طبیب بگو مرض من چه و چاره ام چیست ؟
« قسمت ششم »
نوشته : دوکتور محمد سعید « سعید افغانی »
طبیب : خیلی مسرورم که با مریضی سروکار شدم که در راه تشخیص دردها و آرامی اجتماعی با من معاونیت میکند .
مسرورم که شما فطرتآ پاک و بی الایش میباشید و آرزوی خدمت و جذبه عشق قلبی را به وطن عزیز خویش دارید .
آن چه شما در تحلیل آخیر خود وانمود کردید ، توجه عمیق من را جلب و جذب نمود . بنآ بشما تحت عنوان « فلسفه حیات و راز زندگی » یک سلسله حقایق، واقعیات و اندرزها را تقدیم میدارم ، امید است شما و هموطنان عزیز ، از آن مستفید شوند .
فلسفه حیات و راز زندگی : نمیدانم تحلیل درست زندگی را چطور باید کرد ؟ زیرا؛ انانیکه به یک نوع زندگی عادت گرفته اند و یا بفکر خویش وسیله منفعت را طور دیگر فکر میکنند ، تحلیلات درست و مثبت زندگی را اهتمام ندارند !!!
روزی من به یکی از دانشمندان شرق مواجه شدم ، او به من خیلی لطف نمود تا حدیکه نگاه های صمیمانه او به قلبم اثر وارد میکرد .
خیال کردم او از دیدنم مسرور گردیده و میخواهد با هم صحبت صمیمانه نمایم و در ماحول معضلات حیات تبادل افکار را بعمل آریم .
در این اثنا ، من از خیال بطرف فکر حرکت نمودم و با خود گفتم : علت این رویه نیک او چه خواهد بود ؟ آیا ؛ او این رویه را به منفعت من استخدام مینماید و یا خاص منافع خویش را در نظر گرفته و یا آرزومند تآمین منافع مشترک است !!
با خود گفتم : سراغ این حقایق را باید با خود داشته باشم و فلسفه زندگی ایجاب میکند که اوضاع و حرکات را باید با اسباب و عوامل آن را تجسس نمایم .
من به دانشمند شرقی متوجه شدم ، تا به فهمم که او چه دارد ؟ او در ضمن صحبت و به لهجه دوستانه و رموز ، از ناملایمات شکایت داشت و از اوضاع و جریانات عمومی راضی نبود .
من با او گفتم : شاید در تلقینات دانشمندان اجتماعی نقصی باشد ؟
او گفت : پس چاره چیست ؟
من گفتم : تجسس چاره ، وظیفه دانشمندان است و دانشمندان باید نگویند: چار و ناچار باید زیست ! بلکه باید اسباب و عوامل نا چاری را درک کرده ، مجادله عاقلانه را به آن نمایند .
او گفت : چه کنم که دست و پایم بسته است !
من گفتم : نقص از شما است که دیگران را فرصت استفاده نمودن ناجایز داده اید !! و حالا هم باید مآیوس نباشید . زیرا ؛ عقل ، استدلال و منطق میتواند همه قیود بی مورد را از بین بر دارد مگر؛ بشرط اینکه عزم و اراده خلل ناپذیر ، با خود داشته باشیم .
به او گفتم : زندگی را باید یک حرکت دایم و مستمر تصور کرده و در این سلسله مجادله با همه نا ملایمات ، وظیفه مقدس انسان است .
مباحثات من و او بطول آنجامید و از روزهای به ماه ها آدامه یافت ، تا حدیکه توانستم او را از مرموزیت بصراحت لهجه وادار سازم .
واقعآ او شخصیت خیلی شریف ، صادق و معقولی بــود و ساحه ذهــن او وسیع بنظرم آمــد ؛ تعصبات بی مورد نداشت و نه میخواست از راه های ناجایز خود را به اهداف خود برساند .
او نمیتوانست لیاقت خود را « بخورد » هم حساب کند . مگر ؛ بالعکس چنین بنظر میرسید که لیاقت خود را « بخروار» حساب میکرد .
روزی من با او گفتم : کاشکی قدرت میداشتی !
اوگفت: میخواهی بار گرنگ را بدوشم کنی !
من گفتم : شما اگر بار گرنگ را بدوش نمیکنید ، پس امید از که خواهد برد ؛ که این بار گرنگ را به هدف رساند .
گفت : هنوز هم هدف نا معلوم است ، و هیچ کس نمیتواند طوری شاید و باید چیزی کرده بتواند . گفتمش : پس چاره چیست ؟
او گفت : اگر نعمت نمیکردی ، میگفتم چار و ناچار باید زیست ؟ مگر ؛ از جهت اینکه اعلاج مینماید ، میگویم : تا وقتیکه تشخیص درست بعمل نه اید ، علاج ممکن نیست ! اگر تشخیص صحیح هم شود ، و وسایل معالجه موجود نباشد ؛ باز هم امکان ندارد که از حملات این امراض تباه کن ، نجات یابیم .
او گفت : تشخیص و شناختن کار عادی نیست و نه از هرکس این امر را توقع داشته باشید ! واقعآ ما به تشخیص و شناختن رشد ضرورت داریم و این همه بی نظمی ها ، زاده ضعف تشخیص و شناختن ما است .
او گفت : مریض شکایت داشت و دارد و مرض روبه جنون آنجامیده است !! مگر؛ اولیا او بی اعتنایی کرده و میکنند .
اوگفت : من در مراحل اول مرض مریضی ؛ نهایت نالش نمودم که این مرض تباه کن را باید چاره اساسی کرده شود . مگر ؛ اطباء و مریضان هر دو به نالش من اعتنایی نه کردند ، پس چاره بدون اینکه بگویم : چار و نا چار باید زیست ، موجود نبود .
من گفتم : شما هنوز هم به فلسفه های ضعیف عمل میکنید ! ورنه چطور شده میتواند که مآیوسی را بخود رخ دهیم . من یعقین دارم که عزم متین ، اراده خلل ناپذیر، معقولیت ، جدیت و فعالیت دقیق میتواند همه مشکلات را جواب مثبت دهد .
باید گفت : ضعف نه تنها از آنهای است که چیزی کرده نتواسنته اند ، بلکه آنها هم ضعیف اند که با وجود شکایتها چاره اساسی کرده نمیتوانند !!
یکی از حاضرین صحبت گفت : قدرت نداریم !
من گفتم : قدرت گفتن دارید .
او گفت : در گفتن ها ، تآثیری نمیبینم .
من گفتم : به موافق سویه بگوید .
او گفت : سویه مردم تقاضا میکند که چیزی نگویم .
من گفتم : همه را این طور خیال نکنید .
او گفت : البته من سراغی ندارم .
من گفتم : قدرت گفتن دارید .
با این همه مآیؤسی ها ، شما نباید مایؤسی باشد و تا میتوانید بکوشید و تا آخر رمق حیات بتپید ! باورکنید که مسؤولیت شما نسبت به آنانیکه شما از آنها شکایت دارید اضافه تر است ، زیرا شما میدانید که آنها از دانش بهره یی وافی ندارند .
اوگفت : گفتنی های شما در اعماق قلبم تاثیری وارد کرده و بشما وعده میدهم که بعد از این از تصمیم سکوت منصرف میگردم ، مگر؛ نه آنقدریکه بار دوم وادار سکوتم سازد .
در این فرصت از او پرسیدم که راز زندگی در چیست ؟
او گفت : اگر من راز زندگی را میدانستم طوری نمیبودم که مشاهده مینماید.
من گفتم : نه خیر ! اگر شما که با این مرتبه تبحرعلم ، فضل و تجربه رسیده اید ، راز زندگی را نه فهمید ، امید فهمیدن از که خواهد بود ؟
او گفت : میترسم راز زندگی را طوری تعبیر نه کرده باشم که تنها درد های شخصی خویش را مدنظر گرفته و بدین وسیله مردم را برای خود استعمال کنم . زیرا اکثر مردم در تعبیرات خویش خود را در نظر دارند ، حتی در تحلیل علوم ، فلسفه و اجتماعیات از آن ادبیاتی کار میبرند که به نفع شخصی آنها تمام میشود .
اوگفت : راز زندگی حیوانات تنها در خوردن ونوشیدن است ، اما ؛ انسان که از مرتبه حیوانات ارتقا نموده علاوه از خورد و نوش به اهداف معنوی هم متوجه دیده میشود .
ولی با این هم متآسفانه اکثر انسانها از جهت فشار مادی نمیتوانند طوری شاید و باید با اهداف مقدس معنوی توصل نمایند .
تنها آنانیکه از جهت فشار های مادی خود را از دست نمیدهند تا حدی توانسته اند که سیر حرکت زندگی خویش را تعین کنند ، شکی نیست که فشار های مادی انسان را وادار میسازد که تا به تسکین اغراض مادی ولو به هر قسمیکه باشد ، بپردازد .
مگر؛ اشخاص با عزم و اداره مرعات حقوق خود و دیگران را نموده ، گاهی هم از آن راه ها استفاده مینماید که به ضرر دیگران انجامد .
شکی نیست که در وقت ضرورت جایز است تا انسان با اندازه کفاف و رمق از ناجایز هم استفاده کند ! مگر ؛ اصحاب عزم و غزیمت نمیتوانند که از حدود تجاوز کنند .
پس ؛ بدین لحاظ اگر چه دشوار هم باشد ؛ مردمان با عزم ، از عزم و اداره حقه خویش منصرف نمی شوند و از جانب هم ملتفت باید بود که مردمان پخته ، در ترتیب راه های توصل به اهداف عالی از حرکت کجدار و عریض کار را اخذ مینمایند و در لابلای خم و پیچ با این هــدف مقدس ؛ ایمان و عقیده دارند که باید ، از حق و حقانیت استفاده شود .
او گفت : بمنظور رسیدن به اهداف تفکر مقدس اجتماعی ، باید انسان همیشه از روش ، میتود و وسایلی ذیل استفاده نماید :
ــ تفکر ، تعقل ، دقت و سنجش .
ــ مشوره ، مفاهمه و تبادل افکار .
ــ عزم ، اراده ، مقاومت و متانت .
ــ مراعات اوضاع از لحاظ شرایط و ایجابات .
ــ حرکت همه جانبه و بی جانبه .
علاوتآ برای رسیدن با این اهداف مقدس ؛ لازم و ضروری است تا مطالعه کسب تاریخی ، اجتماعی ، حیاتی ، سیاسی و مدنی داشته و در حرکات و اعمال خویش از اوضاع داخلی و خارجی غافل نباشیم … .
« پایان قسمت ششم »
دوکتور محمد سعید « سعید افغانی »
اول حمل سال ۱۳۵۱ هجری شمسی ـ کابل