بنام خداوند بزرگ
نبرد پا برهنه ها
یادی ازجهاد (قسمت اول)
تقدیم : بهاءالدین ضیائی
شفیق پسر جوانی است که تازه مکتب را به پایان رسانده ، اما فراست و فهم بخصوصش ، او را در صف مردان بزرگ و انسانهای با تجربه و آگاه قرار داده است .
او در بین هم قطاران ، ازموقعیت خاصی برخوردار است که همه به او به دیدۀ احترام می نگرند و در داخل فامیل نیز ، مقام والای خود را دارا است .
او علاوه برکتب متداول ، به کتب رُمان وتاریخی علاقۀ زیاد دارد و بیشتر اوقات فراغت خود را صرف مطالعه می کند . او تاریخ افغانستان را با علاقۀ وافر مطالعه کرده است وشدیدأ تحت تآثیر وقایع تاریخی قرار دارد . اوبیشترین تلاش خود را پیرامون کشف حقایق تاریخی مبذول داشته است .
شفیق که دراوایل جوانی پدر را از دست داده است ؛ با دو برادر و یک خواهر و مادر جوان زندگی شرافتمندانۀ را تجربه می کند که زبانزد اقوام و نزدیکان و دوستان خود است ؛ زیرا تد بیر و درایت وی درادارۀ منزل و ارتباطات خانوادگی ، همبستگی قومی و انتخاب دوستان نیکو خصلت و وفادار او را توانائی بیشتری در برخورد با ناملایمات روزگار و اوضاع پرتلاطم اجتماعی آن زمان بخشیده است .
شفیق که تازه قد برافراشته است ، در این سن و سال جوانی با چالش های مختلفی روبرو است . سرپرستی یک خانوادۀ متوسط الحال که به سختی قادر به تأمین معیشت خود اند .
ادامۀ درس وتحصیل و مبارزه سخت ودشوار ، با ناگواری ها و حوادث مختلفی که هر روز خانواده اش را به چالش جدیدی روبرو می سازد ؛ مانند مریضی یکی از اعضای خانواده و به تعقیب آن بیماری دیگری ؛ وبالآخره نبود داکتر و دوای لازم جهت رسیدگی به مشکلات صحی آنها ؛ اما مهمتر و حساستر از همۀ اینها ، رویداد های اجتماعی و سیاسی که شفیق را از هرجهت احاطه نموده و در چنان فضای پرابهامی قرارداده ، که قدرت تصمیم گیری وی را سلب نموده است .
شفیق دریکی ازروزها که قصد دیدار یکی ازدوستان خود را کرده است ، در مسیر راه با افرادی روبرو می گردد که صحبت از تغیر و تحول می نمایند ؛ تغیر و تحولی نا گهانی و غیر قابل باور ، تحولات عظیمی در کشور و حتی منطقه و جهان خواهد گردید .
شفیق با آن احساس و عواطف پاک نمی تواند خود را کنترول نموده و از جریان با بی اعتنائی رد شود و بناءً خواستار معلومات و اطلاعات بیشتر می گردد ؛ اما بخاطر حساسیت موضوع و اینکه هالۀ ازابهام همه چیز را دربرگرفته است ، هیچ کسی حاضر نیست تا از شنیده ها و دیده های خود کسی را آگاه و با خبرسازد ؛ و همه حرف ها فقط در همین کلمات و جملات خلاصه می گردد : رژیم سقوط می کند ، مملکت به تباهی کشانده می شود ، افرادی آلۀ دست بیگانگان قرار گرفته ، و دشمنان دین و وطن به آرزوی خود رسیده اند .
راه کدام و چارۀ کار در چیست ؟
امروز به همین صورت گذشت ، افواهات ، تبلیغات و حرف های کم و زیادی در طول روز بگوش می رسید ، اما هیچ کسی نمی دانست که واقعیت از چه قرار است ؟
دستۀ به جشن و سرور و پایکوپی مصروف اند وجمعی در زیر لب گریه کنان به گوشۀ پناه می برند ، افرادی طبل شادیانه می نوازند و جمعی با حالت یأس و نا امیدی در انتظار فرشتۀ نجاتی یکدیگر را تسلی می نمایند.
فردای آن هولناکتر از روز قبل بود ، دستۀ با جمع آوری مردم به اجتماعات و راهپیمائی پرداخته و شعار های تند و آتشین سر می دادند و گوئی فرشته های نجات اند که برای رهائی انسانها ازقید و بند و اسارت و شکستن زنجیر های ظلم و ستم ازدست و پای انسانهای آزاده به میدان آمده اند .
فردا و فرداهای دیگر بصورت وحشتناکتری در اذهان در می آمد ؛ زیرا انسانهای پاک و نجیب و بی غرض و مرضی را به زندان می انداختند ؛ و در مقابل مجرمین و متهمانی را که دست شان به جرم و جنایتی رنگین بود از زندان ها خارج می ساختند .
روزهای بعدی ، اخبار هیجان انگیزتری پخش و نشر می شد و بحدی تند و سریع دربین مردم و اجتماع راه پیدا کرده و در دلها می نشست که قابل تصور نبود . با هرکسی از آشنا و بیگانه که انسان روبرو می شد پیامی بر لب و حرفی برای گفتن داشت ، و قبل از سوال کردن ارائه می نمود .
درروز های بعد ی حرف تهدید و ارعاب و تعقیب و زندان یک عمل عادی و یک هدیۀ بود که هیچ کس از آن بی بهره نگردیده بود ؛ ولی حالا حرفها بیشتر در دو محور حامیان و مدافعان خلق ازیکطرف و مخالفان و دشمنان خلق در طرف دیگر ، که باید به دست خلق های محروم و مستضعف به جزای اعمال خویش برسند و به همین علت و بر روی همین پالیسی کسی که به زندان رفته بود ، نه از سرنوشت وی خبری و نه ازمحاسبه و محاکمۀ وی اثری به چشم می خورد ؛ و گفته می شد ، که افرادی بعد از دستگیری مأمورین در مسیر راه ؛ تا محل زندان ، محاکمۀ صحرائی می شوند ؛ و باقی افرادی که به محل معینی آورده می شدند ، به علت کثرت افراد و اینکه زمینۀ نگهداری آنها فراهم نبود ، شبانگاه بصورت دسته جمعی آنها را انتقال داده و بعد از محاکمۀ صحرائی در گودالهای که بهمین منظور ساخته بودند می انداختند ؛ و سرآنها را می پوشیدند .
کشور در حالت بحرانی ؛ و اوضاع متشنج ؛ و جو اجتماعی پرالتهاب ؛ و آمادۀ یک حرکت عظیم مردمی گردیده بود .