ای لشکربی حيای ابليس — عبدالاحدتارشی

 

 

ای لشکربی حيای ابليس

 


عبدالاحدتارشی

 

شعری  است درمذمت شياطين خون آشامی که دستهای شان به خون اطفال وزنان افغانستان وعراق وفلسطين وکافهء بشريت مظلوم ، رنگين است ، اما نمی شرمند وبا نهايت خست وبی حيايی، پيمبری را به تروريسم متهم می کنند که رحمت الهی برای همهء انسانيت است.

اين شعرچندسال پيش هنگامی سروده ونشرشده بود که دجالان عصر، کاريکاتورهای شيطانی خودرا به نشرسپرده بودند.

 

                                                                                                                                                           عبدالاحدتارشی

 

ای لشکربی حيای ابليس

جان ودل ودست وپای ابليس

ای قلب شما هميشه تاريک

تاريک ترازسرای ابليس

نی بلکه دل پليدتان است

خود خانه وکوی وجای ابليس

ای فرقهء دلقکان ناپاک

بازيگرصحنه های ابليس

آرای شما نجاست آلود

صدباربترزرای ابليس

هرفکرشما جنايت انگيز

هرکارشما برای ابليس

دستان شما که می نويسند

دشنام نبی ثنای ابليس

باشند شکسته چونکه هستند

چنگال جريمه زای ابليس

ای کينه وران پست فطرت

هرچند پی رضای ابليس

برماه منيرحق بتازيد

باهی هی وهوی وهای ابليس

اين نکته مگرنکو بدانيد

ای ارتش با وفای ابليس :

                  " مهتاب که نورپاک دارد"

                " ازبانگ سگان چه باک دارد"

اوسرور جمله سروران است

اوپادشهء پيمبران است

اورهبر بی مثال دنياست

او فخرزمين وآسمان است

روشن زوجود اوست گيتی

خورشيد يگانهء جهان است

ماهی است که فرش مقدم او

بی شبهه هزارکهکشان است

درباغ صفات مشک بيزش

دستان خدای باغبان است

او بحرفضيلت ونکويی است

بحری که عظيم وبيکران است

چشمان بشرنديده چون وی

اين حرف بسی زدشمنان است

پيغام رهايی اش به عالم

منشورنجات جاودان است

چنگال ستم شکسته ازاوست

زو بازوی عدل پرتوان است

او گفت به آدمی که انسان

خونخوارنه بلکه مهربان است

او گفت به آدمی که آدم

مهراست ودل است وعشق وجان است

بالاست مقام اوبدان سان

کزعوعوتان نه اش زيان است

                       " مهتاب که نورپاک دارد "

                      " ازبانگ سگان چه باک دارد "

دردست بشر کتاب او داد

سرمايهء انقلاب او داد

دنياشد اگر زعلم روشن

اين خرمن آفتاب او داد

آريد بياد " اندلس"را

کاين تحفهء درناب او داد

درمزرع خشک آدميت

او دانه فشاند وآب او داد

درباغ برابری انسان

او داد گل وگلاب او داد

با گم شدگان راه حيرت

عنوان رهء صواب او داد

"من کيستم " ستم کشان را

ازمنبرحق جواب او داد

"تنها منم "ستمگران را

تعبيرفقط سراب او داد

مظلوم وضعيف را رهايی

ازچنگ دوصد عذاب او داد

درباورسرخ دد سرشتان

فرق بشر وذئاب او داد

باشند فرشته نی درنده

اين فرصت انتخاب او داد

                       " مهتاب که نورپاک دارد"

                      " ازبانگ سگان چه باک دارد"

ای مدعيان علم وفرهنگ

علم است مگرفريب ونيرنگ

آيا قلم است خامهء ديو

کان را دهد ازلعاب خود رنگ

تقديرقلم مگرچنين است

کافتد به کف خبيث والدنگ

علمی که دهد به آدمی نيش

علمی که دهد به آدمی چنگ

حيوانيت است وباعث عار

شيطانيت است وموجب ننگ

نازيد که ساحهء نوشتار

باشد به شما فراخ نی تنگ

گفتيد که کلک تان نويسد

چيزی که به  حق بود هماهنگ

نفرين که شما دروغگوئيد

اين حرف شماست خدعه ورنگ

هستيد به زورمند تسليم

اينجاست الاغ فکرتان لنگ

گوئيد به جنگ کان بود صلح

گوئيد به صلح کان بود جنگ

حنبد دُم تان برای دجال

کوبيد سرمسيح با سنگ

با اين همه کودنی بدانيد

هستيد اگرچه احمق ومنگ

                     " مهتاب که نورپاک دارد "

                    " ازبانگ سگان چه باک دارد"

دستان شما به سود مظلوم

حرفی ننموده است مرقوم

دائم قلم شماست خادم

آدمکش زورمند، مخدوم

درفکرشما که هست ناپاک

درعقل شما که هست مسموم

جلاد درنده است برحق

قربانی ذی حق است محکوم

جانی است ستمکش نگون بخت

خونخوارستمگراست معصوم

آزادی  خامهء شما نيست

جزمضحکه وفريب وموهوم

درآن همه گونه خبث موجود

ازآن همه گونه خيرمعدوم

وجدان شما چوروح شيطان

ازهرصفت خجسته محروم

خنزيرکه هست سخت منفور

با نام شما شود چو موسوم

ازننگ کند به خويش لعنت

ازشرم شود حزين ومغموم

تصويرخود شماست لاغير

هررسم پليد وزشت ومذموم

                           " مهتاب که نورپاک دارد "

                          " ازبانگ سگان چه باک دارد"

 

 

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *