست؛ مگرکلیم به رخ دیگراین مسأله نگریست وگفت : دل گراین مخزن کینه است که مردم دارند+ هرکی یک دل شکند ، کعبه یی آباد کند.ازتلخی دزدی وشیرینی بوسه بسیارگفته بودند؛ مگرصائب این دو تلخ وشیرین را طوردیگری گره می زند:

دزدی بوسه عجب دزدی خوش عاقبتیست + که اگربازستانند، دوچندان گردد.

درعظمت عشق بسیارگفته بودند، مگراین بیت ناظم هنوزنواست : زرمزعشق گفتم نکته یی عالم به جوش آمد+ به تحریک نسیمی یک بیابان لاله می رقصد. چی رسد به زمان ما که :هزاربادۀ ناخورده دررگ تاک است .

– آیا شما دیوان اشعار دارید ؟

دیوان سازی ازرواج شعری افتاده است. امروزه دفتریا گزینه یا مجموعه به چاپ می رسانند . پس ازهرچندسال شعرهای با حال وهوای همانندرا دردفتری به خوانندگان شعرپیشکش می کنند . درکشورما چاپ کردن دفترشعرتا سالهای درازمشکل بود. فکرمی کردیم که شاید هرگز به این آرمان نرسیم . چاپ وچاپخانه بدست دولت بود وشاعرهم غالبا ازصف رهنشینان یک لا قبا . من هم درسالهایی که آسانیهایی پیش آمد ، «خط سرخ» را چاپ کردم ، «وداع باتاریکی» را و«آتش درنارنجزار» را. شعرهای زیاد انتشارنیافته دارم ، اما بازارخوانش شعررا سرد می یابم.

حتا آوازخوانان ما که روزگاری هزار کوچۀ شعرقدما را طی می کردند، تا غزل دلخواهی فراچنگ آورند. امروزه بر چند لفظ اپتدایی ومبتذل پرغلط نظم گونه ،آهنگ  خود را بنیادمی نهند ونقیصه رابا غوغای سازوخروش دهل وسرنا می خواهند جبران کنند، که نمی شود.

پشت شعروشناخت شعرواهمیت شعردریک آهنگ ، هیچ نمی گردند. چرا به سوی موسیقی رفتم ؟ برای آن که اگرازراگ خوانی بگذریم ،شعربی موسیقی بوده می تواند، مگرموسیقی ما بدون شعربوده نمی تواند. واژه درشعرباهمه بارمعنویش حضورمی یابد؛ حتا با معانی قبیحش. درزبان گفتارکابل زدن به معنای لت کردن ، زدن به معنای به شوق خوردن ، زدن به معنای دزدی کردن ، زدن به معنای چیره شدن ، زدن به معنای نواختن در دهل زدن ، توله زدن ، رباب زدن و زدن به معنای غالب شدن وبه یکی دومعنای قبیح دیگرنیزبکارمی رود .

یکی می گوید : « بزن .» وتوجه نمی کند که زدن معانی قبیح هم دارد که می تواند وقت شنیدن این کلمه تداعی شود. دیگری می گوید : « ازدرونم برون نخواهد رفت .» این گفته هم اشاره به چیزهای بدی می تواند داشته باشدو ازاین دست مثال زیاد است .

– یکی از خاطرات  خوبتان را در عرصه شعر و شاعری  بگویید ؟

درسال ٢۰۰۸ دفتربزرگ شعردرامریکابه نام « زبان یک قرن نو» به چاپ رسید . دراین دفترترجمۀ انگلیسی یا متن انگلیسی بیش ازچهارصدقطعه شعراز ۵۹ کشورجهان جمع شده بود، که ازکامبودیاتا ایالات متحده وازجاپان تا مراکش را دربرمی گرفت. چندشعرمراهم درآن مجموعه انتخاب کرده بودند. ترجمۀ شعرولوبدست آگاه ترین برگرداننده انجام یابد، بنابرتفاوت وفاصلۀ دوفرهنگ _ فرهنگ متن نخستین وفرهنگ متن دومین، ازارزش شعر می کاهدو بنابرهمان دلیل مژی لایتس شاعرویلنوسی گفته بود که خواندن ترجمۀ شعر، مانند بوسیدن ازپشت شیشه است. تشویش داشتم که خوانندۀ ترجمۀ انگلیسی شعرهای من ، آیا مرادرست درک خواهدکرد؟ چندی بعد، دوستی باای میل فوتوکاپی یک صفحۀ «رویدادنامۀ سانفرانسسکو» را که تبصره یی برکتاب « زبان یک قرن نو » رابه چاپ رسانده بود، فرستاد. نویسنده، خوش بختانه، درآن تبصره ، درکنارسه چهارشعر،درنگ کوتاهی رابرشعرمن _ « قصۀ غمگین وطنم» نیزلازم شمرده بودو این رویداد برای من خشنودکننده بود.

– شما به غیر از برنامه های فرهنگی  تان شغل دیگری هم دارید ؟

همین برنامه های فرهنگی ظرف زندگی مرالبریزکرده اند.دربارۀ بیدل ازبیش ازسی وپنج سال است که پژوهش می کنم وهنوزادامه دارد. درهمین روزها ناولی را اززندگی بیدل به پایان رساندم و به چاپ فرستادم . ناول دیگری را سردست دارم . کتابهای چاپ شدۀ سالهای پیشین خویش را با تجدیدنظربرای چاپ مجدد آماده می سازم. درفرصتهای کوتاه قلم به سرایش شعر می رانم یا داستان کوتاهی می نویسم . به تقاضای دوستان دربارۀ زبان دری وگوشه هایی از ادبیات دری مقاله هایی آماده می سازم . درهمین روزها درجستجوی چاپخانه یی برای نشردستورزبان دری استم . فرصتی برای کاردیگر

ی ندارم .

– یک تعداد از سروده ها بر دل  سرآینده ء آن  جایگاهء خاصی دارد اگر ممکن باشد  همان سروده های تآنرا به عنوان نمونه ء از اشعار تان در این جا بنوسید ؟

هرشعری که می سرایم چندروزی نازدانه است وبعدهرباری که می خوانم دران دست می زنم واصلاح می کنم . وقتی که شعری چندین باربه پیرایش وآرایش رسید؛ دیگرآن نازدانگیش نمی ماند. گاهی دوست دارم غزل چاشنیی ازطنزداشته باشد واین که اینجابه شما وخوانندگان این گفت وشنید پیش نهاده ام ازهمان دودمان است :

 

حسنک ودار

خانه از اشک يتيمان شده غرقاب چکک

گله داريم هميش و همه ازچرخ فلک

سرجمشيد برهنه که عقاب آرد تاج

سام فرزند نهد در برالبرز  ، چتک

فخرکاووس بود بستن دست رستم

فخررستم که زند زخم به سهراب خپک

نيم دنيا سيه ازسوگ سياووشان است

نيم ديگر به چراغانی ودهل و تنبک

شرق در آتش و شرقی پسران رو به فرار

سوی آن غرب که از شرق  خطرناک ترک

اين زمان آمده ليلی به فغان ازمجنون

مانده فرهاد زبدخلقی شيرين هک و پک

برزبان حرف بسی و همه از جنس دروغ

کله ازگفتنی هيچ مگو گشته تکک

بخل و خودخواهی و بيباوری و سنگ دلی

همه در بستر بيداری ما گشته خسک

همه جا زمزمۀ لاف نژاديست بلند

قوم ما ازهمه سر ،  قوم شما است پچک

ازدگرگشتن ارباب به دهقان چه رسد

چارقش کنده و صد پينه به دوشش کيپنک

باغبان جامۀ زربفت مبارک ! چه غم ار

باغ خشکيده و يک برگ دران نيست درک

ما زتاریخ چه داریم ، به ذهن کمپیر

قصه های غم وهرقصه زداروحسنک

بازسازند به زودی سرک و جادۀ شهر

نتوان زود ترک بين دو دل ساخت سرک

 از شما جناب کاندیدای اکادمیسین دکتر اسدالله حبیب ، شخصیت ادبی و علمی کشورما افغانستان ،  متشکرم که به پرسش هایم پاسخ گفتید . با محبت فراوان . فضل الرحیم رحیم خبرنگار ازاد.

 

 

 

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *