فردوسي ، شاهنامه وسلطان بزرگ خراسان محمود غزنوي — استاد صباح

 

فردوسي ، شاهنامه وسلطان بزرگ خراسان محمود غزنوي

 

« پژوهشي مختصربخاطرآگاهي ومعلومات دقيقتري بي بي سي فارسي وصادق صبا»

 

نوشتۀ: استاد صباح

 

سالهاي پاياني دوره ساماني، خراسان گرفتار آشوب‏هاي چندي بود تا آن که محمود غزنوي به سال (سه صدوهشتادوهفت ) بر آن تسلط يافت و آرامش برقرار شد. حضور محمود براي فردوسي، نويد امن و امان بود و به همين دليل او را فريدون بيدار دل ناميد:
فريدون بيدار دل  زنده
 شد

زمان و زمين پيش او بنده شد.


 

افسانه‌ وجعل ودروغ هاي فراواني را دربارهٔ شاهنامه وفردوسي  گفته اند. بي پايه بودن بیشتر اين افسانه‌ها به‌آساني با بهره گيري از بن مايه‌هاي تاريخي يا با بهره گيري از سروده‌هاي شاهنامه روشن مي‌شود.

ازجمله ي اين دروغ بافي ها يکي هم :

بسي رنج بردم در اين سال سي         عَجَم زنده كردم بدين پارسي
در نسخه‌هاي كهن تر شاهنامه اين بيت چنين آمده‌است
:
من اين نامه فرخ گرفتم به فال         بسي رنج بردم به بسيار سال.

بزرگ نمايي وبزرگ سازي ديگري ميتوان از ايران نام برد ودرنسخه هاي شاهنامه اين نام خيلي زياد وزياد گنجانيده شده است وباري درجاي خوانده بودم :

هرکه تاریخ را بخواند هیچ ارتباطی بین آریا و ایران و تمدن با شکوه سومریان پیدا نمی کند اگر هم پیدا کنند نمی تواند بگوید چون مردم بدوی آریایی با امدن بهاين  فلات که متعلق به هیچ کس نیست تمدن های با شکوه سومری را مورد حمله و تاخت قرار دادند که متاسفانه ایرانی هاي به ظاهر روشن فکر به صورت عمدی این واقعه را پنهان می کنند و درسطري تاريخ وادبيات منطقه هرچه که خوب است می گويند از ایران است ، خوب است که بشر تمام وقایع را ثبت می کند اگر هم نمی کرد حتما می گفتند ادیسون و دانشمندان بزرگ جهان ایرانی هستند.
روزنامه اطلاعات درمقاله ي مينويسد:

تا اوایل قرن بیستم، مردم جهان کشور ما را با نام رسمی” پارس یا پرشین” می شناختند، اما در دوران سلطنت رضاشاه حلقه ای از روشنفکران باستان گرا مانند سعید نفیسی،محمد علی فروغی و سید حسن تقی زاده با حمایت مستقیم رضاشاه گردهم آمدند که نام کشوررا رسما به “ایران” تغییر داده وبه این منظور اقداماتی انجام دادند. .. “سعید نفیسی” از مشاوران نزدیک رضاشاه به وی پیشنهاد کرد نام کشور رسما به “ایران” تغییر یابد، این پیشنهاد در آذر ماه 1313 شمسی رنگ واقعیت به خود گرفت.  

حتا دربسا موارد زندگى ، از جهات گوناگون ، سال تولد، سال مرگ، مقدار سن، محل تحصيل، چگونگى تحصيل، رشته‏هاى تحصيلى، نام و هويت استادان، و تهيه ي شاهنامه وحضورفردوسي به دربار غزنه… يا مجهولند و يا اختلاف جدي بين پژوهشگران وجودداشته و آنها را در غبارى از ابهام فرو برده است. چه رسد به اينکه تعدادي کورذهنانه اختلاف سلطان غزنه وفردوسي رارنگ وبوي مذهبي داده وفردوسي راشيعه معرفي نموده اند.

حسن راشدي درمورد دست برد وجعل نگاري تعداد دانشمندان بي دانش درفدراسيون فرهنگي تورکان افغانستان مينويسد:

آرتيرمالارلا بورادا گتيريريك بنا به نوشته مجله فردوسی، چندی است آقای فریدون جنیدی فردوسی شناس وشاهنامه پژوه. باصطلاح انقلابی در شاهنامه پدید آورده است.
وی تصمیم گرفته است اشتباهات فردوسی را در سرودن شاهنامه با ۶۰ هزار بیت، اصلاح کرده و ۳۰ هزار بیت از ۶۰ هزار بیت این سروده را که شامل مدح سلطان محمود غزنوی و دیگر ابیات کم مایه است را دور ریزد و شاهنامه ایی در شان و شوکت حکیم طوس ارائه دهد.

بنا به اعتقاد فریدون جنیدی ۳۰ هزار بیتی که ایشان از شاهنامه برداشته است نمی تواند سروده حکیم ابوالقاسم فردوسی باشد و به احتمال زیاد توسط “مودود ” نوه سلطان محمود و جهت تعریف و تمجید از پدر بزرگش به شاهنامه افزوده شده است ؛ لاکن ادعای استاد بزرگ آقای فریدون جنیدی را حتی شاگردانش ( که آنها نیز شاگردانی را تربیت کرده اند ) هم قبول ندارند، چرا که معتقد هستند در هیچ منبع ادبی- تاریخی دخ قرن گذشته بعد از فردوسی و توسط هیچ شاعر و محققی از اینکه فردوسی در سرودن شاهنامه ۳۰ هزار بیت و یا حتی کمتر از ۶۰ هزار بیت شعر گفته باشد اشاره ای نشده است .
شاگردان جنیدی که فردوسی پرستان و شاهنامه دوستان قهاری هم هستند از اینکه چه در منابع ده قرن گذشته و از نزدیکترین زمان به فردوسی، تا فردوسی پژوهان سرشناس متاخر غرب چون ژول مول، ژول شامپیون، کنت لولوف، وولف، آته، لیدن، روکرت، ادوارد براون، و بسیاری دیگر از فردوسی شناسان داخلی و خارجی هرگز شبهه ای در ۶۰ هزار بیت بودن شاهنامه نداشته اند، کار استاد خودرا خطای بزرگ ادبی دانسته و اشتباه ایشان را موجب خوشحالی باصطلاح پان ترکها، پان عربها، و پان کردها می دانند…
البته طبیعی است شاهنامه پرستان، شوونیسم فارس و باستانگرایانی از این دست که مقام فردوسی را تا بلندترین مرتبه ممکن و تا درجه عاری از خطا و تمایلات انسانی می رسانند هرگز انتظار ندارند چنین موجود عاري از خطا و لغزش مدح چنين ” چاپلوسانه ” اي از سلطان محمود غزنوی نماید !

… از فردوسی گرفته تا عنصری، عسجدی، منوچهری دامغانی، فرخی سیستانی، مسعود سعد سلمان، سنایی غزنوی، انوری ابیوردی، جمال الدین اصفهانی، اثیرالدین اخسیکتی، امیر خسروی، سعدی و حافظ شیرازی، فخرالدین عراقی و دیگر فارسی سرایان، همه و همه مداح سلاطین ترک و مغول بودند و به همین خاطر هم هست که زبان فارسی به زبان دری، یعنی زبانی که در دربار سلاطین و پادشاهان برای تعریف و توصیف از آنها مورد استفاده قرار می گرفته مشهور شده است…

نسخه هاي ذيل شاهنامه تاحدودي مورد تاهيد است: تلاش حمدالله مستوفی در تصحیح شاهنامه در قرن هشتم و شاهنامهٔ بایسنغری در قرن نهم هجری، اولین تصحیح شاهنامه در کلکته صورت گرفت و بار اول به شکل ناقص در ۱۱۹۰ شمسی (توسط ماثیو لمسدن) و بار دوم به طور کامل در ۱۲۰۸ (به تصحیح ترنر ماکان انگلیسی) منتشر شد. از مصححین بعدی شاهنامه می‌توان از ژول مول فرانسوی، وولرس و لاندوئر هالندی، ی. ا. برتلس روس، نام برد.

سلطان محمود غزنوي، سومين شاه سلسله‏ي غزنويان از سال (سه صدوهشتادوهفت ق) پس از شكست دادن برادرش اسماعيل، حكومت را به دست گرفت و با غلبه بر اميران صفاري، ساماني، آل بويه، آل زيار و خوارزمشاهيان بر شمال و شرق ايرانِ آن روز استيلا يافت. سلطان محمود غزنوي به تدريج سرزمين‏هاي بيشتري را ضميمه‏ي قلمرو خود نمود. او دوازده بار به سرزمين هندوستان لشكركشي كرد اما سرانجام پس ازسي وچهار سال سلطنت، در غزنين درگذشت. سلطان محمود غزنوي، اولين پادشاه مستقل و بزرگ‏ترين فرد خاندان غزنوي است كه به دليري و بي‏باكي و كثرت فتوحات و شكوه دربار در تاريخ ، بسيار مشهور شده است. غزوات وي در هند و ايران وغنائمي كه از آن جا آورده، اجتماع علما و شعرا در دستگاه او و اشعار و كتبي كه به نام او ترتيب يافته بود، نام سلطان محمود غزنوي را در اطراف عالم، معروف كرده است. افرادي همانند عُنصري بلخي، فَرُّخي سيستاني، عَسجَدي مَروَزي، كسايي مروَزي و غضايري رازي و نيز فردوسي طوسي از شاعران دربار او بودند. هم‏چنين از علماي دستگاه محمودي، هيچ كس جليل القدرتر از ابوريحان بيروني نيست.

سلطان محمود غزنوي به تدريج سرزمين‏هاي بيشتري را ضميمه‏ي قلمرو خود نمود. او دوازده بار به سرزمين هندوستان لشكركشي كرد اما سرانجام پس از سي وچهارسال سلطنت، در غزنين درگذشت.

سلطان محمود غزنوي، اولين پادشاه مستقل و بزرگ‏ترين فرد خاندان غزنوي است كه به دليري و بي‏باكي و كثرت فتوحات و شكوه دربار در تاريخ ، بسيار مشهور شده است. غزوات وي در هند و ايران کنوني غنائمي كه از آن جا آورده، اجتماع علما و شعرا در دستگاه او و اشعار و كتبي كه به نام او ترتيب يافته بود، نام سلطان محمود غزنوي را در اطراف عالم، معروف نمود. افرادي همانند عُنصري بلخي، فَرُّخي سيستاني، عَسجَدي مَروَزي، كسايي مروَزي و غضايري رازي ، فردوسي طوسي … از شاعران دربار او بودند. هم‏چنين از علماي دستگاه محمودي، هيچ كس جليل القدرتر از ابوريحان بيروني نبوده است.

فردوسي زماني کتابش را به سلطان محمود غزنوي تقديم کرد، چشمداشت صله و کمک از او داشت .  گفته‏اند که او با اين که دهقان زاده بود و ثروتمند، اما آن گونه که خود مي‏گويد، در اين اواخر به درويشي و فقر افتاده بود:
همي چشم دارم بدين
روزگار

که دينار يابم من از شهريار
که تا روز پيري مرا بر دهد

بزرگي و دينار و افسر دهد
که باشد به پيري مرا دستگير

خداوند شمشير و تاج و سرير.

نتيجه آن شد که فردوسي از سوي سلطان محمود، طرفي نبست و در آخرين اشعار خود سوگمندانه چنين سرود:
سي و پنج سال از سراي سپنج

بس رنج بردم به اميد گنج
چو بر باد دادند رنج مرا

نبد حاصلي سي و پنج مرا
کنون عمر نزديک هشتاد
شد

اميدم به يکباره بر باد شد.
نوشته‏اند که فردوسي پس از آن که از محمود
نااميد شد، هجونامه‏اي درباره او سرود و وي را سخت نکوهش کرد.کساني از محققان در اين که اين هجونامه از فردوسي باشد، ترديد کرده‏اند .

نظامى گويد كه در راه بازگشت از هندوستان سلطان را دشمنى بود كه حصارى استوار داشت. سلطان پيامى براى وى فرستاد كه تسليم شود و هنگامى كه پيك او بازميگشت از وزيرش پرسيد: «چه جواب داده باشد؟». وزير گفت:
اگر جز به كام من آيد جواب
من و گرز و ميدان و افراسياب.
اين بيت شاه را به ياد شاعر دل‌شكسته انداخت و هنگامى كه به پايتخت آمد، بنا به نوشتهء نظامى عروضى شصت‌هزار دينار براى فردوسى فرستاد، اما نوشداروى او هنگامى رسيد كه سهراب مرده بود و «جنازهء فردوسى را به دروازهء رزان بيرون همى بردند».

فردوسي از کار خويش بهره
مادي نبرد، اما اثر وي به طور شگفت‏آوري در ميان توده‏هاي مردم باقي مانده و از آن روزگار تاکنون موقعيت خود را حفظ کرده است.

دردولت‌غزنوی‌، برای‌حمایت‌از علم‌وفرهنگ‌کارهاي بزرگي صورت‌گرفت‌. ميگويند که‌سلطان محمود غزنوي در دربار خود، یک‌دیوان‌ویژه‌شاعران‌ایجاد کرد و در سفرهایش‌، چهارصد شاعر حضور داشتند. به‌هر روی‌، تنها شرایط‌ مساعد موجود در درگاه‌می‌توانست‌کسانی‌مانند عنصری‌بلخی‌، فرخی‌سیستانی‌ومنوچهری‌دامغانی‌را فراهم‌آورد.

دردربارغزنه شاعران بيشماري بوده اند وازجمله ميتوان ازفرخي نامبرد که  بيش‏تر اشعار ش ستايش شاهان غزنوي است و از اين جهت، در ميان بيش‏ترين شاعران، شاخص است.در عين حال، شعر او، در مقايسه با شاعران پيشين، شعري پيشرفته و پخته‏تر است.او به ويژه در قصيده سرايي آن هم با زباني ساده‏روان، مهارتي ستودني دارد.او به سال چهارصدوبيست ونو درگذشت.از وي نه هزار بيت به يادگار مانده که به چاپ رسيده است.  شاعر برجسته ديگر دربار غزنوي، ابو القاسم حسن بن احمد عنصري بلخي (چهارصدوسي ويک) است.شاهديم که ادبيات پارسي تا اين زمان در خراسان و سيستان و ماوراء النهر جاي دارد.وي در دربار محمود به جايگاه والايي رسيد و ثروت زيادي از راه ستايش امير محمود و ساير کارگزاران دولت غزنوي به دست آورد.
عنصري شاعري عالم و آگاه بوده و به دليل
آشنائيش با انديشه‏هاي علمي و فلسفي رايج، بخشي از آن مطالب را در اشعار خويش آورده است.بسياري از اشعار وي از ميان رفته و در حدود دو هزار بيت از او برجاي مانده است.

 

ستایش سلطان محمود درشاهنامه ، سند محکمي بربنيادي دروغگويان وجعل کاران تاريخ وبخصوص دست اندرکاران بي بي سي فارسي:

جهان آفرین تا جهان آفرید             

چنين مرزبانی نیامد پدید

چو خورشید بر چرخ بنمود تاج                   

زمین شد به کردار تابنده عاج

چه گویم که خورشید تابان که بود               

کزو در جهان روشنایی فزود

ابوالقاسم آن شاه پیروزبخت                      

نهاد از بر تاج خورشید تخت

زخاور بیاراست تا باختر               

پدید آمد از فر او کان زر

مرا اختر خفته بیدار گشت             

به مغز اندر اندیشه بسیار گشت

بدانستم آمد زمان سخن                

کنون نو شود روزگار کهن

بر اندیشه‌ی شهریار زمین             

بخفتم شبی لب پر از آفرین

دل من چو نور اندر آن تیره شب                 

نخفته گشاده دل و بسته لب

چنان دید روشن روانم به خواب                  

که رخشنده شمعی برآمد ز آب

همه روی گیتی شب لاژورد                       

از آن شمع گشتی چو یاقوت زرد

در و دشت برسان دیبا شدی                       

یکی تخت پیروزه پیدا شدی

نشسته برو شهریاری چو ماه                     

یکی تاج بر سر به جای کلاه

رده بر کشیده سپاهش دو میل                     

به دست چپش هفتصد ژنده پیل

یکی پاک دستور پیشش به پای       

بداد و بدین شاه را رهنمای

مرا خیره گشتی سر از فر شاه                   

وزان ژنده پیلان و چندان سپاه

چو آن چهره‌ی خسروی دیدمی                    

ازان نامداران بپرسیدمی

که این چرخ و ماهست یا تاج و گاه             

ستارست پیش اندرش یا سپاه

یکی گفت کاین شاه روم است وهند              

ز قنوج تا پیش دریای سند

به ایران و توران ورا بنده‌اند                     

به رای و به فرمان او زنده‌اند

بیاراست روی زمین را به داد                    

بپردخت ازان تاج بر سر نهاد

جهاندار محمود شاه بزرگ             

به آبشخور آرد همی میش و گرگ

ز کشمیر تا پیش دریای چین                      

برو شهریاران کنند آفرین

چو کودک لب از شیر مادر بشست               

ز گهواره محمود گوید نخست

نپیچد کسی سر ز فرمان اوی                     

نیارد گذشتن ز پیمان اوی

تو نیز آفرین کن که گوینده‌ای                     

بدو نام جاوید جوینده‌ای

چو بیدار گشتم بجستم ز جای                     

چه مایه شب تیره بودم به پای

بر آن شهریار آفرین خواندم                      

نبودم درم جان برافشاندم

به دل گفتم این خواب را پاسخ است             

که آواز او بر جهان فرخ است

برآن آفرین کو کند آفرین               

بر آن بخت بیدار و فرخ زمین

ز فرش جهان شد چو باغ بهار                   

هوا پر ز ابر و زمین پرنگار

از ابر اندرآمد به هنگام نم             

جهان شد به کردار باغ ارم

به ایران همه خوبی از داد اوست                

کجا هست مردم همه یاد اوست

به بزم اندرون آسمان سخاست                   

به رزم اندرون تیز چنگ اژدهاست

به تن ژنده پیل و به جان جبرئیل                  

به کف ابر بهمن به دل رود نیل

سر بخت بدخواه با خشم اوی                      

چو دینار خوارست بر چشم اوی

نه کند آوری گیرد از باج و گنج                  

نه دل تیره دارد ز رزم و ز رنج

هر آنکس که دارد ز پروردگان                   

از آزاد و از نیکدل بردگان

شهنشاه را سربه‌سر دوستوار                    

به فرمان ببسته کمر استوار

نخستین برادرش کهتر به سال                    

که در مردمی کس ندارد همال

ز گیتی پرستنده‌ی فر و نصر                       

زید شاد در سایه‌ی شاه عصر

کسی کش پدر ناصرالدین بود                     

سر تخت او تاج پروین بود

و دیگر دلاور سپهدار طوس                       

که در جنگ بر شیر دارد فسوس

ببخشد درم هر چه یابد ز دهر                     

همی آفرین یابد از دهر بهر

به یزدان بود خلق را رهنمای         

سر شاه خواهد که باشد به جای

جهان بی‌سر و تاج خسرو مباد        

همیشه بماناد جاوید و شاد

همیشه تن آباد با تاج و تخت                      

ز درد و غم آزاد و پیروز بخت

کنون بازگردم به آغاز کار             

سوی نامه‌ی نامور شهریار .

 

فردوسي وشاهنامه

 


شاهنامه فردوسی مجموعه ای از داستانهای ملی و تاریخ باستانی پادشاهان قدیم و پهلوانان بزرگ سرزمین ماست که کارهای پهلوانی آنها را همراه با فتح و ظفر و مردانگی و شجاعت و دینداری توصیف می کند . فردوسی پس ازآنکه تمام وقت خود را صرف ساختن چنین اثر گرانبهایی کرد ،در پایان آن را به سلطان محمود غزنوی عرضه داشت ،  تا شاید از سلطان محمود صله و پاداشی دریافت نماید و باعث ولایت خود شود. سلطان محمود هم نخست وعده داد که شصت هزاردینار به عنوان پاداش و جایزه به فردوسی بپردازد. ولی اندکی بعد ازتصميم خود منصرف گرديد و فردوسی وفردوسي ازين تصميم سلطان محمود رنجیده خاطرشد وازغزنی که پایتخت غزنویان بود بیرون آمد و مدتی را در سفر بسر برد و سپس به زادگاه خود بازگشت.

اگر مرگ داد است بی‌داد چیست
زمرگ این همه بانگ و فریاد چیست
از این راز جان تو آگاه نیست
وزین پرده اندر، تو را راه نیست
همه تا در آز، رفته فراز
به کس در نشد، این در آز باز
به رفتن اگر بهتر آیدت جای
گر آرام گیری به دیگر سرای
نخستین به دل، مرگ بستایدی
دلیر و جوان خاک نپساودی

…در این جای رفتن به جای درنگ
بر اسب قضا گر کشد مرگ تنگ
چنان دان که داد است و بی‌داد نیست
چو داد آمدست جای فریاد نیست
جوانی و پیری به نزد اجل
یکی دان چو دین را نخواهی خلل
دل از گنج ایمان‌گر آگنده‌ای
تو را خامشی به، که تو بنده‌ای…

در حدود یکهزارسال پیش از امروز در خراسان کودکی پا بعرصه وجود گذاشت  که در تقدیر و قسمت وی رقم زده شده بود تا نام خود و ملت خو یش را در جهان جاویدان گرداند و افتخارات ملت کهنسال خود را زنده کند و خود و اثرش از نامداران و برجسته گان جهان بحساب آیند. آن کودک ابوالقاسم حسن فرزند اسحق شرف شاه و تخلص اش ” فردوسی” و آن اثر جاویدان و فنا نا پذیر حماسه ملی خراسانیان شاهنامه است که شاهکار شعر و ادب دری در جهان بشمار می آید. فردوسی علوم متداول عصر را در نزد علمای روستای طوس  بیا موخت و بعد از تحصیل و سواد در دانش های مختلف عصر و زمانش به تحقیق و تدبیر پرداخت . چون شخص متفکرو تیز هوش بود بعد از مطالعه هر نوع آثار به تفکر می پرداخت . قبل از فردوسی بسیاری از شاعران دیگر تیز به سرایش شاهنامه پرداخته بودند که از جمله یکی آن دقیقی بلخی بود که آنرا به آخر رسانده نتوانست و کشته شد. فردوسی دنباله کار او را ادامه داد و از جمله هزار بیت آنرا در شاهنامه آورد و از اوبه سپاس و احترام یاد کرده ، فردوسی برای اتمام شاهنا مه به جمع آوری اسناد و ماخذ پرداخت و یکی از ماخذ بسیار معتبر آن شاهنامه ابو منصوری است که قسمت بزرگ داستان ها را از آن گرفته و به نظم در آورده است. فردوسی بکمک موبدان و دهقانان زردشتی از متن های پهلوی هم استفاده کرده و از ماخذ های عربی ، پهلوی دری که در آن تاریخ گذشته آریایی ها نوشته شده بود نیز استفاده کرده است. شهنامه دارای سه بخش ا ست . قسمت اول ان شامل افسانه های حما سی ده پادشاه نخستین وابسته بدوران  پیشدایان است. قسمت دوم آن داستان قهرمانی های رستم است و قسمت سوم شاهنامه مربوط بدوران سا سا نیان و حوادث تاریخی استیلای اعراب می باشد. همچنان در شاهنامه فردوسی تاثیر اندیشه های جنبش ” شعوبیه” نیز بخوبی هویدا است.

اَلا ای برآورده چرخ بلند
چه داری به پیری مرا
مستمند
چو بودم جوان برترم داشتی

به پیری مرا خوار بگذاشتی

به جای
عنانم عصا داد سال
پراکنده شد مال و برگشت حال.

 

فردوسی را باید  پیشرو کسانی دانست که به آرین زمین روح تازه دا ده و عظمت تمدن باستانی ما را به جهانیان نشان داده است. بصورت کلی آیده های اساسی شاهنامه فردوسی پاسداری از عدالت ، بلند همتی ، شرافتمند ، بودن ، بر ضد ستم قیام کردن ، میهن پرستی ، جا نبداری از زحمتکشان و عدالت خواهی شاهان وعیره می باشد . که در سیما و کرکتر های مثبتی چون :

 مزد ک . زردشت . فریدون . کاوه . رستم . سیاوش . اسفندیار . رودابه . کتایون . تهمینه .

و سیما های : منفی چون ار جاسب ، سودابه ، افراسیاب ، ضحاک وغیره تمثیل یافته است. فردوسی مد ت تقریبآ سي تا سي وپنج سال بالای شاهنامه کار کرد و زحمت کشید و بعد از تمام آنرا برای سلطان محمود غزنوی که دربارش مملو از شاعران ، علما و دانشمندان بود پیشکش نمود که متاسفانه از طرف سلطان محمود نواخته نشد. بعدآ که سلطان از ارزش شاهنامه و فردوسی آگاه می شود به ندیمان خود دستور میدهد که فورآ اسپان را زر و سیم و طلای سرخ بار نموده تقدیم شاعر نمایند و شاعر دل آزرده را بحضورش حاضر نمایند . مطابق هدایت سلطا ن ندیمان وقتی از در ده داخل آن میشود و سراغ فردوسی  را میگیرند که متاسفانه می بینند از در دیگر ده مردم جنازه شاعر بزرگ را بدوش گرفته برای تد فین به د یا ر خاموشا ن می برند . شاهنامه فردوسی کتابی است در ادبیات دری منحصر بفرد. فردوسی چنان کاخ رفیع آسیب ناپذ یر ” شاهنامه” را بنیان گذاشته که تا جهان است  پاینده و جاویدان خواهد بود. چنانکه خود وی گفته است:

 بنا های آباد گردد خراب                زباران و از تابش آفتاب

پسی افگندم از نظم کاخ بلند             که از باد و باران نیاید گزند

نمیرم ا ز ین پس که من زنده ام        که تخم سخن را پرا گنده ام .

 

چرا شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد؟، درست معلوم نيست. بعضي گفته اند که به سبب بدگوئي حسودان، فردوسي نزد محمود به بد ديني متهم گشته بود و ازاين رو سلطان باو بي اعتنائي کرد. ظاهراً بعضي از شاعران دربار سلطان محمود که بر لطف طبع و تبحر فردوسي حسد مي بردند خاطر سلطان را مشوب کرده و داستانهاي شاهنامه و پهلوانان قديم را در نظر وي پست و ناچيز جلوه داده بودند. فردوسي ازسلطان رنجيده و يک چند در شهرهائي چون هرات، ري و طبرستان متواري بود و از شهري به شهر ديگر ميرفت تا آنکه سرانجام در زادگاه خود طوس درگذشت. تاريخ وفاتش را بعضي چهارصدويازده و برخي چهارصدوشانزده هجري قمري نوشته اند.

گويند که چند سال بعد، محمود را بمناسبتي از فردوسي ياد آمد و از رفتاري که با آن شاعر آزاده کرده بود پشيمان گرديد و در صدد دلجوئي از او برآمد و فرمان داد تا مالي هنگفت براي او از غزنين گسيل دارند و از او دلجوئي کنند. اما چنانکه تذکره نويسان نوشته اند، روزي که هديه سلطان را از غزنين به طوس مي آوردند، جنازه شاعر را از طوس بيرون مي بردند، از وي جز دختري نمانده بود، زيرا پسرش هم در حيات پدر وفات يافته بود و استاد را از مرگ خود پريشان و اندوهگين ساخته بود.

فردوسی مي گويد:
تو این را دروغ و
فسانه مدان
به یکسان روش در زمانه مدان

از او هر چه اندر خورد با خرد

دگر بر ره رمز معنی برد.

نخستین کتاب نثر پارسی که به عنوان یک اثر مستقل عرضه شد، شاهنامه ای منثور بود.  این کتاب به دلیل آن که به دستور و سرمایهابومنصور ” فراهم آمد، به “شاهنامه ابومنصوری” شهرت دارد و تاریخ گذشته به حساب می آید.  اصل این کتاب از میان رفته و تنها مقدمه آن که حدود پانزده صفحه می شود در بعضی نسخه های خطی شاهنامه موجود است.  علاوه بر این شاهنامه، یک شاهنامه منثور دیگر به نام شاهنامه ابوالموید بلخی وجود داشته که گویا قبل از شاهنامه ابومنصوری تألیف یافته است.  پس از این دوره در قرن چهارم شاعری به نام دقیقی بلخي کار به نظم در آوردن را شروع کرد.  دقیقی بلخي در جوانی به شاعری پرداخت.  او برخی از امیران چغانی و سامانی را مدح گفت و از آنها جوایز گرانبها دریافت کرد.  دقیقی ظاهراً به دستور نوح بن منصور سامانی مأموریت یافت تا شاهنامه ی ابومنصوری را که به نثر بود به نظم در آورد.  دقیقی، هزار بیت بیشتر از این شاهنامه را نسروده بود و هنوز جوان بود که کشته شد (حدود سه صدوشصت وهفت یا سه صدوشصت ونو-  هـ. ق) و بخش عظیمی از داستانهای شاهنامه ناسروده مانده بود.  فردوسی کار ناتمام او را دنبال کرد.

منابع که ازآن استفاده گرديده :  شاهنامه فردوسي چاپ کميته دولتي طبع ونشرکابل سال شصت وسه . تارنماي فدراسيون ترکان ، پژوهشهاي نويسنده در- اصالت، وطندار، دعوت ، ميهن ، صداي افغانستان ، وطندار، همايون …

 

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *