خرکی است؟ — ترجمۀ سليمان شاه صوفی زاده

خرکی است؟

درجنگلی علاوه بر حيوانات ديگر خر، روباه وشيری نيز زندگی ميکردند.

طبق معمول شير(پادشاه جنگل) برهمۀ حيوانات حکمرانی ميکرد، وروباه حيله گربا زيرکی ونيرنگ زيادی که داشت، توانسته بود دل شيررا به دست آورده، منحيث نزديک ترين دوستش هميشه همصحبت ودر کنارش باشد.
يکی ازروزها که هيچ شکاری بدست شيرنيامد وخيلی گرسنه بود، به روباه گفت: ای روباه اگر امروز شکاری را نيابم پس ترا خواهم خورد.

روباه گفت: مرا خواهی خورد؟ نی نی، من برايت خر را احضار خواهم کرد تا آنرا بخوری.
شيرگفت: درست است پس دير مکن.

روباه باعجلۀ کامل برای فريب دادن وبه دام انداختن خر به نزدش آمد.

به خر گفت: آيا خبرداری که شيربه جستجوی يک جانشينی است که درغيابش از امور سلطنت وی مراقبت نمايد؟ پس با من بروتا با استفاده ازدوستی وقرابتم باشيرترا برای اين وظيفه پيشنهاد نمايم.

خرگفت: ای روباه آيا مطمئن هستی؟

روباه گفت: بلی

" خردر فکروخيال منصبی که به انتظارش بود فرورفته، تصويری ازچگونگی امورحکومت و سلطنت آئنده اش را درعالم خيال مجسم نمود".

طبعاً خر با خوشحالی زياد به نزد شيررسيد وقبل ازآنکه به سخن آغاز نمايد، شيرعلی الفورحمله نموده توسط پنجه های قوی اش با يک ضربه گوشهای خررا ازسرش جدا نموده وخربلافاصله فرارنمود.

بدينگونه پلان اولی که بنام صلح، خودمختاری وقدرتمند شدن روباه طرح نموده بود به ناکامی انجاميد!!
شيرگفت: ای روباه خر را دوباره برايم حاضر ميکنی ويا ترابخورم؟

روباه گفت: بلی، آنرادوباره حاضرخواهم کرد، ولی خواهشمندم اين باربا سرعت وهرچه زودترآنرا بخوری تا دوباره مؤفق به فرارنشود.

شيرگفت: خوب، منتظرهستم.

روباه مکاردوباره به نزدخرآمده گفت: واقعاً توخرهستی وچيزی رانميدانی، چرا منصب جانشينی را رها نموده پا به فرارنهادی؟ آيا نميخواهی نائب وجانشين قدرتمند پادشاه باشی؟!

خرگفت: اين چی بازی است که به راه انداختی؟ برمن ميخندی وميگويی که من منصب سلطنت را نميخواهم، درحاليکه شيرقصدخوردنم را دارد.

روباه گفت: ای خر، اين اشتباه تواست وی واقعاً ميخواهد ترا به قدرت برساند، ولی تو بايد کمی از حوصله وبردباری کاربگيری وقبل از رسيدن به قدرت وپادشاهی فرار ننمايی!!

خرگفت: پس حمله وضربه اش به سرم را که باعث ازدست دادن گوشهايم شد چی تفسيرميکنی؟
روباه گفت: ای ساده، با گوشهای درازت چگونه ممکن بود تاج پادشاهی را به سرت نهاد؟ برای اينکه تاج پادشاهی به سرت درست نهاده شود، لازم بود گوشهايت بريده شود. فهميدی يانی، ای نادان؟!!

خرباتعجب گفت: آهه هه هه توکه راست ميگويی ای روباه، پس برويم همين حالا به نزدشيرخوب ومهربان!!

خردرهمراهی با روباه دوباره به حضورشيرحاضرگرديد.

خرگفت: اع اع اع ميبخشی حضور، من اشتباهاً به شما گمان بدی نمودم!!

شيرگفت: خيرباشد باکی ندارد.

وبدون تأخيرشيرازجايش برخاسته بارديگرخرراموردحمله قرارداد. بااين حمله دم خررا ازبيخ قطع نموده، خربارديگر مؤفق به فرارگرديد و اين بار هم پلان دوهمی روباه که بنام صلح وخودمختاری ووقدرتمندشدن طرح نموده بود به ناکامی انجاميد!!
روباه گفت: آيا نگفته بودم که اين بار با سرعت کامل آنرا درچنگالت قرارداده ورهايش نکنی؟ پس حالا من مقصرنيستم و وظيفه ای را که به من سپرده بودی بخوبی انجام دادم. آيا من آزادهستم؟

شيرگفت: نخير، بايد آنرادوباره به نزدم بياوری ورنه تراخواهم خورد!

روباه گفت: اع اع درست است صاحب.

روباه برای بار سوم به نزد خربرگشته گفت: ای خر، آخرمشکلت چيست؟

خرگفت: تودروغگوهستی، من گوشها ودم خودرا ازدست دادم وتوهنوزهم ميخندی وميگويی که مرا به تخت پادشاهی ميرسانی، بروگم شو، بيشترازاين اذيتم مکن!

روباه گفت: ای خرکم فکر! ازهوشت کاربگير، خودت بگو آيا با دم درازی که داشتی ممکن بود تا برتخت پادشاهی بنشينی؟ آيا بد نيست برتخت پادشاهی نشسته ودم درازت از زيرپاهايت ظاهرشود؟ به همين منظورلازم بود تا شيرآنراقطع کند.

خرگفت: من هرگزبه اين مطلب نينديشيده بودم! درد وترس زياد مراوادار به فرارنمود وفرصت فکرودرک اين حقيقت رانداد. وای برمن، آيا پادشاه بارديگر مراعفوخواهدنمود؟

روباه گفت: بلی، بشرطيکه اين بارفرارننموده وبگذاری تا هرچه راشيرلازم ميبيندبکند.

روباه خررا بارديگربا خودبه نزدشيرميبرد.

خرگفت: حضور، من متأسف هستم. مراببخشيد، اين بارآماده هستم تا هرخواست شمارا با صبروبردباری کامل برآورده سازم.

شيرگفت: باکی ندارد، ميدانم که دچاراشتباه وسوء تفاهم شده بودی.

اينگونه شيرازجايش برخاسته با راحت کامل خر رابه زمين خوابانده وگلويش را زيرفشاردندانهايش قرارداد وخرميگفت: " صاحب، تاج را درکدام قسمت ميگذاری… صاحب، تاج را درکدام قسمت ميگذاری… صاحب، تاج را درکدام قسمت ميگذاری" وبالآخره با همين کلمات خر آخرين نفس های خود را خاتمه بخشيد.

بعدازکشتن خرشيرگفت: ای روباه! بگير، هرقدرخواسته باشی از گوشت خربخور، ولی متوجه باشی که مغز، قلب وجگرش را به من بياوری .

روباه گفت: اطاعت ميکنم حضور
روباه خلاف خواست شيرمغزراکاملاً خودش خورد وقلب وجگر را برای شيرآورد.

شيرگفت: ای روباه مغزچی شد؟

روباه گفت: قربانت شوم، ای پادشاه جنگل!

وی اصلاً مغزنداشت!!

شيرگفت: چطورممکن است وی بدون مغزباشد؟

روباه گفت: فدايت شوم، اگر وی مغزی ميداشت هرگزبعد ازقطع شدن گوشها ودم خود دوباره به نزدت برنميگشت.
شيرگفت: راست گفتی ای روباه، واقعاً توبهترين دوستم هستی.

وبدين ترتيب پلان دروغين صلح، خودمختاری ووعده های دروغين به قدرت رسيدن سومی روباه به مؤفقيت انجاميد.

 

ممثلين:

شير: سران يهود

روباه: سران امريکا

خر: اينها چون بيشمارهستند ونميتوانيم يکی ازآنهارامشخص سازيم بناءً اختيارشناسائی آنهارا به شما ميگذاريم.

مصدر: سايت عربی زبان نافذة صلالة

ترجمه: سليمان شاه صوفی زاده

 

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *