خوشۀِ نا خوشی
نورالله و ثوق
سهمی که به میهنم رسیده
دانی چه قدر ازو بعیده
درهر قدمی به پایِ مرزش
خارِ خطر خسان خلیده
بمبی به هوایِ انفجاری
از دوربه سویِ او دویده
ازپهلویِ کوچه اش به کرَّات
زخم از سرِ هرزبان شنیده
در مزرع قلبِ بیقرارش
صدخوشۀِ نا خوشی دمیده
در بحرِ نگاه بیکرانش
سونامیِ درد و غم وزیده
دردا که به دَورِ چشمِ هوشش
از اولِّ شب الی سپیده
یا مادرکی شکسته قامت
استاده و پُشتِ اوخمیده
یا کودکِ بی غذایِ بی کو
کو مادرِ خویش را ندیده
یا دخترکی میانِ آتش
از دستِ جفای شُو خزیده
یا آنکه زنی به نوجوانی
بر دارِ جفا شده کشید ه
یا پیرِ غریبِ ناتوانی
افتادۀِ دست و پابریده
یک عمر زجورِ جهل وظلمت
هر لحظۀِ زهرِ غم چشیده
یازخمیِ جنگِ رنگ و نیرنگ
یا وارِث یک سری شهیده
این رشته سرِ دراز دارد
ترسم که غزل شود قصیده
اما سخنی نگفته باقیست
پایانِ شبِ سیه سپیده
…….
نورالله وثوق
http://norollahwosuq.blogfa.com/
شنبه 7 – 1 – 1389