بنام خداوند جان آ فرین
با استقبــال ازغـــــزل شیخ أجّــل
حضرت مصلح الدین سعدی ( علیه الرحمة)
————————————
غزل
محمد عزیز( عزیزی)
2010-03-24
چه طوتیا ست مرعمری که خاک کوی توباشم
چـه پر بها ست که هر د م بیاد روی تو باشــم
به وقت دادن جان خوش بود که در آن د م
زبان بنـام شهادت وگفتگوی تو باشـم
دمی که روح منِ خاکی از وجود بر آید
به سیر عالم با لا روان بسوی تو باشـــم
در آن زمان که سفرمیکنم به اوج پنــاهت
چو ذرۀ همه رقصان به آفتاب کوی توباشم
بروزحشر که هرکس به داد وشوروفغان است
«به گفتــگوی توخیزم به جستجــوی تو باشم»
جمال حور چه زیبا است ولیک با ر خدایـا
در انتظار نگاه جمیـــل روی تــو باشــــم
رحِـــیق خلــد برین ومـــی و شراب طهــــورت
نیاز نیست منم را که مست های وهوی توباشـم
طلب همی بنما «ای عزیز» تشنـــه دل آنجا
اسیر چشمۀ حیوان و آب جــوی توباشــم
پـــا یـا ن
لندن – ساعت 25 : 23
روز چهار شنبه چهارم حمل 1389
مطابق هشتم ربیع الثانی سال ه- ق 1431
برابر: 2010-03-24