عـدد 39 ،حروف ابجـد و تقوای بزرگان! ملت
حمید عطا
یاد واره : قضيه بدنامی ! شماره 39 گرچه در هفته گذشته توسط ( باتأسف ) اعضای لویه جرگه انعکاس وسیع یافت، اما آنچه مرا علاقه مند به نوشته زیر ساخت ، خبری بود در بی بی سی فارسی در رابطه به این موضوع که در آن خواسته بودند تا تاریخ این عدد " رسواشدۀ خاص وعام " را روشن سازند و ان اینکه خانه کدام ادم خراب دارای شماره 39 بود!. ولی انچه را من دراین مورد خیلی ها قبل میدانستم خواستم با کسانی که علاقه داشته باشند شریک سازم.
حروف ابجد همان حروف هجاء عربی است که برای هر حرف از این حروف 28 گانه قیمتی یا شماره یی را تعيين کرده اند که هریک از ان معنی یک عدد مشخص را میدهد. این الفـبا که ترتیب ان با ترتیب الفـبای معمول فرق دارد . استفاده از این حروف اکنون کمرنگ بوده درحالیکه درقرون سابقه غالبا برای ثبت تاریخ یک واقعه و پیش آمدی حروف ابجد مورد استفاده قرار میگرفت. مثلا درگذشته ها با انشاد پارچه شعری تاریخ تولد ، وفات ، تاج پوشی و سلطنت فتوحات و امثال اینها را در یک مصرع ( غالبا اخرین مصرع ) و یا در یکی دوکلمه مصرع ، تاریخ وقوع آن واقعه را با ترکیب حروف مناسب بصورت مدح ،( اگر شاعر نسبت به واقعه و افراد ذیدخل در ان واقعه نظر مثبت میداشت )، و یا هم ضمن یک جمله مذموم ( اگر شاعر در رابطه به صاحب ان واقعه نظر منفی میداشت ) ان واقعه را ثبت مینمود.
چنانچه بخاطر تسلسل در نوشته ، عده یی از نویسندگان که با حروف الفبای عربی مینویسند از تر تیب حروف ابجد برای تعدد تسلسل نوشتۀ شان بعوض اعداد ( 1- 2- 3 … ) استفاده میکنند، مثلا أ – ب – ج – د – هـ … .
ترتیب حروف ابجد با تربيب حروف الفـبای عادی اختلاف دارد به نوعی که این حروف از همزه – ء ( مشهور به الف) شروع و به حرف غين – غ تمام میشود. در حالیکه حروف الفـبای هجاء ا ز همزه ( یا الف) شروع و به حرف ی ختم میشود.
ترتیب حروف ابجد به این شکل است : الف ( همزه )، ب، ج، د، ه، و، ز، ح، ط، ی، ک، ل، م، ن، س، ع، ف، ص، ق، ر، ش، ت، ث، خ، ذ، ض، ظ، غ». و اعداد ۱ تا ۱۰۰۰ را به این بیست و هشت حرف تقسیم کرده اند بگونه ذیل:
این حروف را در کلماتی با حفظ ترتیب آن چنین جمع کرده اند :
أبجد – هوز – حطی – کلمن – سعـفـص – قـرشت – ضظغ
باید توجه داشت که حرف همزه ( ء ) و ألف ( ا) یکی حساب شده و هرکدام عدد 1 را نشان میدهد .
حروفی که دراصل تکرار اند ولی به یک حرف نوشته میشوند و توسط علامه شد ( ـــّـ ) مشخص میگردد حالت ظاهری ان مد نظر گرفته شده یک حرف بحساب میآید. مثلا حرف " ب " در کلمه صبـّار بمعنی خیلی صبر کننده، که در اصل دارای 5 حرف است :-» ص – ب – ب – ا – ر » اما بعد از ادغام ب اولی ساکن در ب دوم مفتوح ، در نوشته بشکل یک حرف در امده و با علامه شد ( ـــّـ ) بر بالای ان مشخص میگردد. بناءً وقتی کلمه صبّـار را بحساب ابجد شماره گذاری میکنیم چنین نتیجه میدهد : ص= 90 ، ب = 2 ، الف = 1، ر = 200 . که مجموع ان میشود = 293 . بناء، در قیمت دادن به حروف بحساب ابجد تنها حروفی که در نوشته امده است قابل اعتبار شناخته شده است.
همانگونه که در بالا گفته امد، از این شیوه در زبان فارسی خیلی استفاده صورت گرفته است طوریکه شاعر ضمن مدح و یا ذم فرد مرتبط به یک واقعه ان واقعه را در لابلای حروف ضمن قصیده یی یا رباعی و دوبیتیی ثبت و راجستر مینمود.
حافظ شیرازی در رثای شیخ بهاءالدین قاضی عصر شاه شجاع قطعه شعری سروده اند که تاریخ وفات شیخ را در ان به حروف ابجد درج نموده است :
بهاءالحق والدين طاب مثواه إمام سـنّت و شيخ جمـاعـت
چو میرفت از جهان این بیت میخواند بر اهل فضل و ارباب براعت
بــه طاعـت قرب ايزد میتوان یافت قـدم درنه گرت هست استطاعت
بـدیـن دسـتـور تاریخ وفـاتـش برون آر از حروف قرب طاعت
ق = 100 + ر = 200 + ب = 2 + ط = 9 + ا = 1 + ع = 70 + ت = 400 جمع ان برابر به 782 میشود تاریخ وفات شیخ بهاء الدین را میرساند.
گاهی هم میشود که عده یی یک کلمه زشت را بحساب ابجد به یک رقم عددي در میآورند و زمانی که خواسته باشند طرفی را ذم کنند بجای آن کلمه زشت، قیمت عددی انرا بحساب ابجد ذکر میکنند که یکی از اهداف ان اینست که هم طرف مقابل را ذم و توهين کرده باشند و هم راه گریزی برای خود بگذارند تا اگر مورد سؤال قرار گرفتند بگوید که من تنها شماره یا عددی را ذکر کرده ام ! منکه دشنامی نداده ام .
روی این مفکوره کلمه { دله}که مرکب از : د = 4 + ل = 30 + هـ = 5 میباشد، مجموع ان عدد { 39 } را تشکیل میدهد. که عده یی انرا تعبیری زشت میدهند.
اما کلمۀ { دله } چه معنیی را افاده میکند؟.
طوریکه فرهنگ عمید انرا بیان کرده است ؛ دو معنی میدهد.
1 – وقتی از کلمه دله اسم مراد باشد نام حیوانی است وحشی و گوشت خوار که پوستش را بخاطر گرم بودن در هوای سرد، برای استر لباس استفاده میکنند ، نام دیگر این حیوان گربه صحرایی است.
2 – وقتی از کلمه دله صفت مراد باشد بمفهوم چشم چران ، ولگرد ، چشم گرسنه تعبیر میشود.
در افغانستان این کلمه را بخاطر دشنام دادن بطرف دیگری استعمال میکنند، که شاید روی همین اصل در بین مردم عـدد 39 که مجموع قیمت حروف ابجدی کلمه دله میباشد، شماره زشت تلقی میشود.
در میان عرب زبانان کلمه { دله } اسمی است برای ظرفی ( چاینک ) که دران کافی عربی را تهیه کرده و برای افراد از ان در پياله های مخصوص میریزند. چنانچه یکی از بزرگترین مؤسسات خدماتی و تجاری خلیجی بنام " شرکت دله " نام گذاری شده است.
اگر از مسائل کوچه و بازار خود را دور کنیم !، سؤالی پیش می آیدکه چرایک عدد که در میان اعداد دیگری قرار دارد و توسط خود ما از ان تعبیر نادرستی میشود، منفور باشد؟!.
و اینکه چرا دولت زیر خرافات یکعده افراد کم معرفت که یقینا روح کوچه بازاری دارند خم میشود؟ و حتی از تسلسل شمارش ، یک عدد را بیرون میکند؟ مگر در اینجاهم بهانه حقوق بشر وآزرده شدن قوتهای بزرگ جهانی رامیآرند؟!.
خوب قبول کردیم که درجایی عدد 39 در تسلسل اعداد وجود ندارد و بعد از عدد 38 مستقیم به شماره 40 میرسیم ، مگر از نگاه منطق عددی و ترتیب ان، عدد 40 همان عدد 39 نیست که از نوشتن ان و یا نطق ان إباء ورزیده شده است ؟، قطعا که همان است و لوکه شکلش را دورکرده اند.
اگر ما زیر تأثیر چنین خرافه گرایی ها برویم پس عدد 800 را نیز از بین اعداد حذف کنیم چون کلمه " خر" بحساب ابجد عدد 800 را افاده میکند. یا عدد 15 که بحساب ابجد جمع شماره های حروف کلمه " دزد" میباشد. یا هم کلمه "حرامی " ( نسبت به حرام ) که حساب عددی حروف ابجدی ان 259 میشود، باید به این اتهام! این عدد از قطار اعداد خارج شود و اگر کسی در طیاره یا صالونی چون تیاتر و سینما در چوکی 259 نشست، حرام خور و پرورده شده ازحرامش باید گفت؟!،
از جمله برای این گونه مردان که صفت مرد بودن را برای خود کمال شرف میدانند عدد 57 را باید اعدام کرد؟!، چون کلمه زن بحساب ابجد عدد 57 را تشکیل میدهد ، و اینگونه افراد که از موصوف شدن به این صفت میگریزند در چوکی یا اطاق 57 جا نمیگیرند.
به این منوال میتوان اعداد مختلفی را درقالب کلماتی از طریق حروف ابجدی در اورده و یکی پی دیگری ان اعداد را از تسلسل شمارش بیرون کرد!. در اینصورت شاید بجا باشد که بجای اعداد در پلیت شناسایی موترها یا در وازه اطاقها نام یا عکس انواع خوراکه های خوش مزه را بگذاریم تا ذوق منحط و کوچه بازاری نه تنها خدشه دار نشود بلکه با دیدن ان نامها اشتهای بسته شان بیشتر بازشود؟!.
چون یکعده مردم در هر خصلت منفور و عادت موهوم فورا و بدون اندک درنگی نام اسلام را ضمیمه ان میکنند و انرا نتیجه تعالیم اسلامی میدانند، برای اینکه در این مورد کمی عجله نکنند ، باید بگویم که چنین افکار نادرست تنها در بین افغانها و یا مسلمانان محصور نیست ، که در اروپای مدرن و غیر اسلامی هم از چنین تعبیرات زشت وجود دارد، مثلا عدد 13 را منحوس دانستن! تا حدی که هنگام سفر با یکی از شرکتهای هوایی اروپایی متوجه شدم که در تسلسل چوکی ها بعد از عدد 12 مستقیما عدد 14 را نوشته بودند ، و یا اینکه ازشکل عدد 69 ( در همین شکل لاتینی آن ) عده یی تعبیر خاصی میکنند. پس اگر چند نفری گفتند ما از تعامل با عدد 69 دوری میکنیم یا عدد 13 را نمیخواهیم داشته باشیم ، مراجع دولتی و مؤسسات باید این اعداد خذف کنند؟!
قبول کردن چنین تعبیرات کاری نامعقولی خواهد بود، زیرا در امتداد این اعداد سياه بخت ، اعداد زیادی را قطار خواهند کرد چون تمام کلمات زشت و ناپسند را از طریق ابجد به اعداد مشخصی تعبیر خواهند کرد و در انصورت … در انصورت باید نفرین برکسی که اعداد را بار اول تقدیم مدنیت انسانی کرد، و یا انکسی که بار اول حروف ابجدی را پیشکش کرد و یاهم برهردو لعنت و نفرین بفرستیم که چیز خوبی را بمردم یاد نداده اند؟؟!.
در رابطه به چنین خرافه پسندی قصه یی ساخته اند که نمایانگر اندازه عقل وفکر عده یی میباشد، گویند :- انگلیس ها میخواستند شهری را اشغال نموده و آنرا جزء مستعمرات خود داشته باشند ، چون از نتیجه ان اطمینان کامل نداشتند، لذا بزرگان سیاسی و نظامی انگلیسی با هم جمع شدند و بعد از مشوره و بحثها به این نتیجه رسیدند باید یک دروغ به اصطلاح شاخدار را در بین مردم پخش کنند، اگر مردم انرا پذیرفتند انگاه با شایعه اخبار دروغین میتوانند ان شهر را برای دایم زیر کنترول خود داشته باشند.
قرار بر این گذاشتند که دو سه نفر مزدور شان داخل آن شهر شده و شایع سازند که از میان شکم مرغی ماری زنده بیرون شده است!.
این خبر اهسته اهسته در بین مردم بحدی تطور و رشد کرد که عده از دروغگویان دعوای مشاهده انرا نموده میگفتند که من خودم حاضربودم که ماری زنده از شکم مرغی بیرون شد… .
وقتی این اخبار به گوش انگلیس ها رسید تصمیم حمله بر آن شهر راگرفته و پلان جنگی شانرا تهیه کرده و با انتشار شائعات توانستند ان شهر مقاوم را به اسانی تصرف کردند.
این قصه در قسمت بعضی افراد واقعا تطابق پیدا میکند. اما چرا انهاییکه خود را چیز فهم میدانند دنباله رو چنین افرادی شده حرفشان را میپذیرند؟.
حميد عطاء