دومرد خردمند ودو مبارز ارجمند
چه گوارا انقلابي ترين مرد دنيا وکاسترو رهبرمحبوب کيوبا
تنظيم، پژوهش، تهيه وويرايش از(صباح )
1- دعوت بزرگ منشانه چه گواراازانقلابيون ومبارزين راه آزادي وسربلندي به مردانگي ، استقامت وجاودانگي
نو اکتبر، سالمرگ بزرگمرد آمريکاي لاتين، "ارنستو چه گوارااست" . با گذشت سالها از مرگ قهرمانانه چهگوارا يا آنگونه که مردمان لاتين خوش دارند او را به ياد آورند "چه"، هنوز اين بزرگمرد آمريکاي لاتين الهام بخش مردمان ستمديدهاي است که تلاش ميکنند خود را از زير يوغ استعمار و استبداد برهانند.
ارنستو چه گوارا تنها یک نام نیست٬ یک نشان است. نشانی برای تمامی آدمیانی که درصدد برقراری آزادی هستند. نام او راهی است که تو را به انسانیت و روشنایی رهنمون می کند. و چنان در این آرامش غرق خواهی شد که خویش را از خویشتن ٬ باز نخواهی شناخت. هدف او٬ راه من و راه توست. راهی که اعتراض را جایگزین خاموشی مطلق شرم آوری می کند که برای فرار از مبارزه برگزیده شده است. انتخاب راه بر عهده ی توست٬ تویی که از وضع موجود و سکوت خفقان آور این روزهای ننگين وشرم اورخسته شده ی و برای نجات آزادی دست به دعا برداشته ای.
راهت را بازشناس. تو خود می توانی ارنستویی دیگر باشی…
شریعتی: واین نام چه گوارا و کاسترو است که قاره ی امریکا را میلرزاند.
(دکتر ارنستو رافائل گوارا دلاسرنا ( تولد ۱۴ جون، ۱۹۲۸ – درگذشته ۹ کتبر، ۱۹۶۷) که معمولاً بهعنوان چهگوارا یا الچه شناخته میشود، یک انقلابی مارکسیست متولد آرژانتین بود.
گوارا یکی از اعضاء جنبش ۲۶ جنوري فیدل کاسترو بود. این جنبش در سال ۱۹۵۹ قدرت را در کوبا به دست آورد. گوارا چندین پست مهم را در دولت جدید کوبا بر عهده داشت و پس از آن با امید برانگیختن انقلاب در دیگر کشورها کوبا را ترک کرد. وی ابتدا در سال ۱۹۶۶ به جمهوری دموکراتیک کنگو رفت و سپس به بولیوی سفر کرد.
در اوایل اکتبر ۱۹۶۷ چهگوارا در بولیوی طی عملیاتی که توسط سازمان سیا طرحریزی شده بود دستگیر شد. برخی باور دارند که سیا ترجیح میداد گوارا را برای بازجویی زنده در دست داشته باشد، اما بهرصورت او به وسیله اردوي بولیوی در نزدیکی والهگرانده در سانتا کروز دلاسیه را کشته شد. تفاصیل مرگ او هنوز هم مبهم هستند، ولی خیلیها باور دارند که دولت بولیوی از قصد گوارا را کشت تا از اجرای یک محاکمهٔ عمومی برای او جلوگیری کند.
در سي امين سالروز قتل «چه» پنجمين كنگره حزب كمونيست كوبا به نام او گشايش يافت و فيدل كاسترو ضمن نطق بسيار طولاني خود دكتر «چه» را يكي از بزرگترين فداييان برابري مردم خواند كه جانش را در راه ظلم زدايي از جامعه بشري و تامين رفاه برابر مردم از دست داد. كاسترو «چه» را از بزرگترين دشمنان امپرياليسم و نظام سرمايه داري خواند و گفت اطمينان دارد كه راه «چه» از سوي ساير انقلابيون و جوانان جهان ادامه خواهد يافت.
به مناسبت انتقال بقاياي جسد به كوبا، در اكتبر 1997 در اين كشور هفته «چه» گووارا برگزار شده بود و مردم در دسته هاي بي پايان از برابر باقيمانده جسد او كه سي سال در يك گور نامشخص در حاشيه يك جاده خاكي در يك نقطه دور افتاده در كشور بوليوي قرار داشت گذشتند و نسبت به وي اداي احترام كردند. تابوت «چه» پس از انتقال به «سانتاكلارا» و قرارداده شدن در نقطه يي كه در آنجا در سال 1958در جريان جنگ انقلاب كوبا بر نيرهاي دولتي پيروز شده بود مدفون شده است. درباره «چه»، كارها و افكارش بيش از هزار كتاب انتشار يافته است.
آن گونه كه در شرح حال « چه » آمده است، اين دکتر جوان آرژانيتيني با افكار انقلابي و آرزوي انهدام نظام كهن استثمار ، پس از مطالعه جزييات براندازي (اگست 1953) به عنصري ضد غرب تبديل شده بود و دشمني دولتهاي استعماري و امپرياليستي را به دل گرفته بود و با اين احساس، با يك گروپ داکتران جوان جهت مطالعه بيماري هاي منطقه حاره در سال 1954 به گواتمالا رفت و در آنجا شاهد كودتاي «سيا» که بر ضد دولت قانوني گواتمالا افتاده بود شد و احساسات انقلابي وي به غليان درآمد؛ به گونه اي كه از ادامه كار داکتري دست كشيد و فعاليتهاي ضد امپرياليستي و ضد سرمايداري را بر داکتري ترجيح داد و در سال 1955 به مكزيك رفت و به جمع ياران فيدل كاسترو پيوست و در اندك مدتي با نشان دادن فداكاري و شجاعت بي نظير و عشق به مردم به صورت قهرمان انقلابيون جهان مبدل شد. شجاعت او در انتقال انقلابيون مسلح از مكزيك به كوبا و طرح حملات برق آسا با دسته هاي كوچك در شب و روشن ساختن مردم در ساعات روز باعث پيروزي انقلاب كوبا شد كه تاكتيكي جالب و تازه بود. «چه» با اين كه طراح نزديك شدن كوبا به شوروي بود، از منتقدين رديف اول بوروكراسي مسكو و هر گونه بوروكراسي ديگر بود.
«چه» عقيده داشت كه بوروكراسي بد منجر به فساد و دزدي مي شود و يك دزد اداري و فاسد، جامعه يي را فاسد مي كند و به شكست منتهي مي سازد. او در اصلاح شدن كامل يك فاسد ترديد داشت.
«چه» مخالف شديد ورود يك انقلابي به كارهاي اداري بود و بر اين عقيده خود اصرار داشت كه كار اداري و پشت ميز نشين شدن يك انقلابي او را فاسد ، تن پرور و بي خيال مي كند و باعث تضعيف انقلاب مي شود كه پس از يك نسل به فراموشي سپرده خواهد شد و وضعيت سابق به شكلي و ظاهري ديگر بازگشت مي كند.
او عقيده داشت كه يك انقلابي پس از پيروزي مقدماتي انقلاب و انهدام نظام سابق بايد پاسدار نتايج آن شود و با جامعه در تماس تنگاتنگ باشد تا از ضعف ها و نارسايي ها آگاه شود و با رفع آنها از شكست انقلاب و تغيير ماهيت آن جلوگيري كند و در ساعات فراغت داوطلبانه به كمك دهقانان ، بيماران و صنعتگران و … بشتابد تا اين كه آرزوي داشتن مقام اداري اورا وسوسه نكند . "چه" خود اين كار را مي كرد و در ساعات فراغت به دهقانان نيشكر كمك مي كرد. از اندرزهاي ديگر او اين بوده است كه يك انقلابي پس از پيروزي انقلاب بايد مراقبت كند كه كسي يا كساني از انقلاب سوء استفاده نكنند و فرصت طلبان را شناسايي و افشاء سازد تا جامعه، خود مراقب آنان باشد.
«چه» به اهميت زيربنايي رسانه ها اعتقاد داشت و به همين دليل خبرگزاري "پرنسالاتينا " را براي كوبا تاسيس كرد كه هنوز به فعاليت خود ادامه مي دهد.«چه» پس از پذيرفتن سمت وزير صنايع كوبا و ملي كردن كارخانه هاي متعلق به اتباع آمريكا در آن كشور، متوجه شد كه انقلابي بودن يك كوشش تمام وقت است و نبايد نيروي خود را صرف كارهاي اداري كند ، باهمين انديشه ازپست دولتي كناره گيري كرد.
قتل باتريس لومومبا و به شكست كشانيدن انقلاب كنگو "چه" را سخت خشمناك كرد و در سال 1964 به آفريقا رفت و در آنجا به آموزش انقلابيون آن قاره پرداخت و «كابيلا» يكي از دست پروردگان او بود كه اواخر دهه 1990 رئيس جمهوري كنگو شد. جوانان دهه 1960 "چه" را شايان تقليد و مرشد خود مي پنداشتند و او را "ال چه El Che" خطاب مي كردن. كاسترو درباره او گفته است: در اين دنيا همه چيز فناپذير است، ولي "چه" گووارا در ذهن مردم براي هميشه زنده خواهد بود، زيرا او تنها در انديشه مردم و سعادت آنان و جانش را در اين راه نثار كرد.اليدا دختر و پسر "چه" همانند پدرشان انقلابي هستند.امروزجوانان درکانادا وامريکاباپوشيدن لباسهاي که درآن تصويرچه گوارا خودنمايي مينمايد افتخارمينمايند. چه گوارا مردي بود تشنه عدالت ، تاريخ زندگي او و جانفشاني هايش در راه مردم محروم نام او را در تاريخ جهان به نيكي جاودان كرد. براي «چه» ساعتهاي پاياني زندگياش در چنگ دشمن فرومايه ، بسيار تلخ بوده است-اما هيچ كس بهتر از او آمادگي گذراندن چنان آزموني را نداشت.
واگر خفه ام كنند سازش نخواهم كرد و ايمانم را قرباني مصلحت نميكنم .«چه»
کودکی در خیابان های کوبا، جوانی در خیابان های بولیوی، مردی در کوچه پس کوچه های آرژانتین، پیرمردی در روی چوکي چوبی مقابل دروازه یک رستورانت وکافي در کنگو، در گواتمالا، در چیلی… بر تن آنها لباس هایی است با عکس چه گوارا. زمانی خود (چه) بود و می جنگید و حالا عکسهايش یادگار آن روزگار است تا هر کس با دیدن آن، یادِ روح بزرگ و افکار انقلابی (چه) را در خاطرش زنده کند. یاد فرمانده چه همیشه در خاطرها جاودانه است.
به اعتقاد من نياز آدمي تنها شكم نيست ، بلكه انسان بيشتر از هر چيز تشنهي شرف و بزرگي آست.(چه)
جسد «چه» را سالها پنهان کردند، گويي ميترسيدند که مزارش تبديل به قلب تپنده مبارزه با استعمار و استبداد شود. جسدش را پنهان کردند اما فراموش کردند و غافل ماندند که اسطورهها نه در ميان مشتي خاک که در ذهن آدميان زنده ميمانند. «چه» اسطوره زنده مردمان سرخورده و تهيدستي است که براي رسيدن به آزادي و رهايي از قيد و بند، چيزي جز بذل جان خود ندارند، او الهام بخش حرکتي است جهاني عليه استبداد و استعمار، عليه بهره کشي از گرده تهيدستان و خوش نشيني در برجهاي عاج در هر کجاي دنيا؛ از آمريکاي وآمريکاي لاتين ، تا قلب آفريقاوتاسينه خونين کشورهاي آسيايي. بيهوده نيست که هنوز هم شنيدن نامش لرزه بر اندام بسياري مياندازد.
ازسخنان وبيانيه هاي ارزشمند چه گوار ا:
ژان پل سارتر: ساعتی که ما وعده دیدار داشتیم غیر عادی بود:نیمه شب تازه بخت یار ما بود ،چه روزنامه نگاران و مسافران خارجی باید خوشحال باشند،که اجازه دیدار طولانی بیابند .ولو آنکه ساعت2 یا 3 پس از نیمه شب باشد.برای ورود به اتاق کارش از اتاقی بزرگ که مبل و بساطی نداشت.تنها پای دیوارها ميزوچوکي چیده شده بود. در گوشه ای میزی و تلفونی بود. …در باز شد وما وارد شدیم افسر ياغی با کلاه نظامی اما چهره شاداب ونرم که حالت صبحدم داشت.اوچه گوارا بود. ایا از زیر دوش بیرون امده بود؟چرا نه؟موضوع ان است که شب پیش از سرشب به کار پرداخته و چاشت و ناهار رادر اتاق کار صرف کرده و عده ای را پذیرفته بود،حالا هم قرار بود پس از من کسانی را بپذیرد….واین جاست که تکرار کلام پاسکال را میگوید: (دیگر بایستی نخفت) .
چه گوارا با شنید ن صدای چند فير-که همان زمان یک رزمنده چریک بولیویایی و یک پرویی را
به خاک افگنده بود – دانست که مسوول اعدامش دچار تردید شده است ،با استواری فریاد زد
(فير کن ،نترس،شما یک مرد را می کشید).
تران(مسئول اعدام چه گوارا ) صحنه را ترک کرد وباردیگر گفتند فرمان را تکرارکنند.انگاه او با
رگباراسلحه از کمر به پایین، حکم اعدام را اجرا کرد. بنابراین جلادان دستور داشتند که او را از سینه وسر هدف قرار ندهند تا مرگش به تعویق بیفتد. این تصمیم ظالمانه عذاب چه گواراراطولانی میکند تا اینکه،افسري که مست بوده است،گلوله ای به پهلوی اوفير می کند و زندگی چه گوارا خاتمه می دهد. این شیوه رفتار درست بر نقطه مقابل احترامی بود که چه گوارا بدون استثنا به افسران وسربازان بسیاری نشان می داد که به اسارت ميگرفت.برای چه گوارا ساعتهای پایانی زندگی در چنگ دشمنان فرومایه قطعا بسیار تلخ بوده است.اماهیچ کس بهتر از او آمادگی گذراندن چنان آزمونی را نداشت.
چه گوارا : « يك بار ديگر دنده هاى رزى نانت – اسب دن كيشوت را بر پاشنه هايم احساس مى كنم و سپر به دست راه مى افتم. من اعتقاد دارم نبرد تنها راه كسانى است كه براى آزادى خود مى جنگند، من به پيمان خود عمل میكنم. بعدها ممكن است بسيارى از آدم ها مرا يك ماجراجو خطاب كنند. اين دروغ نيست، من يك ماجراجو هستم اما از نوعى ديگر.ازآنهايى كه براى اثبات ايمانشان زندگى رابه بازى مى گيرند. ممكن است زندگى من در اين مسير به پايان برسد، من دنبال مرگ نميگردم اما احتمال رويارويى با آن وجود دارد پس شايد اين آخرين خداحافظى من باشد. حالا يك تمايل شديد كه من آن را با شور و شوق يك هنرمند صيقل داده ام، پاهاى لرزان و ريه هاى خسته ام را استوار نگه مى دارد. من مى روم. گه گاه اين فرمانده كوچك قرن بيستم را ياد كنيد و از پسر ياغى خود بوسه اى را بپذيريد.»
زندگی یعنی جنگ در راه عقیده:
من نه یک مسیحی هستم و نه يک بشردوست. من هرچیزی برعکس یک مسیحی و بشردوست هستم، در مقایسه با آنچه من باور دارم بیارزش بهنظر میرسد. من بهجای اينکه اجازه بدهم به یک صلیب میخکوب شوم وياازنظرانساني ترحم وشفقت دشمنان رامطالبه نمايم ، بلکه با هر سلاحی که دستم به آن برسد میجنگم.
ازنامه چه گوارا به کاسترو : در این لحظه چیزهای بسیاری را به یاد می آورم زمانی که تو را در خانه ماریا انتونیا ملاقات کردم وتو مرا به همراهی خواندی تدارکات کار مشحون از هیجان و تنش بود . روزی پرسیده شد که اگرمرگ پیش اید به چه کسی باید اطلاع داد .امکان وقوع این فکر تمامی ما را تکان داد. بعدها دانستیم که این امکان به وقوع خواهد پیوست.
در یک انقلاب(اگر واقعی باشد)یا پیروز می شوی یاجان میبازی .رفقای بسیاری در مسیر حرکت به سوی پیروزی فروغلتیدند.امروزرخدادها لحن دراماتیک کمتری دارند زیرا ما پخته تر شده اما حوادث تکرار میشوند احساس می کنم سهم خود را در وظیفه ای که مرا به انقلاب کوبا و به سرزمین خویش پیوند می داد ایفا کردم.از این رو به تو رفقا و به مردمت بدرود میگویم.از پست هایم در رهبری حزب پست وزارت و مقام فرماندهی کوبا رسما استعفا میدهم، هیچ پدیده قانونی مرا به کوبا مرتبط نمی سازد. یگانه پیوند موجود، طبیعتی دیگر دارد .
از نوع پیوندهایی که برخلاف انتصابات وظيفوي ، گسستنی نیست. به زندگی گذشته می نگرم و براین باورم که با وقف خود وبا هم گرایی کافی درراه تحکیم پیروزی انقلابی کار کرده ام تنها ضعف جدیم این بود که در لحظات نخست ودرساعات اوليه معرفت ،به تو اعتماد کافی نکردم و به شایستگی هایت در مقام یک رهبری ویک انقلابی با سرعتی شایسته پی نبردم.من روزهای با شکوهی را تجربه کرده ام .درروزهای درخشان و نیز اندوه بار بحران کارائیب،درکنارتو،به افتخارتعلق به خلقمان نائل آمده ام.در ان روزها به ندرت سیاستمداری درخشان تر از تو یافت می شد.
مفتخرم که بی هیچ تردیدی از تو پیروی کردم و با شیوه ی تفکر،نگرش وارزیابی خطرات و پر نسبت های تو اشنا شدم. دیگر ملل جهان یاری نه چندان مهم مرا طلب می کنند. من می توانم دست به کاری بزنم که برای ما زمان عزیمت فرا رسیده است. باید بدانی که این عزیمت با امیزه ای از شادی و غم همراه است. به عنوان کسی که سهمی در پی افکندن ای بنا داشته است،ناب ترین امیدها و عزیزترین کسانی را که دوست می دارم دراین جابرجا می گذارم.من مردمی را ترک میکنم مرا همچون فرزندی پذیرا شدند .این،بخشی از روح مرا جریحه دار می کند و من ایمانی را که تو به من آموختی ،روح انقلابی خلقم را احساس، انجام مقدس ترین وظایف نبرد بر ضد امپریالیسم در هر نقطه که ممکن است،را با خودبه جبهه های جنگی تازه میبرم.این،خود یک منبع قدرت است.
قدرتی بیش از قدرت التیام عمیق ترین جراحت ها. یک بار دیگر مبرا بودن کوبا را از هر گونه مسولیتی اعلام میکنم،جز ان چه که ریشه در نمونه واقع شدنش در مبارزه دارد.حتی اگر در لحظه های پایانی زندگیم در زیر آسمانی غیر از کوبا باشد،فکرم متوجه ان مردم و به ویژه درباره توست. من سپاسگذار اموزش ها و سرمشق قرار گرفتن هایت هستم و سعی خواهم کرد تا آخرین نتایج کارهایم به آن وفادار بمانم.هویت من همواره با سیایت خارجی انقلابمان رنگ خورده است.
این جایگاه را هم چنان حفظ خواهم کرد. هر جا هستم،مسولیت یک انقلابی کوبایی بودن را از یاد نخواهم برد و در خور ان رفتار خواهم بود.از این که هیچ چیز مادی برای همسرم وفرزندانم بر جا نمی گذارم متا ثر نیستم. و چون میدانم که دولت نیازهای زندگی و امکان تحصیل شان را در حد کفایت تامین خواهد کرد،برایشان چیزی طلب نمی کنم.حرف های بسیاری دارم که با تو و با مردم مان در میان بگذارم،اما احساس میکنم چندان ضروری نیستند. واژه ها را که دوست دارم،بیان کنند. در این یاداشت نیز عجولانه نگاشته شده اند،نکته درخوری یافت نمی شود. همواره به پیش به سوی پیروزی،میهن یا مرگ ، با تمام شور انقلابی ام تو را در اغوش می کشم.
نامه چه گوارا از گوتمالا به مادرش: من اينجا از طريق آلرژی شناسی ميتوانم بسيار ثروتمند شوم ولی اين وحشتناك ترين خيانتی است كه ميتوانم مرتکب شوم . من يک سوسياليست مسافرم .
هریک از ثمرات فضیلتهای شما مانند ستارهای است که خاموش میشود ولی پرتو آن هنوز در جاده نجومی خود طی مراحل میکند. همچنین پرتواعمال حسنه شما راه میپیماید، حتی درصورتی که خود عمل مدتها است به انجام رسیده باشد، پس هرقدر اعمال شما فراموش و دفن شود، اشعه آنها همیشه فروزان خواهد ماند.
…..زیرا ازادتریم.اسکلت ازادی ما قبلا شکل گرفته است.هنوز گوشت و لباس به این اسکلت نیامده است. ولی ما انها را خواهیم ساخت.و بهای ازادی خود و حفاظت از ان را با خون و ایثار پرداخت می کنیم.ایثار و فداکاری ما اگاهانه است. مسیر ازادی طولانی و در بعضی از قسمت ها ناشناخته است.ما محدودیت های خود را درک میکنیم. ما انسان قرن بیست و یک را می سازیم.
هر اقدام ما بانگ نبردی است به ضد امپریالیسم… مرگ هر جا و هر زمان ممکن است ما را غافلگیر کند. بگذار به او خوش امد بگوییم،مشروط بر اینکه بانگ پیکارمان دست کم به گوش یک گوش شنوا
رسیده باشد،مشروط براینکه دستی دیگر به یاری دراز شود.
هر قطره خون که ریخته می شود در سرزمینی که در زیر پرچمش زاده نشدی،تجربه است که به زنده ماندگان منتقل می شود تا بعدا آن را درمبارزه برای رهایی کشورشان به کار برند،هم چنان که خلقی که خودرا آزاد می سازند قدمی بر می دارند در پیکاری برای رهایی خودمان.
بگذارید انترناسیونالیسم اصیل پرولتری توسعه یابد،بگذارید پرچمی که ما درسایه اش می جنگیم،امر مقدس رهایی بشریت باشد،چنان که مردن در زیر پرچم مبارزان ویتنام،ونزوئلا، گواتمالا، گینه، کلمبیا، بولیوی می تواند برای یک فرد امریکای لاتینی،یک اسیایی،یک افریقایی و حتی یک اروپایی به همان میزان با شکوه و مطلوب است.
مردم یک نقطه یا شهر را هرگز نمی توان با دیدن تمثال های زیبای حضرت مریم در کلیسا و یا بازدید موزيم هایشان شناخت. روح من همواره نزد بیماران بستری در شفاخانه ها، آزادگان زندانی یا نزد رهگذارانی است که انسان با آنها پیمان دوستی می بندد.
در سفر از نزدیك با فقر، گرسنگى و بیمارى آشنا شدم. فهمیدم به علت نداشتن وسیله نميتوانم كودكان مریض را معالجه كنم و تنزل سطح كار را مشاهده كردم. من دریافتم كه چیز دیگرى هم به اهمیت یك محقق مشهور یا یك داکتر بزرگ بودن وجود دارد و آن كمك به مردم فقیر بود.
مردم را دریاب! هرگز سازش نکن! آری کسانی که سازش نمی کنند٬ می میرند٬ اما مرگ شان عین حیات و زندگی ست. آری اگراينطوربي تفاوت باشي تو نیز می میری٬ اما در چهره ات نشانی از مرگ نخواهد بود.از گلوله نترس! تو روح گلوله ای. گلوله از زبان تو سخن خواهد گفت و از عمل تو فير خواهد شد . آه٬ تو نمی دانی که تا چه اندازه کمک هایت به مردم مفید است.مردمی که تو را قربانی خواهند کرد.( گفتگویی که چه کوارا قبل از چریک شدنش در دوران جوانی با خود داشت)
از کتاب ( تند باد بر شکر) اثري ازژان پل سارتر
2- ناگفته هاي ازفیدل کاسترو
هر اقدام ما بانگ نبردی است به ضد امپریالیسم… مرگ هر جا و هر زمان ممکن است ما را غافلگیر کند. بگذار به او خوش امد بگوییم،مشروط بر اینکه بانگ پیکارمان دست کم به گوش یک گوش شنوارسیده باشد،مشروط براینکه دستی دیگر به یاری دراز شود.
فیدِل کاسترو روز ( به اسپانیایی Fidel Castro Ruz) ( متولدي ۱۳ اگست ۱۹۲۶ میلادی). او در شهربیران واقع در شهرسابق اورینته به دنیا امد.خانواده ی او از زمینداران مرفه بودند.او بعد از گزراندن دوره ی ابتدایی در روستابه مدرسه ای خصوصی واقع در شهر سانتیاگو د کوباو بعد هاوانا رفت وسپس از دانشکده ی حقوق دانشگاه هاوانا فارق التحصیل شد. کاسترو زمانی که محصل بود به یک گروه محصلين پیوست که علیه فساد سیاسی مبارزه میکرد.اودرسال1947عضو حزب مردم کوبا شدکه به حزب ارتدکس هم شهرت داشت.وی سپس رهبر جناح چپ حزب شدو همان سال داوطلب عضویت در یک گروه مسلح برای مبارزه علیه دیکتا توری تروخیو در جمهوری دومینیکن شد.این گروه نتوانست از کوبا خارج شود. بارها فیدل کاسترو در طرح ریزی و اجرای این گونه نقشه های ضد امپریالیستی نقش داشت. اودر1959توانست دیکتاتوری باتیستارا شکست دهد و تاامروز رهبر و برای کوبا باقی بماند.
فیدل کاسترو (رهبرفعلی کشور کوبا، اولین بار در سال 1959 پس از رهبری جنبشی که منجر به براندازی حکومت باتیستا (Fulgencio Batista) شد، به مقام نخست وزیری کوبا برگزیده شد و تا سال 1976 سمت خود را حفظ نمود. در آن سال او علاوه بر ریاست هیئت وزیران به ریاست مجلس این کشور نیز منصوب شد.
کاسترو اولین منشی حزب کمونیست کوبا در سال 1965 بود که فعالیت هایش منجر به تغییر فضای سیاسی و استقرار جمهوری سوسیالیستی در کوبا شد. در حال حاضر او بالاترین درجه نظامی در اردوي کوبا را داراست. در 31 جولای 2006 کاسترو به دلیل عمل جراحی روده، کلیه مسئولیت هایش را تا زمان بهبودی کامل، به طور موقت به برادرش (Raúl) رائول واگذار کرده است.
شیفتگی کاسترو به فعالیت های سیاسی به زمان تحصیلش در پوهنتون هاوانا بر می گردد. جو سیاسی نامناسب حاکم بر آن زمان، بستر لازم جهت تشکیل گروهک ها و احزاب مختلف در کوبا را فراهم آورده بود. میل و اشتیاق به رهبری در وجود اکثر محصلين موج می زد. کاسترو نیز مانند دیگر محصلين در فعالیت های سیاسی حضوری گسترده داشت.
در سال 1947، با قوت گرفتن ناعدالتی اجتماعی در فضای حاکم بر کوبا، کاسترو به عضویت پارتیدو ارتودوکسوس (Partido Ortodoxos) که در آن زمان به تازگی توسط ادورادو چیباس (Eduardo Chibás) تشکیل شده بود، درآمد. این گروه هر چند در انظار عمومی چهره های مقبول و موجهی نبودند، خواسته اصلی شان اصلاح اوضاع اجتماعی و برقراری عدالت در کوبا بود. در حقیقت آنها آزادی و استقلال سیاسی، اقتصادی کوبا و رهایی اش از سلطه کشور آمریکا را هدف قرار داده بودند. علیرغم اینکه چیباس (Chibás) در آن سال در انتخابات ریاست جمهوری شکست خورد، کاسترو کماکان دنباله رو و متعهد به او باقی ماند. در سال 1951، Chibás با فير گلوله خودکشی کرد. به هنگام مرگ نیز کاسترو را در کنار خود داشت.
چهره سیاسی کاسترو با انتقادات ناسیونالیستی شدیدش به حکومت باتیستا و سلطه سیاسی آمریکا بر کشور کوبا آغاز شد و به تدریج مقامات صاحب نفوذ را متوجه خود کرد. در سال 1953 او رهبری عملیات حمله به کاغوش سربازان مونکادا (Moncada) را عهده دار شد، این حمله با شکست مواجه شد، کاسترو دستگیر ، محاکمه و به زندان افتاد. پس از آزادی به مکزیک رفت تا بتواند آموزش های لازم به منظور عملی نمودن طرح حمله پارتیزانی به کوبا را دریافت نماید. حمله ای که در سال 1956 به وقوع پیوست.
کاسترو در ابتدا خارج از کوبا، با کشور های آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی روابطی برقرار نموده بود، در سال 1961 پس از آنکه عملیات Bay of Pigs در کوبا توسط آمریکا با شکست مواجه شد، روابط خارجی دولت کاسترو با آمریکا تیره و تار شد، در عین حال روابط نزدیک تر و حسنه ای با شوروی برقرار کرد.
در سال 1991 با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، سیاست کاسترو تغییر موضع داد و از حمایت هوگو چاوز (Hugo Chávez) در ونزوئلا و اوو مورالس (Evo Morales) در بولیوی برخوردارشد.
در داخل کوبا فیدل کاسترو سیاست های اقتصادی بسیاری با هدف متمرکز نمودن اقتصاد کشورش به اجرا گذاشته، از جمله بهسازی مزارع، اشتراکی نمودن زراعت و ملی سازی صنایع در کوبا. به علاوه رسیدگی به سلامت و تحصیل عمومی از جمله طرح های اجتماعی است که کاسترو در داخل این کشور به مرحله عمل درآورده است.
تا کنون بیش از 600 مورد اقدام ناموفق به ترور کاسترو توسط عوامل CIA انجام پذیرفته است.
اکثر از او به عنوان مبارز و مرد انقلاب و قدرت ياد ميكنند كه مرگش آنها را متاثر ميكند.
فيدل كاسترو در شهر اورينته در شرق كوبا به دنيا آمد. خانواده او اسپانيايىهايى بودند كه به اميد آيندهاى بهتر به كوبا مهاجرت كرده بودند و پدرش با سرمايهگذارى در خط آهن كوبا به كار نقل و انتقال شكر در كوبا مشغول شد و از وضعيت مالى خوبى برخوردار بود. كاسترو به همراه برادرش رائول به مكزيك رفتند و جنبش 26 جولاى را به راه انداختند و با ارنستو چه گوارا انقلابى آرژانتينى، اردوي انقلاب را سازماندهى و شروع به عضوگيرى كردند.
در دوم دسامبر سال 1956 فيدل و 81 مرد مسلح در ساحل كوبا پياده شدند. به غير از كاسترو، چهگوارا و رائول به همراه نو نفر ديگر، بقيه كشته يا دستگير شدند و فيدل و ديگران به كوههاى "سيراماسترا" رفته و عمليات جنگ نامنظم را از آنجا ادامه دادند. داوطلبان زيادى از سرتاسر كوبا به آنها پيوستند و پيروزىهايى نيز نصيب كاسترو در برابر اردوي فاقد اخلاق باتيستا شد.
دهقانان و طبقه فقرا از كاسترو حمايت مى كردند و فيدل به آنها قول اصلاحات ارضى داده بود. در حالى كه آمريكا از باتيستا حمايت مىكرد و نيروهاى دولتى با كمك هاى آمريكا مواضع انقلابى ها را بمباران سنگين مى كردند. اواسط سال 1958 مخالفان زيادى به جنبش مبارزه با باتيستا پيوستند . در ماه دسامبر نيروهاى جنبش 26 جولاى به رهبرى چه گوارا به شهر "سانتاكلارا" حمله كرده و شكست سنگينى به نيروهاى باتيستا دادند.
در اول جنوري 1959 نيروهاى 30 هزار نفرى کاسترووچه گوارا دولت كوبا را در اختيار گرفتند. ديگر فعالان سياسى از حمايت مردمى برخوردار نبودند و در عوض كاسترو محبوب مردم بود. در 16 فبروري همان سال فيدل به عنوان نخست وزير دولت جديد سوگند ياد كرد.
بلافاصله ايالات متحده آمريكا اعلام كرد ديكتاتورى در كوبا برقرار شده و خصومت خود را آغاز كرد. كاسترو اصلاحات را اجرا كرد و با ملى كردن منافع و دارايى هاى آمريكا در كوبا، حكومت سوسياليست خود را آغاز كرد.
بسيارى از ثروتمندان كوبا به آمريكا گريختند تا به كمك سيا دولت كاسترو را سرنگون كنند. در اپريل 1961 فراريان كوبا با كمك سيا عمليات "خليج خوكها" را اجرا كردند كه شكست سختى به همراه داشت.
اتحاد جماهير شوروى اعلام كرد عليه آمريكا وارد جنگ خواهد شد و در سال 1962 راکتهاى هستهاى خود را در كوبا مستقر كرد. بعد از اطلاع آمريكا از اين اقدام شوروى، مناقشه دو ابرقدرت ادامه پيدا كرد تا اينكه آمريكا تعهد كرد به كوبا حمله نكند و در مقابل شوروى، كلاهكهاى هستهاى خود را از كوبا خارج كرد.
از اولين روزهاي به قدرت رسيدن كاسترو، نقشههاي مختلفي براي ترور او طراحي و اجرا شد.
شايد معروف ترين تلاش براي ترور كاسترو همان سگر ت برگ معروف باشد. سگرت برگي كه دانشمندان سازمان سيا ساخته بودند و به جاي تنباكو از مواد منفجره پر شده و قرار بود در صورت كاسترو منفجر شود. تيم محافظان كاسترو اين طرح را هم مثل خيلي طرحهاي ديگر كشف و خنثي كردند. نقشههايي كه براي ترورکاستروطرح ريزي گرديده ، فابيان اسكالانته رئيس سابق سرويسهاي امنيتي كوبا تعداد آنها را 638 مورد ذكر كرده است. براي همين است كه خيليها عقيده دارند نام فيدل كاسترو بايد از نظر تعداد دفعاتي كه به جانش سوء قصد شده، در كتاب ركوردها ثبت شود. فيدل كاسترو، در وصيتنامهي سياسي خود چنين بيان ميكند: انقلاب كوبا دسترنج يك نفر نيست و نميتواند هم باشد. اين انقلاب حاصل قهرمانيهاي يك خلق تسليم ناپذير است. ميليونها كوبايي آمادهاند از اين انقلاب تا آخرين قطره خون به دفاع برخيزند. هيچ نيرويي در جهان قادر نخواهد بود مقاومت ما را در هم بشكند و استقلال ما را نابود سازد. در كوبا سوسياليسم و از همه بيشتر سوسياليسم، ماندگار خواهد بود.
منبع: زندگي يک مرد مبارز، کاسترونيم قرن افتخارواستقامت ، فرارو، تبادل نظر، زندگي نامه چه گواراوکاسترو…
One thought on “دومرد خردمند ودو مبارز ارجمند — استاد صباح”