عبدالله بن زبیر؛ پرچمدارعدالتخواهی و رادمردی از تبار سالار شهیدان كربلا
نویسنده: حبیب الله مرجانی
فرستنده : محمد میرویس حنیف
به همــه دست اندر کاران قلم وصاحبان رسالت روشنگری !
السلام وعلیکم ورحمة الله وبر کاته
ضمن آرزوی سلامتی و توفیق روز افزون به مه ای رسالتمداران و قلم بدستان و مبلغین راه دعوت اسلامی ، باید به اطلاع تان برسانم که اخیرا دولت جمهوری اسلامی ایران سریا ل فتنه انگیزی را بنام مختــار سقفی ، که یکتن از فتنه انگیزان وحتی جنایتکاران دورۀ اموی است، از طریق رسانه های تلویزیون های جهــانی خویش بسطح جهان پخش واز آن چهــره ای قهرمان این سریال فتنه انگیز ساخته است .
دست اندر کاران پخش اندیشه های رافضی گری نه تنها اینکه درین سریال حقایق تاریخی را جعل نموده اند ، بلکــه بزرگترین توهین و اهانت را به یکی از خلیفۀ بزرگوار مسلمانان وصحابی جلیل القدر پیامبر اعظم (ص) حضــرت عبدالله ابن زبیر ( رض ) نیز رواداشته است .
این سریال فتنه انگیز احساسات مسلمانان جهان اسلام را در سر تاسر جــهان ، جدا جریحه دار کرده است .
وبر اساس همین امر بزرگترین مرکز اسلامی جهان اسلام ( جــامع ازهر شریف در مصر) رسما اعتراض خویش را به دولت رافضی ایران اعلام داشته ونمایش این سریال فتنه انگیز را ، بخشی از توطئه ای نفاق انگیز دولت صفوی ایران برای ازبین بردن وحدت امت مسلمه میداند. من برای اینکه مسلمانان فارسی زبان ، با شخصیت برازنده ای این صحابی جلیل القدر جناب پیامبر عظیم الشأ ن اسلام ، آشنا شوند خواستم تا برای معــرفی وشناخت هر چه بیشتر حضرت عبدالله ابن زبیر (رض ) معلومات مختصری را که از منابع معتبر اسلامی تهیه گردیداست ؛ در اختیار مسلمانان قرار دهــم تا از یکطرف حق این صحابی برازنده پیامبر اسلام ، اداشده واز جانب دیگر ،پرده از چهــرۀ نفاق جمهوری بنام اسلامی ( صفوی ) ایران هم بر داشته شود .
والسلام وعلیکم ورحمة الله وبرکاته
محمد میرویس حنیف
————————————————————————————————-
عبدالله بن زبیر؛ پرچمدار عدالتخواهی و رادمردی از تبار سالار شهیدان كربلا
حبیب الله مـرجــانی
عبدالله بن زبیر رضیاللهعنه، شهسوار قریش، اوّلین مولود مسلمانان در مدینه، شیرمرد شجاع، عائذ بیتالله و مصلوب كعبه یكی از یاران رسول خدا و از رادمردان غیور صدر اسلام است كه تاریخ نام او را با غیرت و ایمان و جانفشانی و شجاعت ثبت كرده است. تولّدش خطّ بطلان بر اوهام و خرافات خرافهپردازان یهودی و زندگیاش سیلی محكمی بر چهرة ظالمان و جائران زمان بود. او كه جان خویش را بر طبق اخلاص نهاد و از خلیفة مظلوم حضرت عثمان ذیالنّورین رضیاللهعنه و سپس أمّالمؤمنین عایشة صدّیقه رضیاللهعنها، جانانه دفاع كرد. قائماللیل و صائمالنّهار بود. دوستدار پدر و فرمانبردار مادر بود. به خانة خدا پناه آورد و كعبه را تعمیر كرد. آن رادمردی كه تا آخرین نفسهای زندگی در مقابل ظلم و جور یزیدیان ایستاد و هرگز تن به ذلّت نداد و همچون حضرت حسین رضیاللهعنه در كربلا، خونش را در كنار خانة خدا برای دفاع از حقّ و حقیقت فدا كرد.
نسب و خاندان
پدر عبدالله، صحابی جلیلالقدر زبیر بن عوام بن خویلد، و مادرش أسما دختر حضرت ابوبكر صدّیق بود. صفیه دختر عبدالمطلب و عمة پیامبراكرم صلّیاللهعلیهوسلّم، مادربزرگ پدریاش، و أمّالمؤمنین حضرت خدیجه بنت خویلد عمة پدرش و أمّالمؤمنین عایشه، خالة خودش بود.(1)
حضرت زبیر بن عوام رضیاللهعنه پسرعمة رسولالله صلّیاللهعلیهوسلّم و یكی از ده یار بهشتی (عشرة مبشره) بود كه در سن 16 سالگی اسلام آورد و از هیچ غزوهای بازنماند. پیامبر دربارهاش فرمودند: «لكلّ نبی حواری و حواری الزبیر»؛ هر پیامبری یار مخلصی دارد و یار مخلص من زبیر است.(2) در زمان پیامبر، مردِ روزهای سخت بود و در عهد خلفای راشدین یكی از مشاوران و وزرای دولت اسلامی بهشمار میرفت و در جنگهای بسیاری حضور یافت.(3)
حضرت أسما رضیاللهعنها نیز از اوّلین مسلمانان بود؛ او و خواهرش عایشة صدّیقه رضیاللهعنهما در كودكی ایمان آوردند و در خانة صدّیق اكبر رضیاللهعنه رشد و تربیت یافتند. حضرت أسما در آغاز سفر هجرت پیامبر صلّیاللهعلیهوسلّم آذوقة سفر پیامبر و پدرش ابوبكر را در كیسهای نهاد و برای بستنش كمربند خویش را به دو قسمت تقسیم كرد و با یك قسمت آن سر كیسه را بست و ازاینجهت به «ذاتالنطاقین» (صاحب دو كمربند) مشهور شد. او بود كه با تحمّل سختیهای راه، به پیامبر اسلام و ابوبكر صدّیق در غار ثور آذوقه میرساند، و همو بود كه سیلی سخت ابوجهل را تحمّل كرد امّا هرگز حاضر نشد از مخیفگاه رسولالله و یار غارش خبری به مشركین مكّه بدهد. او زنی بسیار شجاع و باجرئت بود و در جهاد شركت میكرد؛ ایشان همراه همسرش زبیر و فرزندش عبدالله در جنگ یرموك شركت نمود. حضرت أسما با تربیت قرآنی و نبوی رشد یافت و عبادت، تلاوت قرآن، خشوع و خضوع و انهماك در بندگی از ویژگیهای بارز ایشان بود و ساعتها به تلاوت قرآن و دعا و گریه و استغفار میپرداخت.(4)
عبدالله در خاندان شرافت و كرامت و عزّت و سعادت، در زمانی چشم به جهان گشود كه مسلمانان در مدینه از تبلیغات سوء یهودیان در رنج و پریشانی بودند. یهودیان شایع كرده بودند كه ما مسلمانان را سحر كردهایم و دیگر فرزندی از آنان متولّد نخواهد شد. در این دوران بود كه عبدالله بن زبیر به دنیا آمد و با تولّدش صدای تكبیر صحابة پیامبر در مدینة منّوره طنینانداز شد و شادی و امید دلها را فراگرفت. حضرت ابوبكر از فرط شادی این مولود فرخنده را در مدینه چرخاند تا خبر ولادتش به گوش همه برسد.(5) أسما میگوید: در مكّه حامله بودم و در قبا در سال اوّل هجرت فرزندم به دنیا آمد. او را به نزد پیامبر بردم و در دامن ایشان نهادم. آنحضرت تكهای از خرما را جوید و در دهان فرزندم نهاد و كامش را با آن شیرین كرد، این اوّلین چیزی بود كه در شكم فرزندم داخل شد؛ سپس برای وی دعا كردند.(6) نامش را عبدالله و كنیهاش را ابوبكر نهادند و به جدّش ابوبكر صدّیق رضیاللهعنه دستور دادند در گوشش اذان بگوید.(7)
آثار نبوغ و برتری از همان كودكی در او نمایان بود. اوّلین كلمهای كه در طفولیت بر زبان آورد «السیف السیف» (شمشیر شمشیر) بود. پدرش گفت: به خدا قسم تو را با شمشیر روزگاری خواهد بود.(8) آوردهاند كه عبدالله در ایام كودكی روزی با همسنوسالانش در حال بازی بود كه فردی آمد و بر سر آنان فریاد كشید. همه از ترس فرار كردند مگر عبدالله كه فوراً بچهها را صدا كرد و گفت: بیایید جمع شوید من سرگروه شما میشوم و با او میجنگیم.(9)
عبدالله 8 سال و 4 ماه از حیات مبارك پیامبر اسلام صلّیاللهعلیهوسلّم را دریافت. او همواره به منزل آنحضرت نزد خالهاش عائشة صدّیقه رضیاللهعنها میرفت.(10) بدینترتیب در خانة نبوت و خانة صدّیق اكبر رشد و تربیت یافت. پدرش او را در سن هفت یا هشت سالگی برای بیعت به محضر رسول الله صلّیاللهعلیهوسلّم آورد. پیامبر اكرم وقتی او را دیدند، تبسّم كردند و از او بیعت گرفتند.(11)
عبدالله بن زبیر در عهد خلفای راشدین
عبدالله در عهد رسالت در كنار پدرش شاهد غزوة احزاب و فتح مكّه بود. در زمان ابوبكر صدّیق و عمر فاروق رضیاللهعنهما در سن ده سالگی در معركة یرموك، پدرش را همراهی و در امداد و معالجة زخمیها همكاری داشت. او اگرچه مستقیماً در نبرد شركت نكرد، امّا با سختی جنگ و چكاچك شمشیرها و جان دادن در راه خدا از نزدیك آشنا و مأنوس گشت و این در شجاعت و مهارت جنگیاش تأثیر بهسزایی داشت.(12)
اوج جوانی و قدرت عبدالله بن زبیر در عهد خلافت حضرت عثمان رضیاللهعنه بود. در این دوران او تبدیل به یك جوان قوی، نیرومند و بهادر شده بود و در بسیاری از امور شركت فعّال و مؤثر داشت. او یكی از افرادی بود كه خلیفة سوّم آنان را برای جمعآوری مصاحف، همراه حضرت زید بن ثابت رضیاللهعنه مأموریت داد.(13)
در سال 27 هجری در كنار عبدالله بن سعد بن أبیالسرح در جهاد آفریقا شركت كرد. جُرجیر رومی، پادشاه آفریقا، با 200 هزار نفر به میدان آمده بود، و در مقابل مسلمانان 20 هزار نفر بودند. در این جنگ عبدالله با گروهی به دل سپاه دشمن زد و مستقیماً به جرجیر حملهور شد و سرش را از تن جدا كرد و بر سرنیزه نهاد و بانگ تكبیر برآورد. اینگونه با فراست و تاكتیك مناسب وی، سپاه رومی شكست خورد و آنان با بشارت فتح آفریقا به مدینة منّوره بازگشتند.(14) این اوّلین میدانی بود كه سبب شهرت عبدالله گشت. ایشان همچنین در سال 30 هجری در لشكركشی به طرف طبرستان شركت كرد و شجاعانه برای اعلای كلمةالله شمشیر زد.(15)
دفاع از حضرت عثمان در یومالدّار
عبدالله از كسانی بود كه در دفاع از حضرت عثمان رضیاللهعنه در ایام محاصره شركت داشت و با تمام عشق و شهامت از ایشان دفاع كرد و بهشدّت زخمی شد.(16) آوردهاند كه عبدالله بن زبیر در مكّه سخنرانی میكرد و میگفت: در روز دفاع از عثمان رضیاللهعنه بیش از ده زخم به بدنم وارد شد و من امروز دست بر آن زخمها میگذارم و امیدوارم جزو بهترین اعمالم محسوب شوند.(17)
واقعه جمل
نبرد اسفبار جمل در سال 36 هجری رخ داد. آنگاه كه چشمان آتشین ابنسبأ یهودی و چنگالهای ابلیسگونة اطرافیانش آتش فتنه و طوفان اختلاف را بعد از فروكش كردن آن، دوباره ملتهب ساخت. در آن لحظات سخت كه حضرت علی رضیاللهعنه پس از تلاشهای فراوان موفّق به ایجاد تفاهم شد و أمّالمؤمنین عائشه و طلحه و زبیر رضیاللهعنهم آمادة مصالحه شدند، آشوبگران سبائی شبانه درگیری را آغاز كردند.
أمّالمؤمنین عایشه قاضی بصره را با قرآن كریم به سوی صحابه فرستاد تا جنگ متوقّف شود، امّا همراهان ابنسبأ او را تیرباران كردند، و عایشه فریاد میزد: فرزندانم! روز قیامت را به یاد آورید. آشوبگران هودج عایشه را آماج تیرها و نیزهها قرار دادند؛ در آن هنگامه، عبدالله بن زبیر از خالهاش أمّالمؤمنین عایشه جانانه دفاع كرد و با تمام شجاعت شمشیر زد. گویند در آن جنگ در حالی در میان مجروحان دیده شد كه چهل و اندی زخم بر بدن داشت و از رمق افتاده بود. عایشة صدّیقه رضیاللهعنها به كسی كه خبر زندهبودن عبدالله بن زبیر را به او داد، دههزار درهم مژدگانی داد و سجدة شكر بهجای آورد.(18) عروه بن زبیر گفته است: عایشه بعد از رسولالله و ابوبكر (پدرش) هیچ كس را مانند عبدالله بن زبیر دوست نمیداشت. و نیز گفته است: پدرم و عایشه برای هیچكس بهاندازة عبدالله دعا نمیكردند.(19)
پس از فروكش كردن آتش جنگ جمل و كشته شدن شخصیتهای برجستهای، حضرت علی به فرزندش حضرت حسن رضیاللهعنهم گفت: فرزندم! كاش بیست روز قبل از این واقعه پدرت وفات میكرد. حسن گفت: پدرجان شما را از این كار منع كردم! حضرت علی فرمود: فرزندم! نمیدانستم قضیه به اینجا میكشد.
عبدالله بن زبیر در جنگ صفین شركت نداشت.
موقف ایشان پس از عهد خلافت راشده
عبدالله همراه جمعی از صحابه از جمله حضرت حسن، حسین، عبدالله بن عمر، أنس و… با حضرت معاویه در سال 41 هجری كه سال جماعت (اتحاد و همبستگی) نامیده شد، بیعت كرد.(20) او در سپاه معاویه بن حدیج در جهاد آفریقا شركت داشت و در فتح «بنزرت» در سال 41 هجری و فتح «قیروان» در سال 45 هجری سهیم بود و «سوسه» به دست وی فتح شد. همچنین در سپاهی به فرماندهی یزید بن معاویه در لشكركشی بهسوی قسطنطنیه حضور داشت. در این لشكر عدهای دیگر از صحابه از جمله حضرت ابوایوب انصاری، حضرت حسین، عبدالله بن عمر و ابنعباس رضیاللهعنهم نیز حضور داشتند.(21)
معاویه رضیاللهعنه هرگاه با عبدالله بن زبیر روبهرو میشد، میگفت: «مرحباً بابن عمة رسولالله و ابن حواریه»، و همواره هدایایی به ایشان تقدیم میكرد. حضرت معاویه در دوران امارت بیستسالهاش همین برخورد را با حضرت حسن و حسین رضیاللهعنهما نیز داشت.(22) متقابلاً عبدالله نیز معاویه را خوب میشناخت و به او احترام میگذاشت. هنگام محاصرة مكّه در زمان عبدالملك بن مروان گفت: ابنهند (معاویه) كجاست؟ هرگز بعد از او كسی را نیافتیم كه همچون او با دیگران برخورد و تعامل داشته باشد. با وجود اینكه ما از او هراس داشتیم او در جنگها از ما ابراز ترس میكرد درحالیكه جرئتش از شیر بیشتر بود. ما او را فریب میدادیم و او فریب ما را میپذیرفت درحالیكه او بسیار زیرك بود. به خدا قسم دوست داشتم او در میان ما باقی میماند تا زمانی كه در این كوه ـ اشاره به جبل ابوقبیس ـ سنگ وجود دارد.(23)
گفتوگوی عبدالله بن زبیر باحضرت معاویه دربارة بیعت با یزید
حضرت معاویه در سال 50 هجری در مراسم حجّ به مكّه آمد و جهت گرفتن بیعت از مردم برای ولیعهدی فرزندش یزید نظر عبدالله بن زبیر را جویا شد. عبدالله گفت: ای امیرالمؤمنین! ما شما را بین سه راه اختیار میدهیم هر كدام را اجرا كنید، قبول است؛ یا مانند رسولالله صلّیاللهعلیهوسلّم عمل كنید یا مانند ابوبكر رضیاللهعنه و یا مانند عمر رضیاللهعنه. معاویه گفت: آنان چگونه عمل كردهاند؟ گفت: رسولالله صلّیاللهعلیهوسلّم مردم را در انتخاب خلیفه و امیر آزاد گذاشت و آنان به خلافت ابوبكر راضی شدند. معاویه گفت: امّا امروز همانند ابوبكر در میانتان یافت نمیشود و من میترسم اگر شما را به حال خودتان رها كنم دچار اختلاف شوید. عبدالله گفت: درست است پس مانند ابوبكر عمل كن. معاویه گفت: او چگونه عمل كرد؟ عبدالله گفت: او یكی از مسلمانان را كه با او نسبت فامیلی نداشت از میان قریش انتخاب و به مردم پیشنهاد كرد با او بیعت كنند، مردم نیز پذیرفتند؛ تو نیز از میان قریش غیر از خویشاوندانت كسی را انتخاب كن ما میپذیریم. معاویه گفت: روش سوّم چیست؟ عبدالله گفت: همانند عمر عمل كن. گفت: او چه كار كرد؟ عبدالله پاسخ داد: مسئله را به شورای شش نفره سپرد كه در میان آنان هیچ یك از فرزندان و خویشاوندانش نبود. معاویه گفت: آیا نظر دیگری نداری؟ عبدالله گفت: خیر.(24)
هنگامی كه معاویه صراحتاً خواستار بیعت عبدالله بن زبیر با یزید شد، عبدالله امتناع ورزید و گفت: بیعت با دو خلیفه در یك زمان مخالف حدیث رسولالله صلّیاللهعلیهوسلّم است. سپس به معاویه گفت: خود شما به ما یادآوری كردید كه رسولالله صلّیاللهعلیهوسلّم فرموده است: اگر در یك زمان دو خلیفه در زمین بود یكی از آن دو را بكشید.(25)
در زمان یزید
در سال 60 هجری حضرت معاویه رضیاللهعنه وفات كرد و یزید پس از 4 سال ولایتعهدی بر اریكة قدرت تكیه زد. در آخرین وصیتهای معاویه به فرزندش یزید این مطلب مذكور است: من از سه نفر از قریشیان بر تو هراسانم؛ حسین بن علی، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر. ابنعمر اكثر اوقات مشغول عبادت است و هیچ تمایلی به امارت ندارد. حسین بن علی انسان سختگیری نیست و ممكن است اهل عراق كه پدرش را شهید و برادرش را رها كردند با او نیز چنان كنند؛ او از اهلبیت پیامبر است و حقّ بسیار دارد، اگر با او روبهرو شوم از او درگذر میكنم تو نیز چنین كن. امّا ابنزبیر بسیار زیرك و بینهایت شجاع است و طرفداران زیادی دارد و اگر با تو روبهرو شود تو را شكست خواهد داد، مگر اینكه طلب صلح كند و اگر چنین كرد با او صلح كن. و به تو توصیه میكنم كه از ریختن خون مسلمانان اجتناب كنی.(26)
در عهد اسفبار یزید حوادث خونین و ننگین بسیاری رخ داد. منشأ تمام فتنهها و حوادث، اصرار شدید یزید بر اخذ بیعت از حضرت حسین بن علی و عبدالله بن زبیر و اهل مدینه بود كه منجر به حوادث تلخ كربلای خونین، واقعة حرّه و محاصرة مكّه شد. یزید برای گرفتن بیعت از حضرت حسین و عبدالله بن زبیر، به ولید بن عتبه حاكم مدینه مأموریت داد و او كسانی را در پی آندو فرستاد. عبدالله بن زبیر یك روز مهلت خواست و در این فرصت، شبانه از مدینه خارج شد و به مكّة مكّرمه رفت. امّا حضرت حسین اعلان مخالفت كرد و در سوّم شعبان 60 هجری به مكّه رفت و چند ماهی در آنجا ماند، سپس در 8 ذیالحجّة همان سال به سوی عراق حركت كرد.(27) بدینترتیب حضرت حسین و عبدالله بن زبیر مخالفتشان را با یزید نشان دادند. هر دوی این بزرگوارن دو دلیل عمده برای این كار داشتند: اوّلاً تعیین یزید از طریق شورا صورت نگرفت درحالیكه شورا حقّ مسلمانان و دستور خدا (و امرهم شوری بینهم) و سنّّت رسولالله صلّیاللهعلیهوسلّم است. ثانیاً خلافت به ملوكیت موروثی تبدیل شده بود و باید جلوی این روند گرفته میشد.
عبدالله بن زبیر مكّه را بهخاطر موقعیت معنوی و برگزاری اجتماع سالانة حجّ در آن و نزدیكیاش به مدینة منّوره بهعنوان پایگاه خویش انتخاب كرد و عملاً مخالفت خویش با یزید و عدم بیعت با او را اعلام نمود. در مدت قیام ایشان در مكّة مكرمه اتّفاقات بزرگی رخ داد؛ مهمترین این اتّفاقات حادثة خونین كربلا و شهادت جانگداز حضرت حسین و یارانش رضیاللهعنهم، و پس از آن فاجعة المناك حرّه در مدینة منّوره بود.
موضع عبدالله بن زبیر درباره رفتن حضرت حسین به سوی عراق
بیشك عبدالله بن زبیر و حسین بن علی دو پرچمدار عدالتخواهی و مبارزه با ظلم و فساد بودند و از روایات صحیح تاریخی بهوضوح ثابت میشود كه عبدالله از رفتن حضرت حسین به كوفه راضی نبود و ایشان را از این سفر منع كرد. او بهخوبی میدانست كه حركت حضرت حسین به سوی عراق سرانجام خوبی در پی ندارد و به همین خاطر به ایشان گفت: «أین تذهب، إلی قوم قتلوا أباك و طعنوا أخاك؟»؛ كجا میروی، به سوی قومی كه پدرت را كشتند و برادرت را زخمی كردند؟(28) و این را نیز میدانست كه اگر حضرت حسین در عراق شهید شود، همه مشكلات بر سر او فرود خواهد آمد و او در میدان مبارزه با یزید تنها خواهد ماند. به همین دلیل بسیار سعی كرد كه حضرت حسین را در مكّه نگه دارد و مانع رفتنش به كوفه شود. در همین راستا به او پیشنهاد كرد كه اگر در مكّه بمانی ما یار و همكار و خیرخواه تو خواهیم بود و با تو بیعت میكنیم.(29) عبدالله بن زبیر بیشتر رغبت داشت كه رهبری عمومی در دست حضرت حسین باشد؛ چراكه او نوة پیامبر بود و مقام والایی در میان مسلمین داشت و عبدالله بن زبیر میتوانست با تجربیات جنگیای كه دارد طرّاح مبارزه علیه یزید باشد و با استقرار قدرت در حجاز، بقیة مناطق نیز بهدست آنان بیفتد. امّا حضرت حسین این پیشنهاد را نپذیرفت و گفت: در هر جای دیگری كشته شوم بهتر از این است كه بهوسیلة من حرمت مكّه شكسته شود.(30) سرانجام حضرت حسین به سوی كوفه رفت و مصیبت جانگداز كربلا و فاجعة شهادت او و یارانش رخ داد. این اتّفاق، تأثیر روحی عمیقی بر عبدالله بن زبیر گذاشت، و وی بهشدّت احساس تنهایی كرد و آنچه قبلاً از آن بیم داشت، اتّفاق افتاد؛ زیرا بزرگمردی كه در ردیف مخالفین سرسخت یزید بود و وجودش به عبدالله بن زبیر روحیه میداد، شهید شد و از دست رفت. ابنخلدون در اینباره میگوید: در این عهد بهجز ابنزبیر مخالف دیگری باقی نماند.(31) بنابراین وی از موضعگیریاش احساس خطر كرد، باوجوداین سعی كرد از فاجعة كربلا نهایت استفاده را علیه بیدادگری یزید بنماید.
پس از حادثة كربلا عبدالله بن زبیر در مكّة مكّرمه بر منبر بالا رفت و پس از بیان مذّمت قاتلان حضرت حسین، گفت: «أما والله لقد قتلوه طویلاً قیامه، و كثیراً فی النّهار صیامه، أحقّ بماهم فیه منهم، و أولی به فی الدّین و الفضل. أما والله ما كان یبدّل بالقرآن الغناء، و لا البكاء من خشیة الله الحداء، و لا بالصیام شراب الحرام، و لا بالمجالسة فی حلق الذكر الركض فی طلب الصید، فسوف یلقون غیاً»؛(32) به خدا قسم آنان حسین را كشتند درحالیكه او شبها عبادتهای طولانی میكرد و روزها بسیار روزه میگرفت. مستحقتر از آنان به خلافت بود و بالاتر از آنان در دین و فضیلت. هرگز مانند آنان نبود، هیچ موسیقیای را با قرآن عوض نمیكرد؛ هیچ نوحهسراییای را با گریههای نیمهشب از ترس خدا معامله نمینمود؛ هرگز نوشیدن مشروبات حرام را بر روزه و صیام ترجیح نمیداد و نشستن در حلقههای ذكر الهی را بهخاطر دویدن در پی شكار از دست نمیداد ـ كنایه از یزید كه مرتكب این امور بود ـ. آنان بهزودی به جهنّّم خواهند رسید.
یزید در مكّه برای گرفتن بیعت از عبدالله بن زبیر
یزید پس از برداشتن حضرت حسین رضیاللهعنه از سر راه خویش، نامهای به عبدالله بن زبیر نوشت و از او خواست با وی بیعت كند. امّا عبدالله از این كار سر باز زد. یزید خشمگین شد و سوگند یاد كرد كه عبدالله باید در غلوزنجیر نزد او آورده شود. سپس بدینمنظور عدهای از اعیان شام را برای اخذ بیعت نزد عبدالله بن زبیر فرستاد و همراه آنان غلوزنجیر نقرهای و جبّهای فاخر فرستاد كه غلوزنجیر بر دست و پایش زده و جبّة فاخر را بر آن بپوشند تا سوگند یزید محقّق گردد. عبدالله پس از مشورت با مادرش حضرت أسما رضیاللهعنها، مبارزه و مرگ را بر این ذلّت و خواری ترجیح داد و از قبول بیعت امتناع ورزید. ابنعضاة كه سخنگوی هیئت بود، ایشان را تهدید كرد و گفت: اگر كبوتری از كبوتران حرم مكّه بگوید كه یزید شراب مینوشد و از بیعت خلیفه بیرون آید با این تیر او را به زمین خواهم انداخت. عبدلله گفت: من هیچ بیعتی با یزید نداشتهام كه از آن خارج شده باشم. به خدا قسم من از هیچ كس و هیچ قدرتی ترس و هراسی ندارم و من با دلیل ربّانی راه خویش را برگزیدهام؛ اگر كشته شوم چه خوب است و اگر با موت طبیعی وفات كنم خداوند از حقیقت نیتم باخبر است. سپس دعا كرد: «اللهمّ إنّی عائذ ببیتك»؛ خدایا من پناهندة خانه توام. با این جمله برای همیشه لقب عائذبالله را بر خویش نهاد.(33) در مراسم حجّ همان سال از نمایندة حاكم پیروی نكرد و در نماز و افاضه و بقیة مناسك مستقلّ عمل نمود و این مخالفت آشكار با خلیفة اموی، یزید، بود.
عبدالله بن زبیر در مكّه تنها نبود بلكه از میان صحابه و تابعین افراد زیادی با ایشان همرأی بودند، امثال مسور بن مخرمه، عبدالله بن صفوان و مصعب بن عبدالرحمن بن عوف، كه هدف اساسی همهشان تغییر اوضاع با قیام و مبارزه بود؛ زیرا احساس كردند كه خلافت به ملوكیت موروثی تبدیل شده است و یزید صلاحیت منصب خلافت را ندارد. هدف آنان دفع منكر و مبارزه با جور و فساد بود، به همین دلیل عبدالله بن زبیر تا وفات یزید ادعای خلافت و امارت نكرد، و میگفت: به خدا قسم هدف من فقط اصلاح اوضاع و اقامة حقّ است و هرگز در پی مال و ذخیره كردن دنیا نیستم.(34) و میگفت: بارالها من دیدار تو را دوست دارم پس تو نیز دیدار مرا دوست بدار. من بهخاطر تو با دشمنت جنگیدم، پس به من ثواب و اجر مجاهدان عنایت فرما.(35)
نبرد بین یزید و عبدالله بن زبیر
یزید از مخالفتهای عبدالله بن زبیر بهشدّت به خشم آمد و تصمیم گرفت او را از سر راه خویش بردارد و با او به نبرد بپردازد. این نبرد در دو مرحله در زندگی یزید صورت گرفت:
مرحلة اوّل، حملة برادر عبدالله بن زبیر یعنی عمرو بن زبیر بود. عمرو بن زبیر كه با موضعگیری برادرش مخالف بود، از یزید درخواست تجهیزات برای مقابله با عبدالله نمود و با هزار جنگجو به طرف مكّة مكّرمه حركت كرد. عبدالله بارها سعی كرد از طریق مذاكره جلوی شكستن حرمت مكّه را بگیرد و از برادرش عمرو خواست به یزید بنویسد كه عبدالله خواهان درگیری نیست و هیچ اختلافی با كسی ندارد، ولی هرگز قبول نمیكند كه با غلوزنجیر نزد یزید برود. عمرو نپذیرفت و پس از درگیر شدن، سپاه عمرو شكست خورد.(36)
مرحلة دوم، حملة حصین بن نمیر و محاصرة مكّه بود. یزید در ادامة تلاشهایش برای مبارزه با عبدالله بن زبیر، مسلم بن عقبه را كه بزرگترین مجرم فاجعة حرّه و قتلعام مسلمانان در مدینه بود، به مكّه فرستاد. او در راه وفات كرد و حصین بن نمیر بعد از او فرماندهی سپاه را برعهده گرفت و چهار روز قبل از پایان ماه محرّم سال 64 هجری به مكّه رسید و لشكرش را در اطراف مكّه مستقرّ و شهر را محاصره كرد. از آن طرف عبدالله بن زبیر نیز مردم را برای مقابله با سپاه یزید آماده كرد. شكستخوردگان واقعة حرّه نیز به او پیوستند، امّا این گروه در مقابل سپاه یزید بسیار اندك بودند.
در سوّم ربیعالأوّل سال 64 هجری حصین بن نمیر منجنیقها را بر كوه ابوقبیس و كوه قعیقعان نصب و شروع به سنگباران مكّه كرد. عدهای از مشاوران عبدالله بن زبیر همانند مسور بن مخرمه بر اثر اصابت سنگها شهید شدند و بسیاری از خانهها تخریب شد و هیچ پناهگاهی برای عبدالله بن زبیر بهجز مسجدالحرام باقی نماند و بهشدّت در تنگنای محاصره قرار گرفت. در اثنای این نبرد خانة كعبه آتش گرفت و این مصیبت بسیار بزرگی بود كه بر مصیبتهای دیگر افزوده شد. البتّه مؤرخین نوشتهاند كه سوزاندن كعبه قصد هیچ كس نبوده و این آتشسوزی بهطور اتّفاقی رخ داده است.(37)
یزید بن معاویه در اواسط ربیعالأوّل سال 64 از دنیا رفت(38)، امّا بهدلیل مسافت طولانی بین مكّه و دمشق، این خبر در اوایل ماه ربیعالثّانی به مكّه رسید. با انتشار این خبر شامیها سست شدند. حصین بن نمیر پیكی نزد عبدالله بن زبیر فرستاد و خواهان مذاكره در محلّ ابطح شد. مذاكره صورت گرفت و كلام به درازا كشید. حصین به عبدالله گفت: بعد از وفات یزید كسی را مستحقتر از تو به خلافت نمییابیم، تو اقدام كن ما با تو بیعت میكنیم، سپس با ما به شام بیا؛ زیرا لشكری كه با من است از اعیان و سران شام هستند، به خدا قسم هیچ كس با این امر مخالفت نخواهد كرد و امنیت مردم بهدست میآید و خونها محافظت میشود، و خونهایی كه بین ما و شما و یا در واقعة حرّه ریخته شدهاند، جبران میشوند. عبدالله گفت: من آن خونها را رها كنم و ببخشم؟ به خدا قسم اگر به جای هر كدام از آنها ده نفر از شما كشته شود باز هم راضی نخواهم شد.(39) بدینترتیب عبدالله پیشنهاد خلافت را از جانب حصین بن نمیر رد كرد.
معاویه بن یزید
بعد از مرگ یزید پسرش معاویه بن یزید كه انسان شایسته و خیرخواهی بود، خلیفه شد، امّا وی پس از سه ماه از منصب خلافت كنارهگیری كرد و به مردم اختیار انتخاب خلیفة دلخواه را داد و خود پس از چندی وفات كرد.(40) با وفات معاویه بن یزید مشكلات زیاد شد. عدهای از اهل شام كه در رأسشان ضحّاك بن قیس امیر دمشق بود، خواستند با عبدالله بن زبیر بیعت كنند، حتّی مروان بن حكم نیز چنین فكری در سر داشت كه به مكّه برود و با عبدالله بن زبیر بیعت كند، امّا یمنیها به سركردگی حسّان بن مالك بهشدّت با این امر مخالفت كرده و حاضر به بیعت با غیر بنیامیه نشدند. این وضعیت تا 6 ماه ادامه یافت تا اینكه تصمیم گرفتند شورایی تشكیل دهند، و سرانجام مروان بن حكم كه از تیرة دوم بنیامیه بود، انتخاب شد. بهنظر عدة كثیری از محقّقین و مؤرخین، مروان جزو خلفا بهشمار نمیرود بلكه باغیای است كه علیه امیرالمؤمنین عبدالله بن زبیر رضیاللهعنه قیام كرده است.(41)
خلافت امیرالمؤمنین عبدالله بن زبیر
از طرف دیگر در حجاز پس از وفات یزید بن معاویه اكثر مردم به حضرت عبدالله بن زبیر روی آوردند و در سال 64 هجری در حجاز، عراق، مصر و حتّی شام با او بیعت شد و بهجز قسمتی از شام (اردن) بقیه بلاد اسلامی به خلافت او اذعان كردند و بدینترتیب او خلیفة شرعی شد و برای این مناطق فرماندارانی فرستاد. به تصریح بسیاری از علما و مؤرخین، بیعت عبدالله بن زبیر بیعتی شرعی بود و او از مروان مستحقتر به خلافت بود. علّامه ابنكثیر میگوید: سپس او ـ یعنی عبدالله بن زبیر ـ پس از وفات معاویه بن یزید امام مسلمین شد و او از مروان بن حكم اولیتر بود.(42) ابنحزم و سیوطی و علّامه ذهبی نیز شرعی بودن این خلافت را تأیید كردهاند.(43) بهجز سه شخصیت بزرگ یعنی عبدالله بن عمر، عبدالله بن عباس و محمّد بن حنفیه بقیة اهل حجاز با ایشان بیعت كردند.(44) از شخصیتهای برجستهای كه با ایشان بیعت كردند عبدالله بن مطیع عدوی، عبدالله بن رضوان بن امیه، حارث بن عبدالله بن ابیربیعه، عبید بن عمیر، عبیدالله بن علی بن أبیطالب و عبدالله بن جعفر را میتوان نام برد.(45)
البتّه عبدالله بن عمر بهدلیل اینكه نمیخواست در دوران اختلاف امّت با كسی بیعت كند، از این امر امتناع ورزید، و ابنعباس و محمّد بن حنفیه گفتند:زمانیبا توبیعتمیكنیمكههمهبرتواتّفاقكنند.(46) در این باب اگرچه كدورتهایی بین ابنعباس و عبدالله بن زبیر بهوجود آمد، امّا ابنعباس از عبدالله بن زبیر بهخوبی یاد كرده است و دربارهاش میگفت: او تلاوتكنندة قرآن، متبع سنّت رسولالله، فرمانپذیر خداوند و خویشتندار در اسلام بود. پدرش زبیر، مادرش أسما، جدّش ابوبكر، عمهاش خدیجه، خالهاش عایشه و جدهاش صفیه بود.(47)
عبدالله بن زبیر، ابنعمر و ابنعباس را وادار به بیعت نكرد و آنان را تحت فشار قرار نداد. در مورد محمّد بن حنفیه نیز ابتدائاً اینگونه عمل كرد، امّا پس از آنكه اكثر مسلمانان با عبدالله بن زبیر بیعت كردند، از ایشان خواست كه به عهد خویش وفا كند. در سال 65 هجری رسماً از او خواست بیعت كند، امّا چون او امتناع ورزید عبدالله بن زبیر او را در شعب (محل استقرارش) حبسخانگی كرد.(48)
محمّد بن حنفیه و مختار ثقفی در عهد عبدالله بن زبیر
همانگونه كه گذشت محمّد بن حنفیه در سال 65 هجری به علت امتناع از بیعت دچار حبس خانگی شد. علت اساسی این كار، نگرانی عبدالله بن زبیر از سوءاستفاده مختار بن أبیعبید ثقفی از وجود محمّد بن حنفیه برای تقویت حركتش در كوفه بود. مختار ثقفی از سرسختترین مدافعان عبدالله بن زبیر در ایام محاصرهاش در مكّه در سال 64 هجری بود، امّا پس آن چون آرزوهایش را در كنار ابنزبیر محقّق ندید، شش ماه پس از محاصرة اوّل، مكّه را ترك كرد و در رمضان سال 64 هجری به عراق رسید. مختار در كنار شجاعت و جرئتی كه داشت در حیله و مكر نیز ید طولایی داشت و علاقة وافری به زعامت و رهبری داشت. وی توانست كوفه را به تصرّف خود درآورد و با شعار یاری اهلبیت و انتقام خون حضرت حسین، طرفداران بسیاری را دور خود جمع كند كه اكثراً از مخالفان بنیامیه بودند.
مختار ثقفی برای سوءاستفاده از موقعیت محمّد بن حنفیه و جلب طرفداری اهل عراق، خود را فرستادة ایشان و خونخواه حضرت حسین بن علی معرفی كرد. او باورهای خرافی بسیاری داشت؛ معتقد به «بدأ» برای خداوند متعال بود و همچنین نزد خود صندلیای پوشیده با ابریشم داشت و در جنگها آن را با خود میبرد و میگفت: این از ذخیرههای امیرالمؤمنین علی علیهالسلام است و نزد ما بهمنزلة تابوت بنیاسرائیل است و در آن سكینه و بقیه است و ملائكه بر جنگجویان ما فرود میآیند. او ادعا میكرد به او وحی میشود.(49) محمّد بن حنفیه بعد از اینكه از اعتقادات و ادعاهای مختار باخبر شد، از وی اظهار برائت كرد و به یارانش گفت كه او مردم را فریب داده است تا به اهدافش برسد.(50) در طبقات ابنسعد آمده است كه محمّد بن حنفیه بر دروازة كعبه ایستاد و دربارة مختار گفت: «إنّه كان كذّاباً یكذب علی الله و رسوله»؛ او كذّابی بود كه بر خدا و رسول دروغ میبست.
مختار مردم كوفه را به هواداری از محمّد بن حنفیه دعوت كرد و عبدالله بن زبیر بیم داشت كه مبادا جبهة جدیدی علیه او شكل بگیرد. در سال 66 هجری مختار در موسم حجّ سپاهی به سوی مكّه فرستاد و توانست محمّد بن حنفیه را از حبسخانگی رها سازد. گفتهاند در این موسم پرچم اهل عراق كه به نام ابنحنفیه بود با پرچم ابنزبیر متفاوت بود و بهنوعی اعلان مخالفت علیه ابنزبیر بود و این خطر برای وی بود. عبدالله برادرش مصعب بن زبیر و داماد حضرت حسین رضیاللهعنه (همسر سكینه بنت حسین)(51) را برای درهم شكستن قدرت مختار بهسوی عراق فرستاد و او توانست در 14 رمضان سال 67 هجری كار مختار را یكسره كند و او را با تمام ادعاهایش از بین ببرد.(52)
پس از كشته شدن مختار، عبدالله بن زبیر دوباره از محمّد بن حنفیه دعوت به بیعت كرد، امّا او نپذیرفت و از مكّه بیرون رفت. در همین ایام نامهای از سوی عبدالملك بن مروان مبنی بر دعوت از وی به شام دریافت كرد و بنابر آن عازم شام شد، امّا در میان راه احساس كرد توطئه و نیرنگی در كار است، لذا از ادامه دادن مسیر منصرف شد و در منطقهای به نام ایله (در ساحل دریای سرخ) اتراق كرد. در این میان، نامة دیگری از سوی عبدالملك همراه با هدایای بسیاری به دستش رسید حاوی این مطلب كه یا باید بیعت نماید و یا اینكه سرزمین شام را ترك كند. محمّد بن حنفیه آن منطقه را ترك و به سوی مكّه حركت كرد، امّا با ممانعت عبدالله بن زبیر مواجه شد، لذا با همراهانش در طائف [به روایتی در مدینه] سكونت گزید، تا اینكه در سال 73 هجری عبدالله بن زبیر به شهادت رسید.(53)
مروان بن حكم و مخالفتش با ابن زبیر
چنانكه گذشت مروان با انتخاب شورای دربار اموی در شام به امارت رسید. وی از بیعت سرزمینهای اسلامی با عبدالله بن زبیر بهشدّت ناراحت بود. او برای مخالفت مراحل زیر را به انجام رساند: 1ـ پاكسازی شام از طرفداران ابنزبیر طی دو طرح كنفرانس جابیه و معركة مرج راهط؛ 2ـ بازگرداندن مصر به امویان؛ 3ـ تلاش برای بازگرداندن عراق و حجاز به امویان؛ 4ـ انتخاب عبدالملك و عبدالعزیز دو فرزندش برای ولایتعهدی.(54)
مروان با این اقدامها توانست شالودة ازهمگسیختة امویان را دوباره استحكام بخشد، و در واقع از سر نو احیا نماید. مروان در رمضان سال 65 هجری در 63 سالگی از دنیا رفت.(55)
عبدالملك بن مروان و عبدالله بن زبیر
بعد از وفات مروان بن حكم فرزندش عبدالملك به امارت انتخاب شد. عبدالملك مقابله با عبدالله بن زبیر را تا بعد نابودی مختار به تأخیر انداخت. نهایتاً در سال 71 هجری خود شخصاً در رأس سپاهش به طرف عراق برای مقابله با مصعب بن زبیر (برادر عبدالله) رفت و گفت: مصعب قریشی شجاعت دارد امّا درایت جنگی ندارد، من با شجاعت قریشی و درایت جنگی به مقابله با او میروم.(56)
اهل عراق پس از همكاری با مصعب بن زبیر در مقابل مختار، توانستند از شرّ مختار خلاص شوند و به نحوی وفای خود را نسبت به خلیفة مسلمین عبدالله بن زبیر ثابت كنند. از طرف دیگر ابراهیم بن اشتر به مصعب پیوست و بازوی توانای مصعب در مقابل عبدالملك قرار گرفت.
عبدالملك با لشكری مجهّز به سوی عراق حركت كرده بود. یاران مصعب (كوفیان عراق) با دیدن لشكر امویان ترسیدند و صحنه را خالی كردند. همان كاری كه با علی و فرزندانش كرده بودند با مصعب بن زبیر داماد حسین بن علی نیز كردند. سیاست عبدالملك در تطمیع فرماندهان سپاه مصعب نتیجه داد و بهجز ابراهیم بقیه به عبدالملك پیوستند و در نتیجه ابتدا ابراهیم كه تا آخرین لحظه جانفشانی میكرد، كشته شد، سپس عیسی پسر مصعب كشته شد، و بالاخره مصعب كه دوست قدیمی و دوران نوجوانی عبدالملك بود، پیام امان عبدالملك را قبول نكرد و به شهادت رسید.(57) بدینترتیب یكی از قویترین بازوهای عبدالله بن زبیر از دست رفت و عبدالملك از این فرصت استفاده كرد و در سال 73 هجری برای مقابله با عبدالله سپاهی به فرماندهی حجّاج بن یوسف ثقفی به طرف مكّه گسیل داشت. حجّاج در طائف مستقر شد و دستههای خود را به سوی مكّه فرستاد. عبدالله بن زبیر نیز نیروهایش را برای عقب راندن آنان فرستاد و در این میان درگیریهای متعددی رخ داد. پس از مدتی عبدالملك سپاهی 5 هزار نفری به فرماندهی طارق بن عمرو به حجاز فرستاد تا به لشكر حجّاج ملحق شود.(58) آنگاه حجّاج به دستور عبدالملك مكّه را محاصرة اقتصادی كرد. حالت بسیار سخت گرسنگی مردم را به تنگ آورد تا جایی كه عبدالله برای دفع گرسنگی یارانش اسب خود را ذبح كرده و بین مردم تقسیم نمود.(59)
شهادت حضرت عبدالله ابن زبیر (رض ):
حجّاج مدت 5 ماه و 17 روز عبدالله و نیروهایش را در مكّة مكّرمه محاصره كرد، گویا اهل شام اهل مكّه را محاصره كردهاند. حجّاج بر كوههای اطراف مكّه منجنیق نصب كرد و مردم را وادار به خروج از مكّه، طلب امان و اطاعت از عبدالملك بن مروان نمود. حبشیهای سپاه حجّاج، به دستور او اهالی مكّه را با منجنیق مورد هدف قرار دادند و بسیاری را كشتند. آب و غذا نیز بر آنها قطع شد و فقط از آب زمزم مینوشیدند. عدّهای از اطرافیان عبدالله بن زبیر گفتند با حجّاج و لشكرش صلح كنیم. او گفت: به خدا قسم اگر شما را در دل خانة كعبه بیابند باز هم همة شما را خواهند كشت! به خدا قسم هرگز با آنان صلح نخواهم كرد! شرایط بر اهل مكّه بسیار سخت و بحرانی شد بهطوریكه تحمّلشان را از دست دادند و گروه گروه از شهر خارج شده و از حجّاج طلب امان كردند تا اینكه ده هزار نفر از شهر خارج شده و امان گرفتند. یاران عبدالله بن زبیر بسیار كم شدند حتّی دو فرزندش، حمزه و خبیب، از پدر جدا شده و امان خواستند.
حضرت عبدالله بن زبیر در این حالت بسیار سخت و طاقتفرسا كه بسیاری از اطرافیانش صبر و استقامت خود را از دست داده و او را رها كردند، نزد مادرش حضرت أسما رضیاللهعنها آمد و از بیوفایی همراهانش شكایت كرد و از او پرسید: نظر شما چیست؟ مادرش گفت: پسرجان! تو خودت احوالت را بهتر میدانی، اگر میدانی بر حقّ هستی پس بر آن استقامت كن و اگر میدانی كه برای دنیا قیام كردهای پس تو بر حال بسیار بدی هستی. آنگاه عبدالله پیشانی مادرش را بوسید و گفت: بله مادر! نظر من هم همین بود. به خدا قسم! هرگز به دنیا میل نكردم و هرگز زندگی در آن را دوست ندارم و تنها انگیزة قیامم فقط ابراز خشم و غضب به خاطر الله بود آنگاه كه دیدم حرمتهای الهی شكسته میشوند. مادرجان! بدان من امروز كشته خواهم شد، مواظب باش اندوهت شدید نشود و امور را به الله واگذار. مادر در جوابش گفت: از خداوند امید دارم كه مرا توفیق نیكی در عزایت بدهد. سپس با تضرّع و زاری این دعا را بر زبان آورد: «اللهم إنّی قد سلّمته لأمرك فیه و رضیت بما قضیت، فقابلنی فی عبدالله بن زبیر ثواب الصابرین الشاكرین»؛ پروردگارا! من او را به تو و قضای تو سپردم و به قضای تو راضی شدم، پس در مقابل عبدالله بن زبیر به من ثواب و اجر صابرین و شاكرین عنایت فرما. سپس فرزندش را به آغوش كشید و مادر و فرزند با هم خداحافظی كردند. این آخرین دیدار عبدالله با مادرش أسما بود. گفتنی است كه حضرت أسما رضیاللهعنها 20 روز پس از شهادت فرزندش عبدالله از دنیا رفت.
عبدالله پس از خداحافظی با مادر از خانه بیرون آمد تا با حجّاج و لشكرش بجنگد. از راست و چپ بر آنان حملهور میشد، مردم از قدرت و شجاعتش شگفتزده شدند. ناگهان درحالیكه داشت همراهانش را به جنگ و صبر تشویق میكرد، سنگی (از سنگهای منجنیق) به صورتش اصابت كرد و او بر زمین افتاد، درهمینحال این شعر را زمزمه میكرد: أسماءُ یا أسماءُ لاتبكینی/ لمیبق إلا نسبی و دینی/ و صارم لانت به یمینی؛ أسما مادرم برایم گریه نكن، دیگر بهجز حسب و دینم چیزی باقی نمانده است مگر شمشیری كه دستهایم از برداشتنش سست شدهاند.
سربازان حجّاج فوراً به او نزدیك شده و او را شهید كردند. وقتی حجّاج از شهادت عبدالله بن زبیر باخبر شد خوشحال گشت و سجدة شكر بهجای آورد. در مقابل با انتشار خبر شهادت ایشان، غم و ماتم مكّه را فراگرفت و از هر سو صدای گریه و بانگ «إنّا لله و إنّا إلیه راجعون» بلند شد. آن روز سهشنبه 17 جمادیالأولی سال 73 هجری بود.(60)
خوی فرعونی حجّاج صرفاً با كشتن عبدالله بن زبیر ارضا نشد، لذا دستور داد پیكر عبدالله را در كوه كُدا در محل حجون به دار بیاویزند تا عبرتی برای دیگران شود. جسد مبارك ایشان همچنان به دار آویخته بود تا اینكه روزی عبدالله بن عمر از آنجا گذشت و گفت: «رحمةالله علیك یا أباخبیب أما والله لقد كنت صوّاماً قوّاماً»؛ رحمت خدا بر تو باد ای اباخبیب، به خدا سوگند كه تو همواره روزهدار و شب زندهدار بودی. سپس گفت: آیا وقت پایین آمدن این سوار فرا نرسیده است؟ حضرت أسما نیز از آنجا گذشت و خطاب به حجّاج گفت: به خدا قسم من از پیامبر خدا شنیدم كه میفرمود: از میان قوم ثقیف یك كذّاب و یك ویرانگر بلند میشود؛ كذّاب را دیدیم (یعنی مختار ثقفی)، امّا ویرانگر تو هستی. (صحیح مسلم: 2545) آنگاه حجّاج به شخصی دستور داد جنازة عبدالله را از چوبة دار پایین آورند و دفن كنند.
حجّاج پس از آن وارد مكّه شد و از اهل مكّه برای حكومت عبدالملك بن مروان بیعت گرفت.(61)
خدمات دوران امارت
عبدالله بن زبیر در دوران ده سالة امارتش، از سال 63 تا 73 هجری، فرصت مناسبی برای ساماندهی اوضاع و ارائه خدمات در زمینههای مختلف نیافت؛ چرا كه در جبهههای مختلف مشغول جنگ بود، یكبار با مختار ثقفی، بار دیگر با خوارج و در نهایت با عبدالملك بن مروان. باوجوداین خدمات قابل ذكری انجام داد، از آنجمله میتوان به تعیین فرمانداران و قضات برای شهرها و مناطق تحت قلمروش، تجهیز نیروی زمینی و دریایی قوی، و آبادسازی مكّه و تعمیر كعبه اشاره كرد.
از مهمترین خدمات حضرت عبدالله بن زبیر در دوران امارتش تعمیر كعبه بود. پس از منهدم شدن و سست شدن بعضی از قسمتهای كعبه در محاصرة اوّل توسط حصین بن نمیر، عبدالله در سال 64 هجری پس از سه روز استخاره تصمیم به منهدم كردن بنای كعبه و بازسازی كامل آن گرفت. اساس این تجدید بنا، حدیثی بود كه حضرت عایشة صدّیقه رضیاللهعنها آن را روایت كرد كه رسولالله صلّیاللهعلیهوسلّم فرمودند: «اگر قومت (قریش) قریبالعهد به كفر نمیبود بنای كعبه را منهدم میكردم و حجر (حطیم) را كه بهعلّت كمبود مال حلال جدا كرده بودند به آن میافزودم، و دو باب شرقی و غربی برای آن مینهادم كه مردم از یك باب وارد و از باب دیگر خارج شوند و درب اصلی كعبه را همسطح زمین میكردم؛ زیرا قوم تو دروازه را بالا بردند تا به كسی كه بخواهند اجازة ورود دهند و به كسی كه نخواهند اجازه ورود ندهند.»(62)
تغییراتی كه عبدالله بن زبیر در ساختمان كعبه به وجود آورد عبارتاند از:
1. افزودن حجر (حطیم) به بنای كعبه؛ 2. قرار دادن دو باب شرقی و غربی و بازگرداندن كعبه به شكلی كه توسط حضرت ابراهیم خلیلالله علیهالسلام بنا شده بود، بهطوری كه درب كعبه همسطح زمین قرار گرفت؛ 3. پوشاندن كعبه با پردة ابریشمی برای اوّلینبار؛ 4. افزایش ارتفاع كعبه از 17 ذراع به 27 ذراع؛ 4. معطّر كردن دیوارهای كعبه با عود و عنبر.
امّا حجّاج بن یوسف پس از شهادت عبدالله بن زبیر در سال 73 هجری تمامی آثار زمان حضرت عبدالله را از بین برد و كعبه را به حالت قبلی آن بازگرداند.(63)
از جمله اقدامات دیگری كه عبدالله بن زبیر در پایتخت خویش، مكّة مكرّمه، انجام داد میتوان به توسعة مسجدالحرام و بنای چهار ستون مرمری در آن برای اوّلینبار، اهتمام بسیار به تهیة آب آشامیدنی و حفر چاه در مكّه برای مردم، توجّه خاص به توسعة كشاورزی و بنای باغهای متعدد در مكّه از سرمایة شخصی، خیابانكشی مكّه، تشویق ثروتمندان به كشاورزی در اطراف مكّه برای افزایش تولید حبوبات و محصولات كشاورزی، تأسیس ادارة پست و اختصاص اسبهای تندرو برای انتقال اخبار شهرها و روستاهای مجاور و تأسیس ادارهای جهت نظارت بر بازارها مانند شهربانی امروزی اشاره كرد.
دكتر مصطفی سباعی در كتاب «تاریخ مكّة مكّرمه» پس از ذكر این خدمات مینویسد: اگر عبدالله بن زبیر بیشتر زنده میماند و گرفتار فتنهها و جنگها نمیشد، تحوّلات بزرگی در امور مكّة مكّرمه بهوجود میآورد. او نظری متفاوت با بقیة كسانی كه مكّه را فقط محلّ اجتماع پیرمردان و پیرزنان و انسانهای ناتوان میدانند، داشت.(64)
ویژگیها
در مورد نماز ایشان روایتهای بسیار آمده است. عمرو بن دنیار فرموده است: نماز هیچ نمازگزاری را زیباتر از نماز عبدالله بن زبیر ندیدم. مجاهد گفته است: ابنزبیر هنگامی كه به نماز میایستاد همانند چوب خشكی بیحركت بود.(65) شجاعتش زبانزد خاصّ و عام و ضربالمثل بود. از هیچ چیز و هیچ كس در دنیا نمیترسید و همواره دشمنانش از او میترسیدند. ارادهای شكستناپذیر و همّتی بسیار بلند داشت. او شمشیرزنی توانا بود، حتّی در سن 70 سالگی همانند جوانان نیرومند شمشیر میزد.
عثمان بن طلحه دربارهاش گفته است: در سه چیز هیچ كس با او برابری نمیكرد: شجاعت، عبادت و بلاغت. در فصاحت همتا نداشت و از خطیبان مشهور قریش بود. در حین خطابه در حركات و اشارات و لرزشهای صدایش با جدّش ابوبكر صدّیق رضیاللهعنه شباهت بسیار داشت. از خطبههای مشهورش میتوان به خطبهاش در مكّه بعد از شهادت حضرت حسین و مناظرهاش با خوارج و خطبهاش بعد از شهادت برادرش مصعب در عراق اشاره كرد. این قدرت سخنوری باعث نفوذ كلامش در دل مردم و نشر افكار و دیدگاههایش در میان توده میشد و به او صلاحیت رهبری میداد.
كرم و سخاوت ایشان بسیار بود البتّه در موارد درست و در چارچوب شریعت خرج میكرد.(66) او توانسته بود بین زهد و تقوا و عبادت و ریاضت از یك سو و فراست و فهم سیاسی و مهارت نظامی از سوی دیگر جمع كند. هم دنیادار بود و هم زاهد شب زندهدار.
وَقُل رَّبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَن يَحْضُرُونِ(مومنون 98-97)
و بگو : پروردگارا ! خويشتن را از وسوسههاي اهريمنان در پناه تو ميدارم. و خويشتن را در پناه تو ميدارم از اين كه با من گرد آيند.
مقام بلند علمی
عبدالله بن زبیر در ردیف علمای برجستة مدینة منّوره بود و یكی از عبادلة اربعه (عبدالله بن عمر، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمرو بن عاص، و عبدالله بن زبیر) بود كه در فقه و علم شریعت زبانزد خاصّ و عام بودند. او همواره به منزل پیامبراكرم صلّیاللهعلیهوسلّم میرفت و احادیث را مستقیماً از آنحضرت یا از خالهاش، أمّالمؤمنین عائشة صدّیقه، میشنید. أمّالمؤمنین او را بسیار دوست داشت و همچون فرزند به او مهر میورزید و به همین خاطر با كنیت «أمّعبدالله» مشهور بود. وی علوم بسیاری را از أمّالمؤمنین ـ كه از بزرگترین علما و فقهای صحابه بود ـ فراگرفت.
علامه سیوطی رحمهالله ایشان را از جمله افرادی میشمارد كه كتابالله را در سینههایشان حفظ كرده و نزد پیامبر اكرم صلّیاللهعلیهوسلّم خواندهاند.(67)
سیوسه روایت از ایشان نقل شده است؛ از آن میان دو روایت مشتركاً در صحیح بخاری و صحیح مسلم (متفقعلیه)، و شش روایت در بخاری و دو روایت در مسلم بهطور منفرد آمده است.(68)
عبدالله بن زبیر با چندین زبان غیر از زبان عربی نیز آشنا بود. گفته شده كه ایشان غلامهای بسیاری داشت كه با هر یك به زبان خودش سخن میگفت.(69)
فرزندان
ایشان 13 پسر و 4 دختر [و در روایتی 8 دختر] داشتند، به نامهای: خبیب، حمزه، عباد، ثابت، هاشم، قیس، عروه، زبیر، عامر، موسی، بكر، عبدالله، مصعب، أمّحكیم، فاطمه، فاخته و رقیه.(70)
شعری در رثای عبدالله بن زبیر
مسند آرای خلافت چو بشد ابنزبیر/ دست بر بیعت او جمله بدادند یكبار/ ابنمروان ز پی جنگ فرستاد حجّاج/ تا كه مرغان غزلخوان حرم كرد شكار/ حرم بیتخدا جایگه ابنزبیر/ بین چنگال جهولان زمان گشت حصار/ بارش سنگ ز هر سوی حرم ریزان شد/ دامن عرش خدا معركة گرد و غبار/ گشته از چهار طرف راه به میدان مسدود/ پیكر معتكفان ساخته هر سوی مزار/ با دل غمزده از رفتن انصار حزین/ خدمت مادر پیر آمد او آخر كار/ مادرم! تاج سرم! اخت حریم نبوی!/ گم شد از بین همه حرمت دین در بازار/ اینك از رأی خود از روی كرم راه نمای/ من فدای قدمت، جان به فدایت صد بار/ تو بگو صلح كنم ترك حرم بنمایم/ یا بر این خاك حرم جان بدهم بهر نثار/ مادر از روی شجاعت به صداقت برگفت/ جملهای از سر اخلاص عمل كرد اظهار/ گر تو شمشیر زنی از پی باطل افسوس/ گشتهای در دو جهان بیقدر و مایه و خوار/ از دورن غور نما فكر كن ای فرزندم!/ ور به حقّ آمدهای صلح تو شد موجب عار/ این زمینِ حرم و مسلخ اسماعیل است/ فدیة نفس به آیین خلیلی است شعار/ الوداع كرد به آداب و نیاز از مادر/ تا كه شرمندة شیرش بنگردد زنهار/ اوّلین غرش او فوج عدوّ راند عقب/ لشكر از حملة او هر طرفی مانده و تار/ منجنیقان هدف بارش سنگش كردند/ ناگهان سنگ، سر و روی و رُخش كرد فگار/ خون چكید از بدنش ریخت به اطراف حرم/ آخرالأمر بیفتاد بر آن خاك، نزار/ روح او از حرم كعبه به پرواز آمد/ قدسیان آمده در موكب او جمله قطار/ جور حجّاج بر آن پیكر خونین افتاد/ نازنین پیكر او كرد بر آن چوبة دار/ در كنار حرم عشق زمانی بر دار/ مادرش دید به صبر و نه به صد شیون و زار/ روزی از مسلخ فرزند گذاری میكرد/ پیكرش دید و فغان زد به نوایی یكبار/ تا به كی بر سر منبر سخنآراست خطیب/ كی فرود آید از این مركب خود مرد سوار.(71)
پینوشتها:……………………………………………………….
1ـ ابناثیر، علی بن محمّد جزری؛ اسدالغابة فی معرفةالصحابة؛ شرححال شمارة 2949، ج 3، ص 241 ـ 242، بیروت: دارالكتب العلمیة، 1417هـ.
2ـ نیشابوری، مسلم بن حجّاج قشیری؛ صحیح مسلم؛ حدیث 2414، چاپ دوّم، بیروت: دار احیاءالتراثالعربی، 1992م.
3ـ صلّابی، علیمحمّد؛ الدولة الأمویة عوامل الإزدهار و تداعیات الإنهیار؛ ج 1، ص 556، چاپ دوّم، بیروت: دارالمعرفة، 2008م.
4ـ اصبهانی، حافظ أبینعیم؛ حلیةالأولیاء و طبقاتالأصفیاء؛ ج 2، ص 55 ـ 56، چاپ پنجم، بیروت: دارالكتاب العربی، 1987م.
5ـ ابنكثیر، أبیالفداء اسماعیل؛ البدایة و النهایة؛ ج 9، ص 110، چاپ اوّل، بیروت: دار ابنكثیر، 2007م.
6ـ بخاری، محمّد بن اسماعیل؛ صحیح بخاری؛ حدیث 5469. البدایةوالنهایة؛ ج 9، ص110.
7ـ ذهبی، شمسالدین محمّد بن احمد بن عثمان؛ سیر اعلام النبلاء؛ ج 3، ص 365، چاپ سوّم، بیروت: مؤسسةالرسالة، 2008م.
8ـ صلّابی، الدولة الأمویة: 1/565.
9ـ ابناثیر، ابوالحسن بن أّبیالمكارم شیبابی؛ الكامل فی التاریخ؛ ج 2، ص 75، چاپ اوّل، بیروت: دار احیاءالتراثالعربی، 1408هـ/ 1989م.
10ـ ذهبی، سیر أعلام النبلاء : 3/364.
11ـ نیشابوری، صحیح مسلم: ش 2146.
12ـ ذهبی، سیر اعلام النبلاء: 3/365. صحیح بخاری، كتاب المغازی، باب قتل أبیجهل.
13ـ همان: 3/370.
14ـ همان: 3/370.
15ـ همان.
16ـ ابنكثیر، البدایة و النهایة: 9/115.
17ـ صلّابی، الدولة الامویة: 1/562.
18ـ ابنكثیر، البدایة و النهایة: 9/115.
19ـ همان.
20ـ همان: 8/190. سیر أعلام النبلاء: 3/137.
21ـ طبری، أبوجعفر محمّد بن جریر طبری؛ تاریخ الأمم و الملوك؛ ص 6، ج 146، چاپ اوّل، بیروت: دارالفكر، 1407هـ/ 1987م.
22ـ ذهبی، شمسالدین محمّد بن احمد بن عثمان؛ تاریخ الإسلام؛ ص 5، ج 438، چاپ اوّل، بیروت، دارالكتاب العربی، 1411هـ/ 1990م.
23ـ ابنكثیر، البدایة و النهایة: 8/197.
24ـ عبدالعزیز، امیر؛ الوجیز فی تاریخ الاسلام و المسلمین؛ ص 451، چاپ اوّل، بیروت: دار ابنحزم، 1424هـ/ 2003م.
25ـ صلّابی، الدولة الامویة: 1 /419.
26ـ طبری، تاریخ الأمم و الملوك (1987): 6/241.
27ـ ابنكثیر، البدایة و النهایة: 8/213 ـ 214.
28ـ ابن أبیشیبه، ابوبكر عبدالله بن محمّد؛ مصنّف ابن ابیشیبه؛ ج 15، ص 95، كراچی: دارالقرآن، 1406 هـ.
29ـ صلّابی، الدولة الامویة: 1/542.
30ـ ابن أبیشیبه، مصنّف ابن أبیشیبه (1406 هـ): 15/95.
31ـ صلّابی، الدولة الامویة: 1/543.
32ـ رزان شیبابی، محمّد بن عبدالهادی؛ مواقفالمعارضة فی خلافة یزید؛ ص 520، چاپ اوّل، مكّة مكرّمه؛ دارالبیارق.
33ـ صلّابی، الدولة الامویة: 1/545.
34ـ صلّابی، الدولة الامویة: 1/542.
35ـ همان.
36ـ همان: 1/ 546ـ 547.
37ـ همان: 1/549.
38ـ همان.
39ـ طبری، تاریخ الأمم و الملوك: 6/436.
40ـ ابنكثیر، البدایة و النهایة: 8/ 334ـ 335.
41ـ سید الوكیل، محمّد؛ الأمویون بین المشرق و المغرب؛ ص 29، چاپ اوّل، بیروت: دارالقلم، 1416هـ./ 1995م.
42ـ ابنكثیر، البدایة و النهایة: 9/119.
43ـ ذهبی، سیر اعلام النبلاء: 3/363.
44ـ صلّابی، الدولة الامویة: 1/569.
45ـ ابنكثیر، البدایة و النهایة: 8/336.
46ـ صلّابی، الدولة الامویة: 1/570.
47ـ ذهبی، سیرأعلام النبلاء: 3/367.
48ـ صلّابی، الدولة الامویة: 1/571.
49ـ شهرستانی، عبدالكریم؛ الملل و النحل؛ ج 2، ص 146ـ 147، پاكستان: مكتبة عثمانیه.
50ـ همان: 2/146.
51ـ ابنجوزی، سبط؛ تذكرة الخواص؛ ص: 249، بیروت: مؤسسه اهلالبیت، 1401هـ/ 1981م.
52ـ صلّابی، الدولة الامویة: 1/572.
53ـ همان: 1/572.
54ـ همان: 1/575 ـ 576.
55ـ همان: 1/722.
56ـ ابناثیر، الكامل فی االتاریخ: 3/51.
57ـ ندوی، شاه معینالدین احمد؛ سیر الصحابة؛ ج 4، ص 259 ـ 260، لاهور: ادارة اسلامیات، 1407هـ/ 1987م.
58ـ صلّابی، الدولة الامویة: 1/608.
59ـ همان: 1/608.
60ـ ابنكثیر، البدایة و النهایة: 9/122.
61ـ همان7/340.
62ـ بخاری، صحیح بخاری: ش 1583 و 4484.
63ـ قاری شریفاحمد؛ تاریخ حرمین شریفین؛ ج 1، ص 124، چاپ اوّل، كراچی: مكتبة شریفیه، 1419هـ/ 1998م.
64ـ المكّی، عبدالفتاح بن حسین؛ تاریخ امراء البلد الحرام؛ ج 1، ص 37 ـ 38، چاپ اوّل، مكّة مكرّمة: مؤلف،1420هـ/ 1999م.
65ـ ابنكثیر، البدایة و النهایة: 9/112.
66ـ صلّابی، الدولة الامویة: 1/566.
67ـ هاشمی، عبدالمنعم؛ عصرالصحابه؛ ص 411، چاپ چهارم، بیروت: دار ابنكثیر، 1424هـ/ 2003م.
68ـ ندوی، سیرالصحابه: 4/274.
69ـ ابنكثیر، البدایة و النهایة: 9/119.
70ـ همان: 9/122.
71ـ شعر از نگارنده (با الهام از شعر علامه شبلی نعمانی به زبان اردو كه در سیر الصحابه تألیف شاه معینالدین احمد ندوی: 4/266، آمده است).